تو دفتر نشسته بودم داشتم پرونده جدیدی که سرهنگ مظفری دستم
تو دفتر نشسته بودم داشتم پرونده جدیدی که سرهنگ مظفری دستم داده بود رو مطالعه میکردم که دره اتاقم زده شد
من با صدای جدی و محکم گفتم* بفرمایید
روژینا خواهر اومد داخل نیشش روباز کرد وگفت* سیلام اجی
چشم غره ایی بهش رفتم و گفتم دررد نیشت رو جمع کن علیک سلام
روژی *بیخی باو راستی پرونده رو خوندی ؟
من* اره خوندم ولی یه چیزی......تا خواستم ادامه حرفم رو بزنم دره اتاقم رو زدن اجازه ورود رو دادم که شایسته اومد داخل
<فرهاد شایسته سرباز زیر دست من بود> احترام گذاشت وگفت*قربان جناب سرهنگ شما وجناب سروان <منظورش روژی بود>
خواستن برین به اتاقشون
منو روژی سری تکون دادیم و من گفتم *می تونی بری و اونم احترامی گذاشت و رفت
روبه روژی گفتم بلندشو بریم اتاق عمو
<خب من هنوز خودمو معرفی نکردم.رویا رادفر هستم 23 سالمه از تهران و روژیناهم خواهر خل چل منه خخخ 22سالشه توی اداره اگاهی
کاری میکنیم درجه من سرگرده و روژی هم سروانه خخ من چقدر سرهمین بهش دستور میدم اسم مامانه خوشگلم لینداست اسم بابای گلمم پدرام
ورییس اداره هم عموی ناتنی منه از زنه دوم پدربزرگم اسمش سرهنگ مسعود مظفریه خب فعلا تا اینجا داشته باشید بقیه اش بمونه واسه بعد>
خلاصه منو روژی به طرف اتاق عمو سرهنگ رفتیم در زدم که صدای سردو محکم عمو سرهنگ بهمون اجازه ورود داد هردو رفتیم داخل
باهم احترام نظامی گذاشتیم بعد از اینکه عمو ازاد باش داد منو روژی با نیش کمی باز گفتیم سلام عمو سرهنگ
عمو خندید وگفت سلام دخترای شیطون بشینید که کارتون دارم .هردو چشم قربانی گفتیم و روی صندلی کنار هم نشستیم
که عمو شروع کرد به صحبت کردن*خب دخترا همین طور که تو جریان پرونده هستیدمیدونین با چطور باندی سرکار داریم این معموریت رو
دوش شماهاست البته تنها نیستید سه نفر دیگه باهاتون همکاری میکنن که با دونفرشون اینجا اشنا میشید و اخرین نفر هم وقتی رفتید به معموریت
اونجا باهاش اشنا میشید
دقیقا همون لحظه تلفن عمو زنگ خورد عمو جواب داد ومشغول صحبت کردن شد و بعد از چند لحظه کوتاه تلفن رو قطع کردو دره اتاق زده
شد بعد دره اتاق باز شد و دو پسره خوشگل خوشتیپ اومدن داخل با لباس شخصی بودن به روژی نگاه کردم در برانداز کردن اونا بود با پام زدم
زدم به پاش تا دست از این ضایع بازیه برداره اخمی کرد وبه من چپ چپ نگاه کرد هردو پسره احترامی گذاشتن و سلامی کردن و با سرهنگ
دست دادن و روبه روی ما نشستن سری به نشانه ادب تکون دادیم و اوناهم همین کارو انجام دادن
سرهنگ شروع کرد به صحبت کردن*اقایون خوش اومدین خب همین طور که بهتون گفتم شما چهارنفر قراره تو این معموریت باهم
مشارکت کنید بهتره اول معرفی کنم شما رو و به پسری که روبه روی من نشسته بود گفت *ایشون سرگرد رامتین امیری 24 ساله و به پسر بغلی
اشاره کرد و گفت *ایشونم سروان رامین امیری 23 هستند
