دختری در دانشگاه عاشق پسری بود..پسر اصلا به او نگاهم نمیک
دختری در دانشگاه عاشق پسری بود..پسر اصلا به او نگاهم نمیکرد چون که دختر چادری بود...
پسر هر روز دخترهای زیبا را سوار ماشینش میکرد و با خودش بیرون می برد...
ماشین گران قیمتی داشت و دخترهای زیادی اطرافش جمع می شدند...
دختر عاشق هر روز از دور اشک می ریخت و پسر را نگاه می کرد...
روزی استاد پای تخته نوشت: "عشق چیست؟"
هر کسی روی تخته چیزی مینوشت..پسر نوشت پول و دختر اسم پسر مورد علاقه اش را نوشت...
همه خندیدند!!!
پسر از خنده ی دیگران عصبانی شد و سعی کرد به دختر بفهماند عشقش دروغ است..هر روز پسر های پولدار و زیبای دانشگاه را نزدیک دختر میفرستاد اما نتیجه ای نداشت و دختر طرفشان نمیرفت...
بی فایده بود!!!
پسر به فکر فرو رفته بود و دیگر با دخترها بیرون نمیرفت...
روزی دختر تنها در دانشگاه قدم میزد که پسر صدایش کرد...
دل دختر لرزید و به سمت عشقش برگشت...
پسر به او گفت که میخوام عشقت رو نشونم بدی...
دختر روبه روی پسر ایستاد و در همان حال چادرش را از سرش در آورد...
پسر در چشم های دختر خیره شد و گفت که تا بحال چشم هایی به این معصومی و صادقی ندیده ام تو واقعا زیبایی!!
اشک از چشم های دختر پایین آمد و پسر با همان محکمی و صلابت گفت:
"چادرت رو سرت کن نمیخام کسی زیباترینم رو ببینه"
♥♥♥
#مهدیسا
پسر هر روز دخترهای زیبا را سوار ماشینش میکرد و با خودش بیرون می برد...
ماشین گران قیمتی داشت و دخترهای زیادی اطرافش جمع می شدند...
دختر عاشق هر روز از دور اشک می ریخت و پسر را نگاه می کرد...
روزی استاد پای تخته نوشت: "عشق چیست؟"
هر کسی روی تخته چیزی مینوشت..پسر نوشت پول و دختر اسم پسر مورد علاقه اش را نوشت...
همه خندیدند!!!
پسر از خنده ی دیگران عصبانی شد و سعی کرد به دختر بفهماند عشقش دروغ است..هر روز پسر های پولدار و زیبای دانشگاه را نزدیک دختر میفرستاد اما نتیجه ای نداشت و دختر طرفشان نمیرفت...
بی فایده بود!!!
پسر به فکر فرو رفته بود و دیگر با دخترها بیرون نمیرفت...
روزی دختر تنها در دانشگاه قدم میزد که پسر صدایش کرد...
دل دختر لرزید و به سمت عشقش برگشت...
پسر به او گفت که میخوام عشقت رو نشونم بدی...
دختر روبه روی پسر ایستاد و در همان حال چادرش را از سرش در آورد...
پسر در چشم های دختر خیره شد و گفت که تا بحال چشم هایی به این معصومی و صادقی ندیده ام تو واقعا زیبایی!!
اشک از چشم های دختر پایین آمد و پسر با همان محکمی و صلابت گفت:
"چادرت رو سرت کن نمیخام کسی زیباترینم رو ببینه"
♥♥♥
#مهدیسا
۶.۱k
۱۱ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.