پارت ۲
پارت ۲#
سرهنگ به من اشاره کرد و گفت * ایشون سرگرد رویا رادفر23 ساله و خواهرشون روژینا رادفر هستند
و بعد شروع کرد به توضیح دادن چند نکته ..... دوساعت بعد#پووف تازه از اتاق اومده بودیم روژی شروع کرد
روژی * اه اه یعنی چی من باید زنه این گودزیلا نکبت ژیگول بشم اه اه عصا قورت داده همین طور داشت اون پسره رو مستفیض میکرد
هنوز چند قدم هنوز نرفته بود که دره اتاق باز شد و پسرا اومدن بیرون و هنوز روژی درحال سخرانی کردن بود واااای ابرومون رفت
پسرا با چشمای گرد و اخم به روژی نگاه میکردن من دیدم اگه بیشتر بگذره ابرو حیثیت برام نمیزاره با حرص گفتم رووژژی خفه کار کن لطفا
یه نگاه به پشتت بندازه اقا روژی نطقش تموم شد برگشت پسرا رو که پشتش دید چشاش گرد شد دهنش اندازه کروکدیل باز کرد قیافش خیلی دیدنی
بود سریع دستشو کشیدم بردم توی اتاقم ولی لحظه اخر پوزخنده پسره رو دیدم نکبت چلغوز به عمت پوزخند بزن جلبک
روژی با حرص گفت * رویا چرا به من نگفتی اونا پشت سرم هستن هااا وای چی شد
اخمی کردم و گفتم *تو که ماشالا محلت نمیدادی یه بند حرف میزدی حالا بیخیال خودتو درگیر نکن اینگار چی شده بیخی باو
روژی هم لم داد رو صندلی و چادرشو گذاشت رو پاش وگفت اره بابا اصن خوب کردم که گفتم
روی میزم که نگاه کردم دیدم همین طور که سرهنگ گفته بود دوتا پرونده جدید رو میزمه یکی بیو گرافی باند خلافکاراست
و یکی بیو گرافی اون چلغوزه <منظورش رامتینه> و در مورد اسم فامیل منو نوع گریمم وغیره توضیح داده بود
و اینکه متاسفانه من باید با این پسره محرم بشم ایییشش <خدااایاا زمانی که داشتی شانسو تقسیم میکردی من کدوم گوری بودم>
هووف سعی کردم اروم باشم یه طوری باید تحملش کنم چون معموریت برام خیلی مهمه
روبه روژی گفتم* روژی چرا اینجا عین سفره ماهی خودتو پهن کردی تن لشتو جمع کن برو اتاق خودت پرونده جدید داریم
روژی*پووف باشه درمورد چیه؟
من* تشریف ببر اتاقت خودت مطالعه کن
یه چپ چپ به من نگاه کرد که بهش چشم غره رفتم اونم پاشد رفت
منم با خیال راحت مشغول رسیدگی به پپرونده های دیگه شدم بیو گرافی ها رو میبرم خونه میخونم
داشتم مططالعه میکرد که یهو صدای بلند جروبحث و جیغ داد زنو مردی اومد کمی از جا پریدم
پووف باز معلوم نیست چی شده بود اینا مگه ساکت میشدن ازجام بلند شدم چادرمو درست کردم
رفتم تو غالب جدی و یخی مخصوص خودم با قدمای محکم به طرف د رفتم درو باز کردم و محکم بهم کوبیدم که سربازایی اونجا بودن همه بلند
شدن و احترام گزاشتن ولی هنوز صدای دعوا اینا بود اخمی کردم و رفتم طررفشون مگه ساکت میشدن داد کشیدم *ساااااکتتتت
همه ساکت شدن فقط صدای نفساشون میومد <یعنی جووونمم جذبه>با صدای سرد جدی گفتم* اینجا چه خبره اداره رو گذاشتید رو سرتون
روبه مردی که صدا دادش خیلی میو مد گفتم* چه خبره ته ربده میکشی مگه سر جالیز هاا
مرده که مشخص بود از اون پروو و یه دنده هاست گفت * برو بابا
عین یوزپلنگ براق شدم سمتش و با خشم گفتم* چی گفتیی
روبه سربازا گفتم کی مسئول رسیدگی به اینا بوده ؟
یکی از گروهبانا با ترس و لرز رنگه پریده اومد سمتم و احترام گذاشت و گفت *من قربان
