بیست و هشتم
#بیست و هشتم
موهام و باز کردم و بعد از در آوردن لباسام رفتم زیره دوش آب..
دستام بین موهام بود تا آب به همه جاش برسه..
چشمام و بسته بودم و زیره لب با خواننده میخوندم و تو حال خودم بودم که دستی دورم حلقه شد...
از ترس نفسم حبس شده بود و قدرت هیچ کاری رو نداشتم که صداشو آروم شنیدم:
_ فدات بشم منم عزیزم..
نفس عمیق کشیدم_ چجوری اومدی اینجا؟
– یادت رفته یه دسته کلید تو خونه ی ما دارید؟
– خاله نیاد باال؟
– نه با بابام رفتن خونه مادربزرگم تا شب اونجان منم درس و بهونه کردم و االنم که پی..
دیگه طاقت نداشتم سریع برگشتم و لبام و چسبوندم به لباش..
حتی اجازه ندادم حرفش و تموم کنه..
نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم..
چشمای خمارش و دوخت تو چشمام و لب زد: عاشقتم..
همین کلمه ی شش حرفی کافی بود تا منی که محبت ندیده بودم..
غرق بشم تو دنیاش و همه چی خواستن بشه..
خواستن لباش که رو تنم بلغزه..
خواستن بوسه هاش .
چسبونده بودم به دیوار حموم ...
بخار آب داغ مثه ِمه شده بود..
صدام با موزیک الیت و خارجی که پخش میشد هماهنگ شده بود و ...
دوباره بوسیدم..
دوباره بوسیدمش.
_ آرشیدا سشوارت کجاس؟
همینجوری که داشتم شیرکاکائو میریختم گفتم:
_ تو کشوی دوم میزمه زود خشک کن بیا یه چیزی بخوریم تا ضعف نکردیم..
صدای سشوار اومد.. سینی خوراکی رو گذاشتم رو میز و تلویزیون و روشن کردم..
مهتاب با یه دست لباس تو خونه ای های من اومد بیرون..
هیکلش از من بزرگتر بود و قدش هم بلندتر،تنگ بود واسش ولی بهش میومد..
خندیدم _ بامزه شدیاا
موهام و باز کردم و بعد از در آوردن لباسام رفتم زیره دوش آب..
دستام بین موهام بود تا آب به همه جاش برسه..
چشمام و بسته بودم و زیره لب با خواننده میخوندم و تو حال خودم بودم که دستی دورم حلقه شد...
از ترس نفسم حبس شده بود و قدرت هیچ کاری رو نداشتم که صداشو آروم شنیدم:
_ فدات بشم منم عزیزم..
نفس عمیق کشیدم_ چجوری اومدی اینجا؟
– یادت رفته یه دسته کلید تو خونه ی ما دارید؟
– خاله نیاد باال؟
– نه با بابام رفتن خونه مادربزرگم تا شب اونجان منم درس و بهونه کردم و االنم که پی..
دیگه طاقت نداشتم سریع برگشتم و لبام و چسبوندم به لباش..
حتی اجازه ندادم حرفش و تموم کنه..
نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم..
چشمای خمارش و دوخت تو چشمام و لب زد: عاشقتم..
همین کلمه ی شش حرفی کافی بود تا منی که محبت ندیده بودم..
غرق بشم تو دنیاش و همه چی خواستن بشه..
خواستن لباش که رو تنم بلغزه..
خواستن بوسه هاش .
چسبونده بودم به دیوار حموم ...
بخار آب داغ مثه ِمه شده بود..
صدام با موزیک الیت و خارجی که پخش میشد هماهنگ شده بود و ...
دوباره بوسیدم..
دوباره بوسیدمش.
_ آرشیدا سشوارت کجاس؟
همینجوری که داشتم شیرکاکائو میریختم گفتم:
_ تو کشوی دوم میزمه زود خشک کن بیا یه چیزی بخوریم تا ضعف نکردیم..
صدای سشوار اومد.. سینی خوراکی رو گذاشتم رو میز و تلویزیون و روشن کردم..
مهتاب با یه دست لباس تو خونه ای های من اومد بیرون..
هیکلش از من بزرگتر بود و قدش هم بلندتر،تنگ بود واسش ولی بهش میومد..
خندیدم _ بامزه شدیاا
۱.۵k
۲۷ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.