معرفی داستان پارت یک
ما یک اکیپ هفت نفره هستیم که شیراز زندگی میکنیم و مدرسه مون مختلط هستش...
اکیپ مون شامل دو پسر و بقیه مون هم دختر، یک سالی میشه که این اکیپ رو دست کردم...
ماهان: ماهان پسری مو فرفری و با چشمانی گیرا و سبز، هجده ساله نیمه دومی( کلاس یازدهم)رشته تجربی اون پسری منحرف ولی ساده که از بچگیش هیچ دوستی نداشته.... ولی از یک دختره چیز.... شکست عشقی خورده و حالا که حالا خوب نشده.... لبخند ش رو اگه دیدید به منم بگید خشک نیست که بخواد نخنده اما میگه این دنیا ارزش خنده نداره و این دنیا رو دوست نداره ولی اگه بخنده خیلی قشنگ تر میشه... تایپ ایشون ENTP هستش
امیر: این بچه یک پسر با خانواده ای مذهبی
مو هاش صاف و چشمانی سیاه، هفده سالشه و نیمه اولیه (کلاس یازده)رشته ی تجربی اون پسری مذهبی و خوب به نظر میاد اما در اصل منحرف تر از ماهان هستش.... 😌 اما نشون نمی ده بچه خوبی هست و به این باور که دنیا چه به خندی میگذره چه نخندید هم میگذره پس بخندید.... خوش خنده هست ولی خنده هاش مثل ماهان خاص نیست....(این جانب روی ماهان کراشم🤣)
تایپ ایشون INTJ
من هم که فاطمه ملقب به آپلون هستم : یک دختر بچه بسیار شیطون و چادری که شخصیت اصلی داستان هم خودمم... و من شانزده سالمه و کلاس دهمم رشته انسانی و خوش خنده(البته به ظاهر) لقب های زیادی دارم که همین آپلون و یکی از لقب های ک دارم مهبان هستش (یعنی نگهبان ماه و به نظر اون فردی که این اسم رو گذاشته قلب من ماه اونه پس من باید مراقب قلبم باشم) به حرف ها و درد های این اکیپ گوش میدم یک جور هایی بهشون امید می دهم... البته اگه من بشکنم و به مرض دیوونگی برسم هانول آرومم می کنه ولی اگه هنوز به اون درجه دیوونگی نرسیده باشم پیش اسرا میرم و اگرم از همین اکیپ (مثلا بقیه شون) ناراحت باشم پیش میوا میرم رشتم انسانی (کلاس دهم)
اکیپ مون شامل دو پسر و بقیه مون هم دختر، یک سالی میشه که این اکیپ رو دست کردم...
ماهان: ماهان پسری مو فرفری و با چشمانی گیرا و سبز، هجده ساله نیمه دومی( کلاس یازدهم)رشته تجربی اون پسری منحرف ولی ساده که از بچگیش هیچ دوستی نداشته.... ولی از یک دختره چیز.... شکست عشقی خورده و حالا که حالا خوب نشده.... لبخند ش رو اگه دیدید به منم بگید خشک نیست که بخواد نخنده اما میگه این دنیا ارزش خنده نداره و این دنیا رو دوست نداره ولی اگه بخنده خیلی قشنگ تر میشه... تایپ ایشون ENTP هستش
امیر: این بچه یک پسر با خانواده ای مذهبی
مو هاش صاف و چشمانی سیاه، هفده سالشه و نیمه اولیه (کلاس یازده)رشته ی تجربی اون پسری مذهبی و خوب به نظر میاد اما در اصل منحرف تر از ماهان هستش.... 😌 اما نشون نمی ده بچه خوبی هست و به این باور که دنیا چه به خندی میگذره چه نخندید هم میگذره پس بخندید.... خوش خنده هست ولی خنده هاش مثل ماهان خاص نیست....(این جانب روی ماهان کراشم🤣)
تایپ ایشون INTJ
من هم که فاطمه ملقب به آپلون هستم : یک دختر بچه بسیار شیطون و چادری که شخصیت اصلی داستان هم خودمم... و من شانزده سالمه و کلاس دهمم رشته انسانی و خوش خنده(البته به ظاهر) لقب های زیادی دارم که همین آپلون و یکی از لقب های ک دارم مهبان هستش (یعنی نگهبان ماه و به نظر اون فردی که این اسم رو گذاشته قلب من ماه اونه پس من باید مراقب قلبم باشم) به حرف ها و درد های این اکیپ گوش میدم یک جور هایی بهشون امید می دهم... البته اگه من بشکنم و به مرض دیوونگی برسم هانول آرومم می کنه ولی اگه هنوز به اون درجه دیوونگی نرسیده باشم پیش اسرا میرم و اگرم از همین اکیپ (مثلا بقیه شون) ناراحت باشم پیش میوا میرم رشتم انسانی (کلاس دهم)
۲.۱k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.