عشق پنهان
عشق پنهان
پارت۳
جیمین.یه کاری برام پیش اومده قرارع برم بوسان
ات.چی؟کی برمیگردی؟
جیمین.شاید یک هفته ی دیگه
ات.یک هفتهه من توی این یک هفته بدون تو چیکار کنم اوپاا
جیمین.هیچ کار فقط مثل یه دختر خوب میشینی توی خونهو شیطونی هم نمیکنی
ات.یااا من دیگه بچه نیستم
جیمین.تو همیشه برای من بچه ای
جیمین اومد سمتمو سرمو بوسید
جیمین.مواظب خودت باش
ات.تو هم همینطور
جیمین رفت منم رفتم دستشویی کارای مربوط رو انجام دادمو...
جیمین
از خونه خارج شدم ماسک مشکیمو زدمو یه نگاه به دورو ورم انداختم تا مطمئن شم کسی تعقیبم نمیکنه،به بادیگارد گفتم درو برام باز کنه این ماموریت باید خیلی مخفیانه انجام شه....توی ماشین که بودم تمام فکرم روی ات بود اگه این ماموریت به خوبی انجام شه حسمو بهش اعتراف میکنمو مال خودم میکنمش برامم فرقی نداره خواهرم باشه
ات
داشتم صبحونه میخوردم که گوشیم زنگ خورد به اسمش یه نگاه انداختم همون پسری بود که چن روز پیش باهاش آشنا شدم اسمش چی بودد...آها تهیونگ گوشی جواب دادم
ات.الو؟سلام تهیونگ شی خوبی؟
تهیونگ.سلام ات،من خوبم تو چطوری
ات.منم خوبم
تهیونگ.امروز کاری داری؟
ات.نه چطور؟
تهیونگ.بریم بیرون
ات.اوکی کجا بریم؟
تهیونگ.بریم همون کافه ی همیشگی دیگه
ات.باشه پس ساعت پنج میبینمت
تهیونگ.اوکی خدافظ
گوشی رو قطع کردم رفتم سمت اتاقم...
ساعت چهار
از خواب بیدار شدم یک ساعت دیگه برای آماده شدن وقت داشتم رفتم سمت کمدم یه لباس خوب برای کافه پیدا کردم پوشیدم یه آرایش لایتم کردم،ساعت چهارو نیم بود سوار ماشین شدمو راه افتادم سمت کافه،وقتی رسیدم تهیونگ رو دیدم که برام دست تکون داد منم رفتم کنارش
ات.سلام
تهیونگ.سلام
نشستم هر دومون قهوه سفارش دادیم
ات.خبب،چرا گفتی بیام کافع؟
تهیونگ.مگه حتما باید چیزی شده باشه؟
ات.اره بی دلیل که نمیشه
تهیونگ.اره،راستش یه موضوعی هست که باید بهت بگم ولی..
همین موقع گوشیه تهیونگ زنگ خورد،تهیونگ بلند شدو از کافه رفت بیرون
تهیونگ
گوشیم زنگ خورد بادیگاردم بود حتما خبرای جدید برام اوورده از کافه اومدم بیرون
تهیونگ.الو سوبین؟چخبر؟
سوبین.اقا شخص مورد نظرتون همین الان رسیدن
تهیونگ.تعقیبش کن ببین چیکار میکنه فقط مواظب باش سوبین گمش نکنی،پارک جیمین زرنگ تر از اونیه که فکرشو میکنی
سوبین.چشم آقا
گوشی رو قطع کردم،بلاخره یه روزی هم انتقاممو از جیمین میگیرم هم بهم ثابت میشه ات خواهرمه یانه
ات
تهیونگ بعد از چند مین اومد توی کافه
ات.خب چی میخواستی بگی؟
تهیونگ.هیچی چیز خواصی نبود
ات.مطمئنی؟
تهیونگ.اوهوم...
