*امیر*
*امیر*
- چی بگم
دکتر : مگه همسرتون نیست
سرم پایین انداختم وگفتم : نه همسرشون فوت شده
دکتر سری تکون داد وگفت : وضعیت جسمانیش اصلا خوب نیست که اونم می تونه بخاطر روحیه اش باشه منتظر جواب آزمایشاتیم بعدا حرف می زنیم .
دکتر که رفت موبایلم زنگ خورد مادر بود جواب دادم : بله مادر .
مادر : حال شیرین چطوره منم نمی تونم بیام اونجا
- بد نیست من هستم
مادر : امانت برادرته مواظبش باش
گوشی آوردم پایین قلبم فشرده شد دستمو گذاشتم روی سینم وفشار دادم بکش امیر تقاص گناهت بالاتر از این حرفهاست کاش من جای بردیا می مردم
موبایلش رو در آوردم ورفتم گالری عکسهاش عکس های خودش وبردیا خندهاشون گوشی گذاشتم تو جیبم ورفتم تو حیاط بیمارستان یه دونه سیگار آتیش زدم یهو به خودم اومدم دیدم ساعت ها نشستم اونجا تو سرما زیر پام فیلترهای سیگاربود با پام کنارشون زدم
- سلام
برگشتم نفس بود همراه ایلیا
- سلام
نفس : شیرین
به در اشاره کردم رفت ایلیا نگام کرد بعدم به زیر پام وگفت : چیکار می کنی داغون کردی خودتو .
اخم کردم کنارم نشست وگفت : از وقتی چشم باز کردم تو خونه داییم بودم پدر مادرم رو زود از دست دادم شاهد به دنیا اومدن بجه هاشون بودم خدا شاهده دایی ام از یه پدرم مهربونتر بود اگه به بپه خودش محبت می کرد دوبرابرش رو برای من جبران می کرد ولی بچه آخری دایی خیلی شیرین بود از وقتی به دنیا اومد حس حمایت داشتم بهش اصلا این حس رو به خواهرش نداشتم نفس روز به روز بزرگتر شد ونفسم به نفسش وابسته بود ولی اون حسش متفاوت بود با من مثله نیما بود حتا یبار خودش از من نپوشوند برعکس خواهرش یه وقت به خودم اومدم دیدم عاشقش شدم اینو وقتی فهمیدم که بردیا رو دیدم فکر می کردم به نفس علاقه داره اصلا ازش خوشم نیومد خودش اومد کنارم وگفت می دونه حس من نسبت به نفس چیه اون گفت برای اولین بار از یه زن خوشش اومده شیرین رو می گفت هر چی شیرین ازش دوری می کرد اون بیشتر عاشقش می شد
- چی بگم
دکتر : مگه همسرتون نیست
سرم پایین انداختم وگفتم : نه همسرشون فوت شده
دکتر سری تکون داد وگفت : وضعیت جسمانیش اصلا خوب نیست که اونم می تونه بخاطر روحیه اش باشه منتظر جواب آزمایشاتیم بعدا حرف می زنیم .
دکتر که رفت موبایلم زنگ خورد مادر بود جواب دادم : بله مادر .
مادر : حال شیرین چطوره منم نمی تونم بیام اونجا
- بد نیست من هستم
مادر : امانت برادرته مواظبش باش
گوشی آوردم پایین قلبم فشرده شد دستمو گذاشتم روی سینم وفشار دادم بکش امیر تقاص گناهت بالاتر از این حرفهاست کاش من جای بردیا می مردم
موبایلش رو در آوردم ورفتم گالری عکسهاش عکس های خودش وبردیا خندهاشون گوشی گذاشتم تو جیبم ورفتم تو حیاط بیمارستان یه دونه سیگار آتیش زدم یهو به خودم اومدم دیدم ساعت ها نشستم اونجا تو سرما زیر پام فیلترهای سیگاربود با پام کنارشون زدم
- سلام
برگشتم نفس بود همراه ایلیا
- سلام
نفس : شیرین
به در اشاره کردم رفت ایلیا نگام کرد بعدم به زیر پام وگفت : چیکار می کنی داغون کردی خودتو .
اخم کردم کنارم نشست وگفت : از وقتی چشم باز کردم تو خونه داییم بودم پدر مادرم رو زود از دست دادم شاهد به دنیا اومدن بجه هاشون بودم خدا شاهده دایی ام از یه پدرم مهربونتر بود اگه به بپه خودش محبت می کرد دوبرابرش رو برای من جبران می کرد ولی بچه آخری دایی خیلی شیرین بود از وقتی به دنیا اومد حس حمایت داشتم بهش اصلا این حس رو به خواهرش نداشتم نفس روز به روز بزرگتر شد ونفسم به نفسش وابسته بود ولی اون حسش متفاوت بود با من مثله نیما بود حتا یبار خودش از من نپوشوند برعکس خواهرش یه وقت به خودم اومدم دیدم عاشقش شدم اینو وقتی فهمیدم که بردیا رو دیدم فکر می کردم به نفس علاقه داره اصلا ازش خوشم نیومد خودش اومد کنارم وگفت می دونه حس من نسبت به نفس چیه اون گفت برای اولین بار از یه زن خوشش اومده شیرین رو می گفت هر چی شیرین ازش دوری می کرد اون بیشتر عاشقش می شد
۸.۸k
۱۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.