اخمی کردم و گفتم وقتی 24 ساعت رفتی بازداشگاه اونوقت متوجه میشی باید اینا رو ساکت میکردی که نظم اداره بهم نزنی
خواست چیزی بگه که گفتم* اعتراض وارد نیست سریع بروو اونم چشمی گفت و احترام گذاشت وناچار رفت خودشو تحویل بده
روبه بقیه گفتم* حکیمی بیا اینجا
اونم سریع اومد جلو احترام گذاشت گفتم* حکیمی این اقا رو میبری بازادشگاه
مرد اخمی کرد وعصبی با صدای نسبتا بلند گفت *به چه جرمی باید برم بازداشگاه
اخمی کردم رفتم تو چند قدمیش ایستادم و ذل زدم تو چشماش و گفتم* توهین به معمورقانون و بهم زدن نظم اداره اگاهی
حکیمی چشمی گفت و مرده رو برد گوشیمو از و جیبم در اوردم و زنگ زدم به النا تا بیاد
النا منو دید واومد سمتم احترام گذاشت گفتم * ستوان معین شما مسئول این پرونده باشید و این خانوم هم راهنمایی کنید برگشتم که چشمم خورد
به یکی از پسرا که داشت منو نگاه میکرد منم بیخیال شدم و رفتم داخل و مشغول کارام شدم تا پایان ساعت اداری دوتا پرونده هارو برداشتم
واز اتاق اومدم بیرون که همزمان روژی اومد سمتم و باهم از اداره زدیم بیرون و سوار mvm مشکی رنگم شدیم به طرف خونه حرکت کردیم
بعد از 30 مین رسیدیم خونه ریموت رو زدم در که باز شد ماشینو بردم داخل پارک کردم و پیاده شدیم همین طور که به طرف خونه میرفتم
چادرمو از سرم برداشتم و تو دست گرفتم<دختر چادری نبودم ولی بخاطر کارم سر میکردم توی محل کارم خیلی جدی بودم ولی خارج از محیط
کار دختر شر شیطونی بودم هم من هم روژی > درو باز کردم رفتیم داخل و هم زمان گفتیم *سلاممم ما اومدیم
مامان از
سرهنگ به من اشاره کرد و گفت * ایشون سرگرد رویا رادفر23 ساله و خواهرشون روژینا رادفر هستند
و بعد شروع کرد به توضیح دادن چند نکته ..... دوساعت بعد#پووف تازه از اتاق اومده بودیم روژی شروع کرد
روژی * اه اه یعنی چی من باید زنه این گودزیلا نکبت ژیگول بشم اه اه عصا قورت داده همین طور داشت اون پسره رو مستفیض میکرد
هنوز چند قدم هنوز نرفته بود که دره اتاق باز شد و پسرا اومدن بیرون و هنوز روژی درحال سخرانی کردن بود واااای ابرومون رفت
پسرا با چشمای گرد و اخم به روژی نگاه میکردن من دیدم اگه بیشتر بگذره ابرو حیثیت برام نمیزاره با حرص گفتم رووژژی خفه کار کن لطفا
یه نگاه به پشتت بندازه اقا روژی نطقش تموم شد برگشت پسرا رو که پشتش دید چشاش گرد شد دهنش اندازه کروکدیل باز کرد قیافش خیلی دیدنی
بود سریع دستشو کشیدم بردم توی اتاقم ولی لحظه اخر پوزخنده پسره رو دیدم نکبت چلغوز به عمت پوزخند بزن جلبک
روژی با حرص گفت * رویا چرا به من نگفتی اونا پشت سرم هستن هااا وای چی شد
اخمی کردم و گفتم *تو که ماشالا محلت نمیدادی یه بند حرف میزدی حالا بیخیال خودتو درگیر نکن اینگار چی شده بیخی باو
روژی هم لم داد رو صندلی و چادرشو گذاشت رو پاش وگفت اره بابا اصن خوب کردم که گفتم
روی میزم که نگاه کردم دیدم همین طور که سرهنگ گفته بود دوتا پرونده جدید رو میزمه یکی بیو گرافی باند خلافکاراست
و یکی بیو گرافی اون چلغوزه <منظورش رامتینه> و در مورد اسم فامیل منو نوع گریمم وغیره توضیح داده بود
و اینکه متاسفانه من باید با این پسره محرم بشم ایییشش <خدااایاا زمانی که داشتی شانسو تقسیم میکردی من کدوم گوری بودم>
