chapter1
#chapter1
از زبان انی
من اریما انیتا هستم ۲۸ سالمه و توکیو زندگی میکنم امروز بعد از ۱۶ سال تنبلی قراره برم سر کار.
من توی ۶ سالگی خانوادمو از دست دادم البته میشه گفت پدر و خواهرم ترکم کردن و مادرم هم سر مسائل شخصی خودکشی کرد..
منم چون دلم نمیخواد با کسی زندگی کنم و با کیه دیگه ای باشم خودمو تو خونه زندانی کردم ک نفهمن تو کدوم گور ب گور شده ایم و همینطور دوستام..
سر اینکه حالم بد بود دیگه ترکم کردن منم زندگی رو با تنهایی و با درد تحمل کردم.
بعد از ی پیاده روی طولانی رسیدم سرکار یادم رفت بگم من به یاد تاکه میتچی رفتم سی دی فروشی کار کنم.
حقوقش بدک نی واسه ی منی ک ۲۴ ساعته گشنمه. وارد مغازه شدم ی دختر حدودا ۲۰ ساله ک میخورد بهش سنپای باشه اونجا بود و همراه رییس مغازه
_خوش اومدی
بعد از ۵ ساعت کار دیگه نمیتونم.... گشنمه... تشنمه.. خستم.. حال میفهمم بچه بودم نباید فکر بزرگ شدن رو میکردم.. همین ورا ی مغازه بود ازش ی اب میوه خریدم
_ممنون از خریدتون
هدستم گزاشتم رو گوشام و اهنگ گزاشتم و صداش رو کم کردم ک حداقل صدای بوق ماشینو بشنوم.. نزدیک خونه که بودم وسط
خیابون ی دل درد یهویی گرفتم و همونجا واستادم...همون لحظه ی ماشین با سرعت بالا داشت ب سمتم میومد... انگار راننده حواس نداشت... قبل از اینکه بفهمم چی شد.....
از زبان انی
من اریما انیتا هستم ۲۸ سالمه و توکیو زندگی میکنم امروز بعد از ۱۶ سال تنبلی قراره برم سر کار.
من توی ۶ سالگی خانوادمو از دست دادم البته میشه گفت پدر و خواهرم ترکم کردن و مادرم هم سر مسائل شخصی خودکشی کرد..
منم چون دلم نمیخواد با کسی زندگی کنم و با کیه دیگه ای باشم خودمو تو خونه زندانی کردم ک نفهمن تو کدوم گور ب گور شده ایم و همینطور دوستام..
سر اینکه حالم بد بود دیگه ترکم کردن منم زندگی رو با تنهایی و با درد تحمل کردم.
بعد از ی پیاده روی طولانی رسیدم سرکار یادم رفت بگم من به یاد تاکه میتچی رفتم سی دی فروشی کار کنم.
حقوقش بدک نی واسه ی منی ک ۲۴ ساعته گشنمه. وارد مغازه شدم ی دختر حدودا ۲۰ ساله ک میخورد بهش سنپای باشه اونجا بود و همراه رییس مغازه
_خوش اومدی
بعد از ۵ ساعت کار دیگه نمیتونم.... گشنمه... تشنمه.. خستم.. حال میفهمم بچه بودم نباید فکر بزرگ شدن رو میکردم.. همین ورا ی مغازه بود ازش ی اب میوه خریدم
_ممنون از خریدتون
هدستم گزاشتم رو گوشام و اهنگ گزاشتم و صداش رو کم کردم ک حداقل صدای بوق ماشینو بشنوم.. نزدیک خونه که بودم وسط
خیابون ی دل درد یهویی گرفتم و همونجا واستادم...همون لحظه ی ماشین با سرعت بالا داشت ب سمتم میومد... انگار راننده حواس نداشت... قبل از اینکه بفهمم چی شد.....
۱.۹k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.