رمان کی گفته من شیطونم ؟!!
داستان #کی_گفته_من_شیطونم
قسمت پنجاه
یه تاپ زیر مانتوم پوشیدم .... حوصله ی ارایش کردن رو نداشتم یه رژ کمرنگ صورتی زدم یه مانتو ی خیلی ساده با یه شال هم پوشیدم .... بهم میس انداخت که یعنی من دم درم .... سریع رفتم پایین ارمان خونه نبود خدا رو شکر مگر نه میخواست گیر بده کجا میری ..... از صبری خانم خداحافظی کردم که برم ...
- دخترم ساعت چند برمیگیدی ؟ میخواستیم بریم خرید ....
- من تا یکی دو ساعت دیگه میام باشه ؟ میام که دوتایی بریم خرید
- باشه ولی اقا ارمان به من گفت جایی نرید با هاتون کار داره رفت از سر کوچه چیزی بگیره اگه صبر کنی الان میاد
..... - اگه اومد خونه بهش بگید هر کاری دوست داره بکنه من با هاش حرفی ندارم حتما میخواد بگه این ترم حذف شدی دیگه .... مهران سر کوچه منتظرم بود یه نکاهی به کوچه انداختم خلوت بود سریع سوار ماشین شدم اونم از ترسش سریع گاز داد ....
-سلام عرض شد خوشگل خانم .... خیلی سرد جواب دادم
- سلام ....
- وای وای باز خانم عصبانیتشو اورده برای من اشکال نداره من صبورم ....
- مهران حوصله ندارم ها با من کاری داشتی ؟
- وا ساحل جان حالا چرا ان قدر عصبانی هستی .... داشتم همه ی حرص هامو سر این بدبخت در میاوردم ....
- عصبانی نیستم بگو چی کارم داشتی ؟
- اهان یه ذره به خودت مسلط باش میخوام ببرمت یه جای خوب ....
- همچین میگی انگار من دیوانه ام ..... کجا ؟
- صبر کنم خانم موشه میریم می بینی ..... یه اهنگ قشنگ و شاد خارجی گذاشت نه من حرف زدم نه اون ..... کم کم داشت از شهر خارج میشد .... استرس داشتم یعنی کجا میخواست من رو ببره ...
- کجا داری میری ؟
- چرا میپرسی ؟ صبر کن عزیزم خودت میفهمی ..... بهت میگم ....
- تو الان باید به من بگی کجا داریم میریم نه بعدا ....
- ساحل عزیزم اروم باشه مگه از من میترسی ؟ دوست نداشتم فکر کنه من ازش میترسم برای همین سعی کردم خونسرد باشم
- نه نمیترسم ولی دوست ندارم با یه نفر غریبه برم خارج از شهر .... غش غش خندید.....
- غریبه ؟ کی گفته من غریبه هستم تو قراره زن من بشی .... این چی داره میگه همه ی و جودم رو ترس گرفته بود ....
- حالت خوبه ؟ چی داری میگی ؟ کی گفته من قرار زن تو بشم ...
- اه اه دیگه نشد ها الان داریم میریم یه جا که تو زن من بشی دیگه .... خدا مهران داره چی کار میکنه ... کجا میخواد من رو ببره .... تو چشم هام اشک جمع شد
- خفه شو چی داری میگی نگه دار میخوام پیدا بشم .... دستم رفت طرف در که در رو باز کنم ولی اون زرنگ تر از اونی بود فکرش رو میکرد در رو قفل کرد ....
- شیطون خانم میخواستی چی کار کنی ؟ اشک هام همین طوری داشت می یومد ... از فکر اینکه مهران میخواد چی بلایی سرم بیاره داشتم دیوانه میشدم ....
- مهران چی از جونم میخوای اخه ؟ هر چی پول بخوای بهت میدم ....
- اه نه بابا حاضری چیز های دیگه هم بهم بدی ؟؟؟؟؟؟
- خفه شو مهران بذار من برم ازت خواهش میکنم ....
- نوچ نمیشه عزیزم هلویی مثل تو رو چه جوری ول کنم .... تازه فکر نمیکنم دوستام هم بتونند از تو دل بکنند حالا میریم اشنا میشی با هاشون ... یعنی مهران با دوستاش میخواستند به من .... وای خدا .... همیشه وقتی از این حادثه ها تو روزنامه میخوندم حالم بد میشد .... حالا قرار سر خودم بلا بیارن .... احمق .... یعنی این همه مدت مهران ..... چه قدر من نفهم بودم ... وای خدا ترو خدا کمکم کن فردا مامان بابام میان من چه جوری تو چشم هاشون نکاه کنم اخه .... شروع کردم به گریه و داد و بیداد کردن تا شاید ماشینی از کنارمون رد بشه بفمه .... خیلی از شهر دور شده بودیم .....
- ساکت باشه لعنتی .... - نمیخوام دست به من نزن کثافت .... یه دونه سیلی محکم زد تو گوشم .... دستم رو بردم به طرف صورتم .... دستم خونی شد از بینی داشت خون می یومد .... احمق بیشعور ....
- درست حرف بزن ساحل خانم یه کاری نکن کار من و دوستام که باهات تموم شد یه بلای دیگه سرت بیاریم ... دوباره شروع کردم به داد و بیداد کردن ..... اونم نامردی نکرد یه دستمال از پشت دراورد گرفت جلوی بینیم دیگه هیچی فهمیدم اروم چشم ها بسته شد ...چشم هامو که باز کردم همه جا تاریک بود فقط نور یه چراغ که اونم خیلی کمرنگ بود به چشم ها میخورد .... این جا کجاست ؟ .... تازه یادم اومد که مهران نامرد من رو اورده این جا .... نگاهی به دور ور کردم یه سالن دربه داغونی بود ....ادامه دارد ..
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.