عشق بعد از ازدواج
ویو ته
همه منو نگاه کردن و منم از اونجایی که دلم نمیومد ولش کنم براید بردمش اتاقش بالا وقتی داشتم میومدم پایین شنیدم
مامان ته: خیلی به هم میان
میا: اره از همین حالا عشقشون شروع شد
عصبی شدم و رفتم پایین و گفت: بسه دیگه ما ازدواج نمیکنیم
باباهامون باهم گفتن: میکنید
گذشت یک ماه بعد
ویو ات
الان نزدیک ۱ ماهه با تهیونگم و متوجه شدم یک دوست دختر داره به اسم لیا
دختره خیلی رو مخیه
این خونه خونه ی مامان و بابای ته هست
دیدم لیا و تهیونگ اومدن خونه
من داشتم با میا حرف میزدم
و برام مهم نبود که با دوست دخترش اومده پیش زنش
مامان ته: تهیونگ بیا بالا کارت دارم
تهیونگ باشه ای گفت و رفت پیش مامانش
ویو ته
رفتم پیش مامان تا ببینم چی میگه
م ت: پسرم باید با لیا کات کنی این کارت خیلی زشته که جلوی زنت دوست دخترتو اوردی
ته: ماماننن این ازدواج زوریه من اینکارو انجام نمیدم
داشتیم بحث میکردیم که یهو صدای جیغ ات اومد
زمان صحبت ته و مادرش ویو ات
تهیونگ رفت بالا
منم برای خودم چایی ریختم و داشتم میرفتم حیاط که یهو
چایارون یک زیر پایی بهم انداخت (چایارون دشمت ات و عاشق ته) و چاییم ریخت روی لباس لیا
لیا: دختره هرزه چیکاررر کردییییی؟؟؟؟
گفتم: ببخشید
لیا: فکر مردی با یک ببخشید پول لباس مارکمو دادی؟
تهیونگ اومد پایین رفت پیش لیا
تهیونگ: عشقم چیشده؟
لیا: عشقم این دختره هرزه چاییش رو ریخت روی لباسم از قصد
تهیونگ: تا چه حد هرزگی ات؟
و بعد لیا بهم یک چک زد. بغضم گرفت و میا هم اومده بود پیشم
ولی به زور قورتش دادم
تهیونگ: زانو بزن و معذرت خواهی کن
باورم نمیشد ولی انجامش دادم؛ ببخشید
ته: بسه عشقم؟
لیا: نه عشقم باید بزنیش
ته: چشم
و بعد کمربندشو باز کرد و اومد سمتم
و همونجا کلی کتکم زد
تهیونگ: بسشه عشقم؟
لیا: اره بریم
تهیونگ: قربونت بشم من
و بعد رفتن بیرون برای خرید منم رفتم تو اتاقم و کلی گریه کردم ومیا اومد پیشم: میدونم داداشم مثل عروسک تحت کنترل اون دخترس ولی تو اهمیت نده
کل بدنم زخم شده بود و کلی با مامان ته و میا حرف زدیم
شب وقتی تهیونگ و لیا اومدن
تهیونگ: از این به بعد لیا اینجا زندگی میکنه
ادامه دارد
شرط ها
لایک ۱۵
کامنت ۷
همه منو نگاه کردن و منم از اونجایی که دلم نمیومد ولش کنم براید بردمش اتاقش بالا وقتی داشتم میومدم پایین شنیدم
مامان ته: خیلی به هم میان
میا: اره از همین حالا عشقشون شروع شد
عصبی شدم و رفتم پایین و گفت: بسه دیگه ما ازدواج نمیکنیم
باباهامون باهم گفتن: میکنید
گذشت یک ماه بعد
ویو ات
الان نزدیک ۱ ماهه با تهیونگم و متوجه شدم یک دوست دختر داره به اسم لیا
دختره خیلی رو مخیه
این خونه خونه ی مامان و بابای ته هست
دیدم لیا و تهیونگ اومدن خونه
من داشتم با میا حرف میزدم
و برام مهم نبود که با دوست دخترش اومده پیش زنش
مامان ته: تهیونگ بیا بالا کارت دارم
تهیونگ باشه ای گفت و رفت پیش مامانش
ویو ته
رفتم پیش مامان تا ببینم چی میگه
م ت: پسرم باید با لیا کات کنی این کارت خیلی زشته که جلوی زنت دوست دخترتو اوردی
ته: ماماننن این ازدواج زوریه من اینکارو انجام نمیدم
داشتیم بحث میکردیم که یهو صدای جیغ ات اومد
زمان صحبت ته و مادرش ویو ات
تهیونگ رفت بالا
منم برای خودم چایی ریختم و داشتم میرفتم حیاط که یهو
چایارون یک زیر پایی بهم انداخت (چایارون دشمت ات و عاشق ته) و چاییم ریخت روی لباس لیا
لیا: دختره هرزه چیکاررر کردییییی؟؟؟؟
گفتم: ببخشید
لیا: فکر مردی با یک ببخشید پول لباس مارکمو دادی؟
تهیونگ اومد پایین رفت پیش لیا
تهیونگ: عشقم چیشده؟
لیا: عشقم این دختره هرزه چاییش رو ریخت روی لباسم از قصد
تهیونگ: تا چه حد هرزگی ات؟
و بعد لیا بهم یک چک زد. بغضم گرفت و میا هم اومده بود پیشم
ولی به زور قورتش دادم
تهیونگ: زانو بزن و معذرت خواهی کن
باورم نمیشد ولی انجامش دادم؛ ببخشید
ته: بسه عشقم؟
لیا: نه عشقم باید بزنیش
ته: چشم
و بعد کمربندشو باز کرد و اومد سمتم
و همونجا کلی کتکم زد
تهیونگ: بسشه عشقم؟
لیا: اره بریم
تهیونگ: قربونت بشم من
و بعد رفتن بیرون برای خرید منم رفتم تو اتاقم و کلی گریه کردم ومیا اومد پیشم: میدونم داداشم مثل عروسک تحت کنترل اون دخترس ولی تو اهمیت نده
کل بدنم زخم شده بود و کلی با مامان ته و میا حرف زدیم
شب وقتی تهیونگ و لیا اومدن
تهیونگ: از این به بعد لیا اینجا زندگی میکنه
ادامه دارد
شرط ها
لایک ۱۵
کامنت ۷
۳.۵k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.