پارت هجدهم
#پارت هجدهم
با حرص و بغض گفتم : ولی من که کالا نیستم که چشم اونا رو بگیرم تو که این همه مال داری یکم پول برای من رو می خوای چه کار این کجای مال تو رو می گیره؟...
بی توجه به من پشت کرد و رفت به سمت یکی از همون عرب ها که حرفی به اون زد که برگشت و نگاه با لذتی به من کرد از نوع نگاهش چندشم شد نمی تونستم خودم رو کنترل کنم اشکام بی وقفه از چشمام پایین می اومدن و گونه هام روخیس می کردن اون ها شروع کرده بودن به قیمت گذاری روی منی که انگار کالایی بودم برای معامله اون ها ....
خدایا مگه من چه گناهی کرده بودم که .......
خیلی سخته وایسی به محفلی نگاه کنی که موضوع بحثشون قیمت گذاری روی توعه ....
انگاری دارن تو رو بع نابودی تدریجی محکوم میکنن....
من جانان اعتراف می کنم من ضغیفم ...
من ماری از دستم بر نمیاد ....
و این توی گوشم مرتب تکرار میشد......
#راوی
از آن طرف توی تهران پدر و مادر جانان حیران دربه در به دنبال فرزند خود بودند یک هفته ای از اون روز شوم می گذشت و ولی هیچ خبری از جانان نبود و اون ها در به در دنبال دختر فراری یشان بودن مادر جانان چشم به در دوخته بود و منتظر بود هر لحظه دخترکش از در وارد شود و پدرش داریوش حیران از این بیمارستان به آن سرد خانه و ....
سر می زد ولی جانانی نبود که او بیابد ..
آن ها هم نگران ان دخترک سرکششانبودنداز طرفی هم طعنه های مهرزاد شده بود نمکی روی زخم نبود فرزندشان ....
او میگفت: که حتما دخترشان با کسی قرار گذاشته وبا او فرار کرده است ....
این حرف ها درد داشت و بد تر آبرویی بود که دگر چیزی با فرار جانان از خود باقی نگذاشته بود ....
آن ها آن روز همگی در نشیمن خانه نشسته بودند و منتظر دختر شان بود ولی جانان دیر کرده بود ..
مادر جانان جیران خانم با استرس با انگشت هایش بادی می کرد که یکی از خانم هایی از فامیل مهرزاد که خانمی افاده ای بود با طعنه جیران خانم را مخاطب قرار داد و گفت:
جیران خانم فکر نمی کنید دختر تون زیادی ناز داره نکنه منتظره که بریم دنبالشون و زیر لفظی بدیم که تشریف بیارن سر سفره عقد بشینن.....
و بعد همراه بقیه خندید....
ولی جیران جانم با لبخند تصنعی زد و گفت : نه خانم جان ناز کجا بود ؟ الان میرم ببینم که چرا دیر کرده.....
و با اتمام حرفش به سمت اتاق طبقه بالا رفت ....
پشت در اتاق که رسید تقه ای به در زد و گفت....
دختر پس کجا موندی ؟ بیا دیگه جانان پایین همه منتظر تو یه الف بچه هستن... بجب دیگه ....
ولی جوابی از او نشنید که در را باز کرد که با درب باز بالکن و اتاق خالی و لباس های مجلسی جانان روبه رو شد ....
رنگش پرید....
به سرعت خود را به پایین پله ها رساند و داریوش را صدا کرد که هر دو به اتاق رفتند.......
مهرزاد که فکر کرد اتفاقی برای سوگلی اش افتاده خود را به اتاق رساند که .......
با حرص و بغض گفتم : ولی من که کالا نیستم که چشم اونا رو بگیرم تو که این همه مال داری یکم پول برای من رو می خوای چه کار این کجای مال تو رو می گیره؟...
بی توجه به من پشت کرد و رفت به سمت یکی از همون عرب ها که حرفی به اون زد که برگشت و نگاه با لذتی به من کرد از نوع نگاهش چندشم شد نمی تونستم خودم رو کنترل کنم اشکام بی وقفه از چشمام پایین می اومدن و گونه هام روخیس می کردن اون ها شروع کرده بودن به قیمت گذاری روی منی که انگار کالایی بودم برای معامله اون ها ....
خدایا مگه من چه گناهی کرده بودم که .......
خیلی سخته وایسی به محفلی نگاه کنی که موضوع بحثشون قیمت گذاری روی توعه ....
انگاری دارن تو رو بع نابودی تدریجی محکوم میکنن....
من جانان اعتراف می کنم من ضغیفم ...
من ماری از دستم بر نمیاد ....
و این توی گوشم مرتب تکرار میشد......
#راوی
از آن طرف توی تهران پدر و مادر جانان حیران دربه در به دنبال فرزند خود بودند یک هفته ای از اون روز شوم می گذشت و ولی هیچ خبری از جانان نبود و اون ها در به در دنبال دختر فراری یشان بودن مادر جانان چشم به در دوخته بود و منتظر بود هر لحظه دخترکش از در وارد شود و پدرش داریوش حیران از این بیمارستان به آن سرد خانه و ....
سر می زد ولی جانانی نبود که او بیابد ..
آن ها هم نگران ان دخترک سرکششانبودنداز طرفی هم طعنه های مهرزاد شده بود نمکی روی زخم نبود فرزندشان ....
او میگفت: که حتما دخترشان با کسی قرار گذاشته وبا او فرار کرده است ....
این حرف ها درد داشت و بد تر آبرویی بود که دگر چیزی با فرار جانان از خود باقی نگذاشته بود ....
آن ها آن روز همگی در نشیمن خانه نشسته بودند و منتظر دختر شان بود ولی جانان دیر کرده بود ..
مادر جانان جیران خانم با استرس با انگشت هایش بادی می کرد که یکی از خانم هایی از فامیل مهرزاد که خانمی افاده ای بود با طعنه جیران خانم را مخاطب قرار داد و گفت:
جیران خانم فکر نمی کنید دختر تون زیادی ناز داره نکنه منتظره که بریم دنبالشون و زیر لفظی بدیم که تشریف بیارن سر سفره عقد بشینن.....
و بعد همراه بقیه خندید....
ولی جیران جانم با لبخند تصنعی زد و گفت : نه خانم جان ناز کجا بود ؟ الان میرم ببینم که چرا دیر کرده.....
و با اتمام حرفش به سمت اتاق طبقه بالا رفت ....
پشت در اتاق که رسید تقه ای به در زد و گفت....
دختر پس کجا موندی ؟ بیا دیگه جانان پایین همه منتظر تو یه الف بچه هستن... بجب دیگه ....
ولی جوابی از او نشنید که در را باز کرد که با درب باز بالکن و اتاق خالی و لباس های مجلسی جانان روبه رو شد ....
رنگش پرید....
به سرعت خود را به پایین پله ها رساند و داریوش را صدا کرد که هر دو به اتاق رفتند.......
مهرزاد که فکر کرد اتفاقی برای سوگلی اش افتاده خود را به اتاق رساند که .......
۵.۳k
۰۵ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.