سرنوشت p2
رفتیم شرکت منتظر شدیم طرف بیاد . صدای در زدن رو شنیدیم . منشی اومد داخل و گفت آقای کیم ( پدرم ) کسی میخواد شما رو ملاقات کنه . پدرم گفت کیه ؟ منشی گفت میگه اسمش تهیونگه . پدرم گفت تهیونگ کدوم خریه..آها بگو تشریف بیارن داخل 🥰
منشی به تهیونگ گفت بفرمایید داخل
تهیونگ ادمد داخل . تا حالا باهاش معامله ای نداشتیم اما بابام میگه خیلی آدم مزخرفیه از سر اجبار داریم باهاش قرار داد میبندیم. اومد و سلام کرد ( سرد ) 😐 پدرم گفت سلام عسلکم خوش اومدی و تا زانوهاش خم شد .
.
.
.
ته ویو
به این مرتیکه سلام کردم و نشستم شنیده بودم خیلی آدم دوروییه و خیلی بچه هاشو میزده مامانبزرگ بهم گفته بود مثل اینکه قبلن همسایشون بوده . من با هر کسی معامله نمیکنم .ولی دلم به حال دخترش سوخت . میخواستم به طور نامحسوس یکاری کنم از اون منجلابی که توش گیر کرده بیاد بیرون ....
منشی به تهیونگ گفت بفرمایید داخل
تهیونگ ادمد داخل . تا حالا باهاش معامله ای نداشتیم اما بابام میگه خیلی آدم مزخرفیه از سر اجبار داریم باهاش قرار داد میبندیم. اومد و سلام کرد ( سرد ) 😐 پدرم گفت سلام عسلکم خوش اومدی و تا زانوهاش خم شد .
.
.
.
ته ویو
به این مرتیکه سلام کردم و نشستم شنیده بودم خیلی آدم دوروییه و خیلی بچه هاشو میزده مامانبزرگ بهم گفته بود مثل اینکه قبلن همسایشون بوده . من با هر کسی معامله نمیکنم .ولی دلم به حال دخترش سوخت . میخواستم به طور نامحسوس یکاری کنم از اون منجلابی که توش گیر کرده بیاد بیرون ....
۱.۲k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.