اسم رمان:عشق ممنوعه
اسم رمان:عشق ممنوعه
اوه اوه ادامه پارت هیجانی*&*
پارت ۵۲
نفسم بالا نمیومد ک افتادم زمین الان میشه گفت توی جنگل بودم یه صدایی گفت:اومم اول بهت دست میزنم بعد هم میخورمت ،ترسیدم سریع سرمو به همه سمت چرخوندم تا ببینم صدا از کجا میاد ولی هیچکسی نبود سریع پاشدم و دوباره دویدم که یهو پام پیچ خورد و نشستم ماساژ دادمش سرمو بلند کردم که یه انسان رو دیدم میشد گفت یه شنل سیاه تنش بود جونکوک میگفت اگه اینجور آدما رو دیدی مطمئن باش خوناشامن خوناشامه بلند خندید گفت:بدن باحالی هم داری باهات حال میکنم و بعد گازت میزنم ،و سریع پرید روم داد میزدم کمک ولم کن آشغال سی*ه امو فشار داد گفت:نه تو خیلی تخ*سی باید گازت بزنم ،و خواست بیاد نزدیک محکم گاز بزنه چشمام بسته شد تا گازم بزنه ولی یهو یه گرگ پرید روش و چند انداخت چشمامو باز کردم که جونکوک از حالت گرگ بودنش در اومده بود و خونآشام شده بود هی به دهن خوناشامه مشت میزد و با داد میگفت خورد میکنم دستی رو که بجز من به ناموسم خورده باشه ،و گرگ شدو بعد از چنگ انداختن گازش گرفت اون خوناشامه کلا مرده بود ترسید عقب عقب میرفتم که یهو خوردم به یه درخت اومد نزدیک نزدیک تر چشمامو بستم مطمئن بودم منو میکشه ولی افتاد رو زمین تبدیل به انسان شدو بغلم کرد گفت:آخه لعنتی برای چی میخای فرار کنی (من بدون تو نابود میشم این رو اروم گفت ولی من شنیدم)سرشو ناز کردم و دستمو لای موهاش بردم سرشو عقب کشیدم بی حال بود گوشه لبش زخمی شده بود خاستم یچیزی بگم که لبا*ش روی لبا*م مانع حرف زدنم شد من واقعا مونده بودم هنگیدم اصن آروم م*ک زد بعد از پنج دقیقه نفس نفس میزدیم عقب کشید و گفت:اومم دلم واسه طعمشون تنگ شده بود ،و بعد دستشو زیر پاهام گذاشت بلندم کرد و برد خونه........
اوه اوه ادامه پارت هیجانی*&*
پارت ۵۲
نفسم بالا نمیومد ک افتادم زمین الان میشه گفت توی جنگل بودم یه صدایی گفت:اومم اول بهت دست میزنم بعد هم میخورمت ،ترسیدم سریع سرمو به همه سمت چرخوندم تا ببینم صدا از کجا میاد ولی هیچکسی نبود سریع پاشدم و دوباره دویدم که یهو پام پیچ خورد و نشستم ماساژ دادمش سرمو بلند کردم که یه انسان رو دیدم میشد گفت یه شنل سیاه تنش بود جونکوک میگفت اگه اینجور آدما رو دیدی مطمئن باش خوناشامن خوناشامه بلند خندید گفت:بدن باحالی هم داری باهات حال میکنم و بعد گازت میزنم ،و سریع پرید روم داد میزدم کمک ولم کن آشغال سی*ه امو فشار داد گفت:نه تو خیلی تخ*سی باید گازت بزنم ،و خواست بیاد نزدیک محکم گاز بزنه چشمام بسته شد تا گازم بزنه ولی یهو یه گرگ پرید روش و چند انداخت چشمامو باز کردم که جونکوک از حالت گرگ بودنش در اومده بود و خونآشام شده بود هی به دهن خوناشامه مشت میزد و با داد میگفت خورد میکنم دستی رو که بجز من به ناموسم خورده باشه ،و گرگ شدو بعد از چنگ انداختن گازش گرفت اون خوناشامه کلا مرده بود ترسید عقب عقب میرفتم که یهو خوردم به یه درخت اومد نزدیک نزدیک تر چشمامو بستم مطمئن بودم منو میکشه ولی افتاد رو زمین تبدیل به انسان شدو بغلم کرد گفت:آخه لعنتی برای چی میخای فرار کنی (من بدون تو نابود میشم این رو اروم گفت ولی من شنیدم)سرشو ناز کردم و دستمو لای موهاش بردم سرشو عقب کشیدم بی حال بود گوشه لبش زخمی شده بود خاستم یچیزی بگم که لبا*ش روی لبا*م مانع حرف زدنم شد من واقعا مونده بودم هنگیدم اصن آروم م*ک زد بعد از پنج دقیقه نفس نفس میزدیم عقب کشید و گفت:اومم دلم واسه طعمشون تنگ شده بود ،و بعد دستشو زیر پاهام گذاشت بلندم کرد و برد خونه........
۲.۱k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.