معرفی داستان پارت دو
میوا: خب حالا نوبت ایشون شد.... میوا خانم♡ رو من تا حالا ندیدم چون دوست مجازیم هست مهربونه و همینطور که گفتم اکه ناراحت باشم میرم پیش ایشون البته من قبل اینکه این اکیپ رو درست کنم یا اصلا بتونم ببینم شون ایشون دوست مجازی و بهترین دوستم بودند....سه سال پیش خیلیی اتفاقی توی مجازی با هم آشنا شدیم ... من یک روز شمارم رو به ایشون دادم و ایشون تابستون اون سال به من پیام داد و ازش اجازه گرفتم و بهش زنگ زدم.... از اون روز به بعد هر وقت توی اکیپ یا مثلا اتفاقی پیش میاد من شب ها یا بهش زنگ می زنم یا پیام میدم و اتفاقات اون روز رو براش تعریف می کنم رشته انسانی (کلاس دهم)
من و ایشون هم تایپ هستیم INFP
اسرا:دوست حضوری و مهربان من هستن... خودش چادریع و مذهبی ☆من بهش لقب ایچیگای به معنی امید من برای زنده هستن.... دوست شدن من و ایشون انقدر سم بود که هر وقت یادش می افتیم از خنده روده بر میشویم.. 🤣 دوستیمون بعد از امتحانات نوبت اول رخ داد و الان با هم دوستیم.... وقتی به هم پیام بدیم توی یک ساعت نزدیک هزارتا پیام میشه و اگه به هم زنگ بزنیم نزدیک یک ساعت و خورده ای میشه چون اولش که زنگ میزنیم یا اون گریه میکنه بابت اتفاقات روزش یا من ولی هنگام قطع کردن صدای خنده هامون زیاده....رشته معارف (علوم انسانی)
نازنین ملقب به نااُمی: ایشون لقب های گوناگونی داشتند اما به تازگی بهشون هانول هم میگوییم..... مهربان و خنده های بی نظیری دارند... ایشون بسیار بسیار بغل های آرامش بخشی دارند و یک جور هایی من حکم بادیگاردش رو دارم... به نظر من ایشون وایب کلاسیک رو میدن.... 🌙🤎 ایشون رشته تجربی هستن (کلاس دهم)
نازنین زهرا ملقب به هایون: آدمی متفکر... ایشون از بس فکر می کنند در این حد که به حرفی که دبیرش کلاس سوم بهش زده بود هم فکر می کنه.... ایشون هفده سالشونه مادر اکیپ ما بودند و هستن جوری که اگه نباشه انگار یک چیزی کمه ایشون هم خنده های ناب و قشنگی داره... وایب جنگل بارون زده رو می دهند تایپ ایشون INFJ هست... ایشون رشته تجربی (کلاس دهم)
فاطمه زهرا: یک دختر تپل بانمک که اونم هم سن ما هستش تایپش ENFP هست.(توی این داستان دیر آورده میشه چون فقط برای تفریح به شهر شیراز میاد و در اصل مشهد زندگی میکنه)
جالبی این اکیپ اینه که جز من و دو تا پسرا همشون ماسک دارن و از قیافه خود رنج میبرند در حالی که من هایون و اسرا رو دیدم خیلیی قشنگ هستن ... و متاسفانه تا الان نااُمی و میوا رو ندیدم میوا مجازی هستش اما هانول که حضوری هم میبینم ش تا حالا قیافه بدون ماسکش رو ندیدم اما میدونم که صد در صد این دو نفر هم زیبا هستن....
افراد غیبه رو با ☆ علامت مشخص میکنم
*در ادامه صد در صد اتفاق های زیاد و گوناگونی رخ میدهد... و این داستان مثلا شبیه زندگی نامه هست که یک دختر تعریفش میکند.... در حالی که داستان واقعی نیست♡
ممنون میشم اگه اشتباه تایپی داشتم به بزرگی خودتون ببخشید
ممنون بابت خواندن این داستان ^_^ ♕
من و ایشون هم تایپ هستیم INFP
اسرا:دوست حضوری و مهربان من هستن... خودش چادریع و مذهبی ☆من بهش لقب ایچیگای به معنی امید من برای زنده هستن.... دوست شدن من و ایشون انقدر سم بود که هر وقت یادش می افتیم از خنده روده بر میشویم.. 🤣 دوستیمون بعد از امتحانات نوبت اول رخ داد و الان با هم دوستیم.... وقتی به هم پیام بدیم توی یک ساعت نزدیک هزارتا پیام میشه و اگه به هم زنگ بزنیم نزدیک یک ساعت و خورده ای میشه چون اولش که زنگ میزنیم یا اون گریه میکنه بابت اتفاقات روزش یا من ولی هنگام قطع کردن صدای خنده هامون زیاده....رشته معارف (علوم انسانی)
نازنین ملقب به نااُمی: ایشون لقب های گوناگونی داشتند اما به تازگی بهشون هانول هم میگوییم..... مهربان و خنده های بی نظیری دارند... ایشون بسیار بسیار بغل های آرامش بخشی دارند و یک جور هایی من حکم بادیگاردش رو دارم... به نظر من ایشون وایب کلاسیک رو میدن.... 🌙🤎 ایشون رشته تجربی هستن (کلاس دهم)
نازنین زهرا ملقب به هایون: آدمی متفکر... ایشون از بس فکر می کنند در این حد که به حرفی که دبیرش کلاس سوم بهش زده بود هم فکر می کنه.... ایشون هفده سالشونه مادر اکیپ ما بودند و هستن جوری که اگه نباشه انگار یک چیزی کمه ایشون هم خنده های ناب و قشنگی داره... وایب جنگل بارون زده رو می دهند تایپ ایشون INFJ هست... ایشون رشته تجربی (کلاس دهم)
فاطمه زهرا: یک دختر تپل بانمک که اونم هم سن ما هستش تایپش ENFP هست.(توی این داستان دیر آورده میشه چون فقط برای تفریح به شهر شیراز میاد و در اصل مشهد زندگی میکنه)
جالبی این اکیپ اینه که جز من و دو تا پسرا همشون ماسک دارن و از قیافه خود رنج میبرند در حالی که من هایون و اسرا رو دیدم خیلیی قشنگ هستن ... و متاسفانه تا الان نااُمی و میوا رو ندیدم میوا مجازی هستش اما هانول که حضوری هم میبینم ش تا حالا قیافه بدون ماسکش رو ندیدم اما میدونم که صد در صد این دو نفر هم زیبا هستن....
افراد غیبه رو با ☆ علامت مشخص میکنم
*در ادامه صد در صد اتفاق های زیاد و گوناگونی رخ میدهد... و این داستان مثلا شبیه زندگی نامه هست که یک دختر تعریفش میکند.... در حالی که داستان واقعی نیست♡
ممنون میشم اگه اشتباه تایپی داشتم به بزرگی خودتون ببخشید
ممنون بابت خواندن این داستان ^_^ ♕
۱.۶k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.