منو روژی سری بلند کردیم واظهار خوشبختی کردیم
من با صدای جدی و محکم گفتم* بفرمایید
روژینا خواهر اومد داخل نیشش روباز کرد وگفت* سیلام اجی
چشم غره ایی بهش رفتم و گفتم دررد نیشت رو جمع کن علیک سلام
روژی *بیخی باو راستی پرونده رو خوندی ؟
من* اره خوندم ولی یه چیزی......تا خواستم ادامه حرفم رو بزنم دره اتاقم رو زدن اجازه ورود رو دادم که شایسته اومد داخل
<فرهاد شایسته سرباز زیر دست من بود> احترام گذاشت وگفت*قربان جناب سرهنگ شما وجناب سروان <منظورش روژی بود>
خواستن برین به اتاقشون
منو روژی سری تکون دادیم و من گفتم *می تونی بری و اونم احترامی گذاشت و رفت
روبه روژی گفتم بلندشو بریم اتاق عمو
<خب من هنوز خودمو معرفی نکردم.رویا رادفر هستم 23 سالمه از تهران و روژیناهم خواهر خل چل منه خخخ 22سالشه توی اداره اگاهی
کاری میکنیم درجه من سرگرده و روژی هم سروانه خخ من چقدر سرهمین بهش دستور میدم اسم مامانه خوشگلم لینداست اسم بابای گلمم پدرام
ورییس اداره هم عموی ناتنی منه از زنه دوم پدربزرگم اسمش سرهنگ مسعود مظفریه خب فعلا تا اینجا داشته باشید بقیه اش بمونه واسه بعد>
خلاصه منو روژی به طرف اتاق عمو سرهنگ رفتیم در زدم که صدای سردو محکم عمو سرهنگ بهمون اجازه ورود داد هردو رفتیم داخل
باهم احترام نظامی گذاشتیم بعد از اینکه عمو ازاد باش داد منو روژی با نیش کمی باز گفتیم سلام عمو سرهنگ
عمو خندید وگفت سلام دخترای شیطون بشینید که کارتون دارم .هردو چشم قربانی گفتیم و روی صندلی کنار هم نشستیم
که عمو شروع کرد به صحبت کردن*خب دخترا همین طور که تو جریان پرونده هستیدمیدونین با چطور باندی سرکار داریم این معموریت رو
دوش شماهاست البته تنها نیستید سه نفر دیگه باهاتون همکاری میکنن که با دونفرشون اینجا اشنا میشید و اخرین نفر هم وقتی رفتید به معموریت
اونجا باهاش اشنا میشید
دقیقا همون لحظه تلفن عمو زنگ خورد عمو جواب داد ومشغول صحبت کردن شد و بعد از چند لحظه کوتاه تلفن رو قطع کردو دره اتاق زده
شد بعد دره اتاق باز شد و دو پسره خوشگل خوشتیپ اومدن داخل با لباس شخصی بودن به روژی نگاه کردم در برانداز کردن اونا بود با پام زدم
زدم به پاش تا دست از این ضایع بازیه برداره اخمی کرد وبه من چپ چپ نگاه کرد هردو پسره احترامی گذاشتن و سلامی کردن و با سرهنگ
دست دادن و روبه روی ما نشستن سری به نشانه ادب تکون دادیم و اوناهم همین کارو انجام دادن
سرهنگ شروع کرد به صحبت کردن*اقایون خوش اومدین خب همین طور که بهتون گفتم شما چهارنفر قراره تو این معموریت باهم
مشارکت کنید بهتره اول معرفی کنم شما رو و به پسری که روبه روی من نشسته بود گفت *ایشون سرگرد رامتین امیری 24 ساله و به پسر بغلی
اشاره کرد و گفت *ایشونم سروان رامین امیری 23 هستند
منو روژی سری بلند کردیم واظهار خوشبختی کردیم
۵.۱k
۱۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.