p13
+:داشتم همینطور با خدمتکارا حرف میزدم که یهو در خونه با شدت باز شد، نگاهم به در رف، ام..امکان..نداره، اون جئونه؟ نگاهی به اجوما و خدمتکارا کردم مث اینکه براشون عادی بود، بغض کرده بودم، از یونا پرسیدم
+یو..یونا..چرا..ارباب اینجوریه؟( با بغض)
∆چجوریه؟
+چرا لباساش خونیه؟ چرا قیافش شبیه قاتلاس؟
∆هه یعنی تو نمیدونستی که ارباب مافیاس؟
+مافیا؟
∆اره تازه بزرگترین مافیای کره
با حرفش مونده بودم چی بگم، واقعا نمیدونم چرا یهو ناراحت شدم(خب دوس نداشتی کراشت مافیا باشه)
+بچها من یکم حالم خوب نیس میرم اتاقم، به اربابم بگین
∆¶باشه
(ویو ات)
رفتم اتاقم، برای اینکه حالم بهتر بشه تصمیم گرفتم برم حموم)
(ویو کوک)
امروز یه قدم به روزی که همه باید منو بشناسن نزدیک شدم، یکی دیگه از رقیبامو کشتم، مث همیشه با همون لباسا رفتم خونه،رفتم تو اتاقم لباسامو که عوض کردم اومدم داخل هال
_اجوما
¶بله ارباب
_ات کو؟
¶عام..خب اون...
∆ارباب اون وقتی دید که شما با لباسای خونی اومدید تعجب کرد بعد هم نمیدونس که شما مافیایی ولی من بهش گفتم، اونم گف که حالش خوب نیستو رف توی اتاقش
_:تا شنیدم حالش خوب نیس، سریع رفتم به اتاقش، بدون در زدن وارد اتاق شدم که یهو دیدم با حوله وسط اتاق وایساده
+ار...باب شما اینجا چیکار میکنین؟
_حالت خوبه؟
+ا..اره
_نبینم ازم بترسیا
+چی؟ منظورتون چیه؟
_خب...راستش میدونم که فهمیدی من مافیام ولی چرا ازم میترسی؟( با هر حرفش یه قدم به ات نزدیک تر میشد)
+خب...خب...ارباب میشه نزدیک تر از این نیاین؟
_نوچ، خونه خودمه هرکار دلم بخواد انجام میدم.( خم شد، جوری که صورتاشون فاصله ی زیادی نداشت)
+:نفسای داغش به صورتم میخورد، یه لحظه تعادلم رو از دست دادم نزدیک بود که حوله از دورم بیوفته که یهو جئون منو توی بغلش گرفت(قشنگ اون صحنه عاشقونه رو تصور کنین عرررر)
چشمامون توی چشمای هم گم شده بود.
_:دست خودم نبود که یهو نزدیک صورتش رفتمو لبامو روی لباش گذاشتم، شروع کردم به مکیدن بعد از چند مین اونم همراهیم کرد باورم نمیشد.
+:دست خودم نبود که همراهیش کردم.
(خب بوسه تموم شد از تفکرات بیایین بیرون)
+ار..باب...
_دبگه حق نداری بهم بگی ارباب
+چشم( از خدا خواسته)
+کوک...چرا...اینکارو انجام دادی؟
_خب...خب راستش برای یه مهمونی میخواستم نقش دوست دخترم رو بازی کنی، بعد الان میخواستم ببینم بلدی یا نه
+اها
_بعدشم خودت چرا همراهی کردی؟
+خب...راستش..منم فکر کردم که...
_نمیخواد بگی( لبخند ملیح)
+خب میشه دیگه منو ول کنین؟( هنوز تو بغلشه)
_اوه.. اره... راسی.....
پایان پارت 13
شرایط پارت 14
لایک:9تا
یکم انرژی مثبت توی کامنتا بدین، واقعا حالم خوب نیس
+یو..یونا..چرا..ارباب اینجوریه؟( با بغض)
∆چجوریه؟
+چرا لباساش خونیه؟ چرا قیافش شبیه قاتلاس؟
∆هه یعنی تو نمیدونستی که ارباب مافیاس؟
+مافیا؟
∆اره تازه بزرگترین مافیای کره
با حرفش مونده بودم چی بگم، واقعا نمیدونم چرا یهو ناراحت شدم(خب دوس نداشتی کراشت مافیا باشه)
+بچها من یکم حالم خوب نیس میرم اتاقم، به اربابم بگین
∆¶باشه
(ویو ات)
رفتم اتاقم، برای اینکه حالم بهتر بشه تصمیم گرفتم برم حموم)
(ویو کوک)
امروز یه قدم به روزی که همه باید منو بشناسن نزدیک شدم، یکی دیگه از رقیبامو کشتم، مث همیشه با همون لباسا رفتم خونه،رفتم تو اتاقم لباسامو که عوض کردم اومدم داخل هال
_اجوما
¶بله ارباب
_ات کو؟
¶عام..خب اون...
∆ارباب اون وقتی دید که شما با لباسای خونی اومدید تعجب کرد بعد هم نمیدونس که شما مافیایی ولی من بهش گفتم، اونم گف که حالش خوب نیستو رف توی اتاقش
_:تا شنیدم حالش خوب نیس، سریع رفتم به اتاقش، بدون در زدن وارد اتاق شدم که یهو دیدم با حوله وسط اتاق وایساده
+ار...باب شما اینجا چیکار میکنین؟
_حالت خوبه؟
+ا..اره
_نبینم ازم بترسیا
+چی؟ منظورتون چیه؟
_خب...راستش میدونم که فهمیدی من مافیام ولی چرا ازم میترسی؟( با هر حرفش یه قدم به ات نزدیک تر میشد)
+خب...خب...ارباب میشه نزدیک تر از این نیاین؟
_نوچ، خونه خودمه هرکار دلم بخواد انجام میدم.( خم شد، جوری که صورتاشون فاصله ی زیادی نداشت)
+:نفسای داغش به صورتم میخورد، یه لحظه تعادلم رو از دست دادم نزدیک بود که حوله از دورم بیوفته که یهو جئون منو توی بغلش گرفت(قشنگ اون صحنه عاشقونه رو تصور کنین عرررر)
چشمامون توی چشمای هم گم شده بود.
_:دست خودم نبود که یهو نزدیک صورتش رفتمو لبامو روی لباش گذاشتم، شروع کردم به مکیدن بعد از چند مین اونم همراهیم کرد باورم نمیشد.
+:دست خودم نبود که همراهیش کردم.
(خب بوسه تموم شد از تفکرات بیایین بیرون)
+ار..باب...
_دبگه حق نداری بهم بگی ارباب
+چشم( از خدا خواسته)
+کوک...چرا...اینکارو انجام دادی؟
_خب...خب راستش برای یه مهمونی میخواستم نقش دوست دخترم رو بازی کنی، بعد الان میخواستم ببینم بلدی یا نه
+اها
_بعدشم خودت چرا همراهی کردی؟
+خب...راستش..منم فکر کردم که...
_نمیخواد بگی( لبخند ملیح)
+خب میشه دیگه منو ول کنین؟( هنوز تو بغلشه)
_اوه.. اره... راسی.....
پایان پارت 13
شرایط پارت 14
لایک:9تا
یکم انرژی مثبت توی کامنتا بدین، واقعا حالم خوب نیس
۴.۰k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.