قسمت بیست و هفتم
#قسمت بیست و هفتم
ولی تومدت کمی امیر به همه ثابت کرد با توانایی ها و لیاقت خودش به اینجا رسید...
انقدر از همه نظر موجه بود که همه رو اسمش قسم میخوردن..
تو صنف وکال و قاضی ها به خاطرعدالت و ذکاوتش معروف شده بود..
ولی هیچکس نمیدونست تو خونه با من چجوریه!
از دره خونه که خارج میشد کال یه آدم دیگه بود..
ولی تو خونه!
بلند شدم که برم فقط یه چیزی مونده بود!
_آقای ستوده من نمیخوام تو هیچ دادگاهی شرکت کنم! بعد از شکایت و اینکه امیر بفهمه شما وکیل من هستید حتما
تعقیبتون میکنه تا من و پیدا کنه! واسه همین دیگه دفترتون هم نمیام.. یه جوره دیگه باید قرارامون رو فیکس کنیم
سرش و تکون داد و گفت _ بله درسته
_ پس هماهنگیاش با شما اگه که شماره تلفنم رو از پرونده بردارید و به منشیتون هم یه تذکری بدید که اگه چیزی شد
حرفی از من نزنه ممنون میشم!
_ خانوم مراتب نگران نباشید.. بسپریدش به من!
با خیالی آسوده از دفترش بیرون اومدم نمیدونم چرا حس میکردم میتونه کمکم کنه!
رسیدم حونه و یه شام مختصری خوردم و پهن شدم رو کاناپه ی روبروی تلویزیون..
نگاهم به فیلم روبروم بود و غرق تو یه دنیای دیگه..
مهتاب ... مهتاب... مهتاب!
زندگیم شده بود پر از مهتاب!
دختری که تو زمانی که افسردگی شدید داغونم کرد مثل مهتاب زندگی سیاهم رو روشن کرد..
انقدر وابستش بودم که نمیتونسم بیشتر از دو ساعت نبودش و تحمل کنم..
هرجا بود باهاش بودم..
بعداز اونروزدیگه نشد با هم باشیم و من میخواستمش..
بابام که از جانب من خیالش راحت شد که خاله شیرین بهم میرسه و حواسشون بهم هست دوباره سفراش شروع شد..
بابام صبح رفته بود مشهد سره پروژه ی اونجا و گفت شاید تا نقشه اصلیش اوکی بشه نیاد و این کار ۱۰ روز الی ۱۵
روز طول میکشه..
مدارس شروع شده بود و امروز تعطیل بود ولی مهتاب چون کنکوری بود کالس فوق العاده داشت و از صبح رفته بود.
منم تا بیام تمیزکاری خونه رو تموم کنم ساعت شد ۴ عصر ..
رفتم حموم تا خستگیم در بره و برم پیش خاله اینا..
ضبطو بردم توی رختکن و یه اهنگ مالیم خارجی گذاشتم..
همیشه دوست داشتم وقتی تو وان حموم نشستم و لیف میزنم موزیکم باشه.
ولی تومدت کمی امیر به همه ثابت کرد با توانایی ها و لیاقت خودش به اینجا رسید...
انقدر از همه نظر موجه بود که همه رو اسمش قسم میخوردن..
تو صنف وکال و قاضی ها به خاطرعدالت و ذکاوتش معروف شده بود..
ولی هیچکس نمیدونست تو خونه با من چجوریه!
از دره خونه که خارج میشد کال یه آدم دیگه بود..
ولی تو خونه!
بلند شدم که برم فقط یه چیزی مونده بود!
_آقای ستوده من نمیخوام تو هیچ دادگاهی شرکت کنم! بعد از شکایت و اینکه امیر بفهمه شما وکیل من هستید حتما
تعقیبتون میکنه تا من و پیدا کنه! واسه همین دیگه دفترتون هم نمیام.. یه جوره دیگه باید قرارامون رو فیکس کنیم
سرش و تکون داد و گفت _ بله درسته
_ پس هماهنگیاش با شما اگه که شماره تلفنم رو از پرونده بردارید و به منشیتون هم یه تذکری بدید که اگه چیزی شد
حرفی از من نزنه ممنون میشم!
_ خانوم مراتب نگران نباشید.. بسپریدش به من!
با خیالی آسوده از دفترش بیرون اومدم نمیدونم چرا حس میکردم میتونه کمکم کنه!
رسیدم حونه و یه شام مختصری خوردم و پهن شدم رو کاناپه ی روبروی تلویزیون..
نگاهم به فیلم روبروم بود و غرق تو یه دنیای دیگه..
مهتاب ... مهتاب... مهتاب!
زندگیم شده بود پر از مهتاب!
دختری که تو زمانی که افسردگی شدید داغونم کرد مثل مهتاب زندگی سیاهم رو روشن کرد..
انقدر وابستش بودم که نمیتونسم بیشتر از دو ساعت نبودش و تحمل کنم..
هرجا بود باهاش بودم..
بعداز اونروزدیگه نشد با هم باشیم و من میخواستمش..
بابام که از جانب من خیالش راحت شد که خاله شیرین بهم میرسه و حواسشون بهم هست دوباره سفراش شروع شد..
بابام صبح رفته بود مشهد سره پروژه ی اونجا و گفت شاید تا نقشه اصلیش اوکی بشه نیاد و این کار ۱۰ روز الی ۱۵
روز طول میکشه..
مدارس شروع شده بود و امروز تعطیل بود ولی مهتاب چون کنکوری بود کالس فوق العاده داشت و از صبح رفته بود.
منم تا بیام تمیزکاری خونه رو تموم کنم ساعت شد ۴ عصر ..
رفتم حموم تا خستگیم در بره و برم پیش خاله اینا..
ضبطو بردم توی رختکن و یه اهنگ مالیم خارجی گذاشتم..
همیشه دوست داشتم وقتی تو وان حموم نشستم و لیف میزنم موزیکم باشه.
۱.۹k
۲۲ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.