وقتی مافیاست و...p6
#فلیکس #سناریو #جونگین #یونگبوک #استری_کیدز #بی_تی_اس #هیونجین #لینو #جانگکوک #تهیونگ #بنگچان #هان
×بریم؟کجا بریم؟
متعجب به چشماش که در خنثی ترین حالت ممکن بودن نگاه کردی.
÷سوال بی سوال فقط کاری که بهت گفتم رو...
نزاشتی حرفشو تموم کنه،صداتو بلند کردی و با جدیت و کمی عصبی حرفتو زدی.
×من خدمتکار تو نیستم هوانگ؛تو هم نمیتونم بهم دستور بدی. اینم یادت نشه که من توی یه خانواده مافیایی بزرگ شدم،پس کاملا با بازی هاتون آشنام. تو نمیتونی منو به بهونه یه تهدید مزخرف از سمت دشمنت به شهر دیگه ای بفرستی،منم از جام تکون نمیخورم.
به سمت اتاقت رفتی و در رو محکم بستی.
•فلش بک•
با صدای گوشیش دست از زیر و رو کردن اون عکسا برداشت.
*وقتشه هوانگ،کار اون دخترو تموم کن
شماره ناشناس بود اما میتونست حدس بزنه کی پشت اون پیامه؛ پس با اون شماره تماس گرفت.
*هزار بار بهت گفتم بهم زنگ نزن
÷وقتی انقدر مبهم حرف میزنی مجبورم
مرد خنده تمسخر آمیزی کرد
*مبهم؟وای پسر تو واقعا بامزه ای. نکنه توقع داشتی دوباره کل اون نقشه رو بهت یادآوری کنم هوم؟
÷من هیچوقت با اون نقشه موافق نبودم. تو هم اینو خوب میدونی.
*الان مجبوری موافق باشی،وگرنه همه چیز بهم میریزه
سکوت کرده بود و حرفی نمیزد.
*نکنه عاشقش شدی؟
مرد لحنشو جدی تر کرد و ادامه داد.
*گوش کن هیون،من نمیزارم حس مسخره تو کل تلاشامو به باد بده. هزار بار بهت گفتم،اون دختر فقط یه وسیله برای رسیدن ما به خواستمونه.
(مرد)آه کوتاهی از کلافگی کشید...
*اگه نمیتونی بکشیش خودم انجامش میدم
•پایان فلش بک•
ادامه دارد...
×بریم؟کجا بریم؟
متعجب به چشماش که در خنثی ترین حالت ممکن بودن نگاه کردی.
÷سوال بی سوال فقط کاری که بهت گفتم رو...
نزاشتی حرفشو تموم کنه،صداتو بلند کردی و با جدیت و کمی عصبی حرفتو زدی.
×من خدمتکار تو نیستم هوانگ؛تو هم نمیتونم بهم دستور بدی. اینم یادت نشه که من توی یه خانواده مافیایی بزرگ شدم،پس کاملا با بازی هاتون آشنام. تو نمیتونی منو به بهونه یه تهدید مزخرف از سمت دشمنت به شهر دیگه ای بفرستی،منم از جام تکون نمیخورم.
به سمت اتاقت رفتی و در رو محکم بستی.
•فلش بک•
با صدای گوشیش دست از زیر و رو کردن اون عکسا برداشت.
*وقتشه هوانگ،کار اون دخترو تموم کن
شماره ناشناس بود اما میتونست حدس بزنه کی پشت اون پیامه؛ پس با اون شماره تماس گرفت.
*هزار بار بهت گفتم بهم زنگ نزن
÷وقتی انقدر مبهم حرف میزنی مجبورم
مرد خنده تمسخر آمیزی کرد
*مبهم؟وای پسر تو واقعا بامزه ای. نکنه توقع داشتی دوباره کل اون نقشه رو بهت یادآوری کنم هوم؟
÷من هیچوقت با اون نقشه موافق نبودم. تو هم اینو خوب میدونی.
*الان مجبوری موافق باشی،وگرنه همه چیز بهم میریزه
سکوت کرده بود و حرفی نمیزد.
*نکنه عاشقش شدی؟
مرد لحنشو جدی تر کرد و ادامه داد.
*گوش کن هیون،من نمیزارم حس مسخره تو کل تلاشامو به باد بده. هزار بار بهت گفتم،اون دختر فقط یه وسیله برای رسیدن ما به خواستمونه.
(مرد)آه کوتاهی از کلافگی کشید...
*اگه نمیتونی بکشیش خودم انجامش میدم
•پایان فلش بک•
ادامه دارد...
۱۱.۲k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.