شرطا
۲۷ لایک
۲۲ کام
پارت۳
جیمین.یه کاری برام پیش اومده قرارع برم بوسان
ات.چی؟کی برمیگردی؟
جیمین.شاید یک هفته ی دیگه
ات.یک هفتهه من توی این یک هفته بدون تو چیکار کنم اوپاا
جیمین.هیچ کار فقط مثل یه دختر خوب میشینی توی خونهو شیطونی هم نمیکنی
ات.یااا من دیگه بچه نیستم
جیمین.تو همیشه برای من بچه ای
جیمین اومد سمتمو سرمو بوسید
جیمین.مواظب خودت باش
ات.تو هم همینطور
جیمین رفت منم رفتم دستشویی کارای مربوط رو انجام دادمو...
جیمین
از خونه خارج شدم ماسک مشکیمو زدمو یه نگاه به دورو ورم انداختم تا مطمئن شم کسی تعقیبم نمیکنه،به بادیگارد گفتم درو برام باز کنه این ماموریت باید خیلی مخفیانه انجام شه....توی ماشین که بودم تمام فکرم روی ات بود اگه این ماموریت به خوبی انجام شه حسمو بهش اعتراف میکنمو مال خودم میکنمش برامم فرقی نداره خواهرم باشه
ات
داشتم صبحونه میخوردم که گوشیم زنگ خورد به اسمش یه نگاه انداختم همون پسری بود که چن روز پیش باهاش آشنا شدم اسمش چی بودد...آها تهیونگ گوشی جواب دادم
ات.الو؟سلام تهیونگ شی خوبی؟
تهیونگ.سلام ات،من خوبم تو چطوری
ات.منم خوبم
تهیونگ.امروز کاری داری؟
ات.نه چطور؟
تهیونگ.بریم بیرون
ات.اوکی کجا بریم؟
تهیونگ.بریم همون کافه ی همیشگی دیگه
ات.باشه پس ساعت پنج میبینمت
تهیونگ.اوکی خدافظ
گوشی رو قطع کردم رفتم سمت اتاقم...
ساعت چهار
از خواب بیدار شدم یک ساعت دیگه برای آماده شدن وقت داشتم رفتم سمت کمدم یه لباس خوب برای کافه پیدا کردم پوشیدم یه آرایش لایتم کردم،ساعت چهارو نیم بود سوار ماشین شدمو راه افتادم سمت کافه،وقتی رسیدم تهیونگ رو دیدم که برام دست تکون داد منم رفتم کنارش
ات.سلام
تهیونگ.سلام
نشستم هر دومون قهوه سفارش دادیم
ات.خبب،چرا گفتی بیام کافع؟
تهیونگ.مگه حتما باید چیزی شده باشه؟
ات.اره بی دلیل که نمیشه
تهیونگ.اره،راستش یه موضوعی هست که باید بهت بگم ولی..
همین موقع گوشیه تهیونگ زنگ خورد،تهیونگ بلند شدو از کافه رفت بیرون
تهیونگ
گوشیم زنگ خورد بادیگاردم بود حتما خبرای جدید برام اوورده از کافه اومدم بیرون
تهیونگ.الو سوبین؟چخبر؟
سوبین.اقا شخص مورد نظرتون همین الان رسیدن
تهیونگ.تعقیبش کن ببین چیکار میکنه فقط مواظب باش سوبین گمش نکنی،پارک جیمین زرنگ تر از اونیه که فکرشو میکنی
سوبین.چشم آقا
گوشی رو قطع کردم،بلاخره یه روزی هم انتقاممو از جیمین میگیرم هم بهم ثابت میشه ات خواهرمه یانه
ات
تهیونگ بعد از چند مین اومد توی کافه
ات.خب چی میخواستی بگی؟
تهیونگ.هیچی چیز خواصی نبود
ات.مطمئنی؟
تهیونگ.اوهوم...
شرطا
۲۷ لایک
۲۲ کام
۷.۰k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.