نامه های عاشقانه
نامه های عاشقانه
p: 4
یه نگاه ترسناک به اعضا انداختم که دیگه حرفی نزدند
*30مین بعد *
داشتم نگرانش میشدم رفتم سمت دستشویی جلو وایسادم
*ات ویو*
دقیقا نیم ساعته داخل دستشوییم....فکنم تا الان رفته باشن آروم رفتم بیرون که دیدم جیمین درست رو به رومه اما پشتش به منه
خیلی سوسکی داشتم از کنارش رد میشدم که پام به پاش گیر کرد داشتم می افتادم که گرفتم
ات: لعنتی (زیر لب)
برگشتم سمتش
*جیمین ویو*
جلو در بودم که یه چیزی به پام گیر کرد خودمو کنترل کردم تا نخورم زمین..... یه دختر بود خواست بخوره زمین که گرفتمش برگشت که دیدم ات س
جیمین: که میخواستی از دست من فرار کنی؟ فک کردی بعد ار فرار کردن نمیتونم پیدات کنم؟
ات: من........من.......من باید برم
جیمین: کجا هنوز جوابم رو ندادی
ات: من فکر کنم
جیمین: باشه اما یادت باشه اگه بخوای ازم قایم شی پیدات میکنم
*ات ویو*
با آخرین سرعتم از کافه خارج شدم و به طرف پارک تو محله قدم برداشتم........تقریبا رسیده بودم که حس کردم یکی تعقیبم میکنه سرمو چرخونم که با جیمین مواجح شدم
بهش اهمیت ندادم به سمت نیمکت های داخل پارک رفتم و روی یکیشون نشستم........ به یونجی (دوست ات) پیام دادم که بیاد
اصلا نمیتونستم تمرکز کنم انگار مغزم قفل شده
اسلاید دوم: یونجی
اسلاید سوم: قسمتی از پارک
p: 4
یه نگاه ترسناک به اعضا انداختم که دیگه حرفی نزدند
*30مین بعد *
داشتم نگرانش میشدم رفتم سمت دستشویی جلو وایسادم
*ات ویو*
دقیقا نیم ساعته داخل دستشوییم....فکنم تا الان رفته باشن آروم رفتم بیرون که دیدم جیمین درست رو به رومه اما پشتش به منه
خیلی سوسکی داشتم از کنارش رد میشدم که پام به پاش گیر کرد داشتم می افتادم که گرفتم
ات: لعنتی (زیر لب)
برگشتم سمتش
*جیمین ویو*
جلو در بودم که یه چیزی به پام گیر کرد خودمو کنترل کردم تا نخورم زمین..... یه دختر بود خواست بخوره زمین که گرفتمش برگشت که دیدم ات س
جیمین: که میخواستی از دست من فرار کنی؟ فک کردی بعد ار فرار کردن نمیتونم پیدات کنم؟
ات: من........من.......من باید برم
جیمین: کجا هنوز جوابم رو ندادی
ات: من فکر کنم
جیمین: باشه اما یادت باشه اگه بخوای ازم قایم شی پیدات میکنم
*ات ویو*
با آخرین سرعتم از کافه خارج شدم و به طرف پارک تو محله قدم برداشتم........تقریبا رسیده بودم که حس کردم یکی تعقیبم میکنه سرمو چرخونم که با جیمین مواجح شدم
بهش اهمیت ندادم به سمت نیمکت های داخل پارک رفتم و روی یکیشون نشستم........ به یونجی (دوست ات) پیام دادم که بیاد
اصلا نمیتونستم تمرکز کنم انگار مغزم قفل شده
اسلاید دوم: یونجی
اسلاید سوم: قسمتی از پارک
۴.۷k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.