chapter3
#chapter3
از زبان تاکه میتچی
منظور انی سان چی بود؟
برگشت به گذشته...
وقتی به خودم اومدم دیدن با اکون و بقیه توی ایستگاه متروایم
اکون و بچه درباره ی دعوا با کیوماسا حرف میزدند
واستا ببینم... نکنه منظور انی سان این بود... فقط یه فلش بک توی گذشتس هیچی نیست
اکون:هی تاکه میتچی تو فکریا
تاکه: چی خب اره... فقط یه فلش بکه
اکون: فلش بک؟
تاکه: ولش کن
با بچه ها از مترو بیرون اومدیم و من رفتن جلو ی اینه
تاکه: این دیگه کدوم خریه چقدر خزه(•ˋ _ ˊ•)
اکون: تاکه میتچی خوبی؟
تاکه:چیزی نیست
گوشیمو از جیبم در اووردم
اخجون ازین گوشی تاشو ها (*∩ω∩)
بازش کردم و.... چی.... ۲۰۰۵؟....برگشتم...به۱۲ سال پیش؟
مهم نیست
نمیدونم چرا ولی هنوز از حرف های انی سان سر در نمیارم... اون از کجا میدونست قراره اینجوری شه؟
اکون و بقیه داشتم به سال اولیا گیر میدادن که یهو
کیوماسا: چیکار میکنین عوضیا؟
همه با وهشت رومونرو به کیوماسا کردیم
کیوماسا: با سال اولیای ما دعوا دارین؟
تاکه: ن... نه
ماکوتو: خب اره
یاماگیشی: تو نمیتونی با ما دعوا کنی چون ماسارو حسابتو میرسه
کیوماسا: ( خنده)
یکی از سر دسته هاش: هوی ماسارو بیا اینجا
ماسارو: بله
همون: برو برامون ابمیوه بخر
ماسارو: باشه یکم اروم حرف بزنی میشنوم
وای داره یادم میاد ماسارو مثل چی ترسیده و ما مثل چی کتک میخوریم
واستا ولی انی سان گفت...( با کیوماسا دعوا کن)
ولی.... چرا..... چرا باید بایه معتاد دعوا کنم که جلوش کم میارم
(بعد دعوا)
تاکه: ما... ما متاسفیم
کیوماسا: از این به بعد شما سگ های توکیو مانجی هستین... بیاین بریم
(رفتن)
ها؟ توکیو مانجی همون کسایی که باعث مرگ تاچیبانا شدن... واستا... الان میتونم برم ببینمش
(رفتش خونه ی هینا)
خب...
(زنگ زدن در)
هینا : هاناگاکی کون دوباره دعوا کردی؟
ها چی
تاکه: چرا دارم گریه میکنم؟
هینا: هاناگاکی؟
تاکه: چیزی نیست مشکلی ندارم... فقط میخواستم صورتتو ببینم
هینا: اتفاقی افتاده؟ مثل همیشه نیستی
از صورتم گرفت*
هینا : خودتو خالی کن و حرف بزن... مثلا من دوست دخترتم
درسته من اون موقع اصلا بچه مامانی نبودم
هینا: بای بای
عاشق بای بای کردن شم
میرم روی تاب میشینم*
که خری: اهای میدونم بیشتر داری
یه خر دیگه: دروغ نگو بچه همشو خالی کن زود باش
چقد زر زر میکنن
تاکه: اها عوضی
بهش مشت زدم*
خفه شو عنتر
تاکه: تا الان داشتی غر میزدی... ولی من الان .....
از زبان تاکه میتچی
منظور انی سان چی بود؟
برگشت به گذشته...
وقتی به خودم اومدم دیدن با اکون و بقیه توی ایستگاه متروایم
اکون و بچه درباره ی دعوا با کیوماسا حرف میزدند
واستا ببینم... نکنه منظور انی سان این بود... فقط یه فلش بک توی گذشتس هیچی نیست
اکون:هی تاکه میتچی تو فکریا
تاکه: چی خب اره... فقط یه فلش بکه
اکون: فلش بک؟
تاکه: ولش کن
با بچه ها از مترو بیرون اومدیم و من رفتن جلو ی اینه
تاکه: این دیگه کدوم خریه چقدر خزه(•ˋ _ ˊ•)
اکون: تاکه میتچی خوبی؟
تاکه:چیزی نیست
گوشیمو از جیبم در اووردم
اخجون ازین گوشی تاشو ها (*∩ω∩)
بازش کردم و.... چی.... ۲۰۰۵؟....برگشتم...به۱۲ سال پیش؟
مهم نیست
نمیدونم چرا ولی هنوز از حرف های انی سان سر در نمیارم... اون از کجا میدونست قراره اینجوری شه؟
اکون و بقیه داشتم به سال اولیا گیر میدادن که یهو
کیوماسا: چیکار میکنین عوضیا؟
همه با وهشت رومونرو به کیوماسا کردیم
کیوماسا: با سال اولیای ما دعوا دارین؟
تاکه: ن... نه
ماکوتو: خب اره
یاماگیشی: تو نمیتونی با ما دعوا کنی چون ماسارو حسابتو میرسه
کیوماسا: ( خنده)
یکی از سر دسته هاش: هوی ماسارو بیا اینجا
ماسارو: بله
همون: برو برامون ابمیوه بخر
ماسارو: باشه یکم اروم حرف بزنی میشنوم
وای داره یادم میاد ماسارو مثل چی ترسیده و ما مثل چی کتک میخوریم
واستا ولی انی سان گفت...( با کیوماسا دعوا کن)
ولی.... چرا..... چرا باید بایه معتاد دعوا کنم که جلوش کم میارم
(بعد دعوا)
تاکه: ما... ما متاسفیم
کیوماسا: از این به بعد شما سگ های توکیو مانجی هستین... بیاین بریم
(رفتن)
ها؟ توکیو مانجی همون کسایی که باعث مرگ تاچیبانا شدن... واستا... الان میتونم برم ببینمش
(رفتش خونه ی هینا)
خب...
(زنگ زدن در)
هینا : هاناگاکی کون دوباره دعوا کردی؟
ها چی
تاکه: چرا دارم گریه میکنم؟
هینا: هاناگاکی؟
تاکه: چیزی نیست مشکلی ندارم... فقط میخواستم صورتتو ببینم
هینا: اتفاقی افتاده؟ مثل همیشه نیستی
از صورتم گرفت*
هینا : خودتو خالی کن و حرف بزن... مثلا من دوست دخترتم
درسته من اون موقع اصلا بچه مامانی نبودم
هینا: بای بای
عاشق بای بای کردن شم
میرم روی تاب میشینم*
که خری: اهای میدونم بیشتر داری
یه خر دیگه: دروغ نگو بچه همشو خالی کن زود باش
چقد زر زر میکنن
تاکه: اها عوضی
بهش مشت زدم*
خفه شو عنتر
تاکه: تا الان داشتی غر میزدی... ولی من الان .....
۱.۶k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.