هووف سعی کردم اروم باشم یه طوری باید تحملش کنم چون معموریت برام خیلی مهمه
روبه روژی گفتم* روژی چرا اینجا عین سفره ماهی خودتو پهن کردی تن لشتو جمع کن برو اتاق خودت پرونده جدید داریم
روژی*پووف باشه درمورد چیه؟
من* تشریف ببر اتاقت خودت مطالعه کن
یه چپ چپ به من نگاه کرد که بهش چشم غره رفتم اونم پاشد رفت
منم با خیال راحت مشغول رسیدگی به پپرونده های دیگه شدم بیو گرافی ها رو میبرم خونه میخونم
داشتم مططالعه میکرد که یهو صدای بلند جروبحث و جیغ داد زنو مردی اومد کمی از جا پریدم
پووف باز معلوم نیست چی شده بود اینا مگه ساکت میشدن ازجام بلند شدم چادرمو درست کردم
رفتم تو غالب جدی و یخی مخصوص خودم با قدمای محکم به طرف د رفتم درو باز کردم و محکم بهم کوبیدم که سربازایی اونجا بودن همه بلند
شدن و احترام گزاشتن ولی هنوز صدای دعوا اینا بود اخمی کردم و رفتم طررفشون مگه ساکت میشدن داد کشیدم *ساااااکتتتت
همه ساکت شدن فقط صدای نفساشون میومد <یعنی جووونمم جذبه>با صدای سرد جدی گفتم* اینجا چه خبره اداره رو گذاشتید رو سرتون
روبه مردی که صدا دادش خیلی میو مد گفتم* چه خبره ته ربده میکشی مگه سر جالیز هاا
مرده که مشخص بود از اون پروو و یه دنده هاست گفت * برو بابا
عین یوزپلنگ براق شدم سمتش و با خشم گفتم* چی گفتیی
روبه سربازا گفتم کی مسئول رسیدگی به اینا بوده ؟
یکی از گروهبانا با ترس و لرز رنگه پریده اومد سمتم و احترام گذاشت و گفت *من قربان
اخمی کردم و گفتم وقتی 24 ساعت رفتی بازداشگاه اونوقت متوجه میشی باید اینا رو ساکت میکردی که نظم اداره بهم نزنی
خواست چیزی بگه که گفتم* اعتراض وارد نیست سریع بروو اونم چشمی گفت و احترام گذاشت وناچار رفت خودشو تحویل بده
روبه بقیه گفتم* حکیمی بیا اینجا
اونم سریع اومد جلو احترام گذاشت گفتم* حکیمی این اقا رو میبری بازادشگاه
مرد اخمی کرد وعصبی با صدای نسبتا بلند گفت *به چه جرمی باید برم بازداشگاه
اخمی کردم رفتم تو چند قدمیش ایستادم و ذل زدم تو چشماش و گفتم* توهین به معمورقانون و بهم زدن نظم اداره اگاهی
حکیمی چشمی گفت و مرده رو برد گوشیمو از و جیبم در اوردم و زنگ زدم به النا تا بیاد
النا منو دید واومد سمتم احترام گذاشت گفتم * ستوان معین شما مسئول این پرونده باشید و این خانوم هم راهنمایی کنید برگشتم که چشمم خورد
به یکی از پسرا که داشت منو نگاه میکرد منم بیخیال شدم و رفتم داخل و مشغول کارام شدم تا پایان ساعت اداری دوتا پرونده هارو برداشتم
واز اتاق اومدم بیرون که همزمان روژی اومد سمتم و باهم از اداره زدیم بیرون و سوار mvm مشکی رنگم شدیم به طرف خونه حرکت کردیم
بعد از 30 مین رسیدیم خونه ریموت رو زدم در که باز شد ماشینو بردم داخل پارک کردم و پیاده شدیم همین طور که به طرف خونه میرفتم
چادرمو از سرم برداشتم و تو دست گرفتم<دختر چادری نبودم ولی بخاطر کارم سر میکردم توی محل کارم خیلی جدی بودم ولی خارج از محیط
کار دختر شر شیطونی بودم هم من هم روژی > درو باز کردم رفتیم داخل و هم زمان گفتیم *سلاممم ما اومدیم
مامان از
۹.۰k
۱۱ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.