اسم رمان:عشق ممنوعه
اسم رمان:عشق ممنوعه
واسه زندگیام امروز سه تا پارت گذاشتم ♡♡
پارت۴۷
چشمامو باز کردم بعد به این فکر کردم آره همه اتفاقای دیشب خواب بوده پاشدم و رفتم دستشویی ولی اینجا شبیه خونه منو جونکوک نیست حتما خواب بوده آره آره در رو باز کردم یچیزی توجهم رو جلب کرد به پایین نگاه کردم جونکوک داد کشید :همین الانجونتو میگیرم ،و بعد گردنشو گاز زد و خونشو خورد واییی خدای من بس خواب نبوده چ گهی بخورم که یهو منو نگاه گرد یه لحظه ترسیدم و بدو بدو رفتم اتاق درو قفل کردم نشستم رو زمین گفتم:هوف خداروشکر زود در رو بستم گفت:خیلی زود بود ،یهوپریدم از جام صداش از کجا میومد گفت:رو تختم زندگیم ،نگاه کردم بهش رو تخت بود اومدم قفل در رو باز کنم دیدم کلید نیست گفت:اینو میخای ،وکلیدو تو دستش تکون داد گفتم:من...تروخدا..بزار..برم ،گفت:میترسی ازم ،سرمو به معنی آره تکون دادم گفت:لازم نیست بترسی من همون جونکوکتم که عاشقش بود و همیشه باهاش عاشقانه رفتار میکردی ،گفتم:نه..تو..جونکوک..من..نی..ستی ،عصبی گفت:من همونم درضمن اگر عصبیم کنی باعث میشم که بیشتر ازم بترسی.،دیگه خفه شدم گفتم:بچه...ها...نه...یعنی.. پس..را ،گفت:بیرون سر میز شام نشستن بیا بریم شام بخوریم ،نزدیکم اومد باترس ولرز نگاهش کردم دستمو گرفتم الانابود باشم جام خیلی ترسناکه سرمیزنم شام نشستم و سرمو پایین انداختم نامجون گفت:ببخشید که زود بهت نگفتیم ،گفتم:عیبی نداره بی معرفتا
ولی جیمین تو چرا عین طلبکارا نگاهم میکنی ،گفت:بهتره از منم بترسی چون منم یه گرگینه ام ،وبعد نگاه ترسناکی به چشمام کرد ریدم جام لال شدم...........
پارت بعدی رو یه روز دی
واسه زندگیام امروز سه تا پارت گذاشتم ♡♡
پارت۴۷
چشمامو باز کردم بعد به این فکر کردم آره همه اتفاقای دیشب خواب بوده پاشدم و رفتم دستشویی ولی اینجا شبیه خونه منو جونکوک نیست حتما خواب بوده آره آره در رو باز کردم یچیزی توجهم رو جلب کرد به پایین نگاه کردم جونکوک داد کشید :همین الانجونتو میگیرم ،و بعد گردنشو گاز زد و خونشو خورد واییی خدای من بس خواب نبوده چ گهی بخورم که یهو منو نگاه گرد یه لحظه ترسیدم و بدو بدو رفتم اتاق درو قفل کردم نشستم رو زمین گفتم:هوف خداروشکر زود در رو بستم گفت:خیلی زود بود ،یهوپریدم از جام صداش از کجا میومد گفت:رو تختم زندگیم ،نگاه کردم بهش رو تخت بود اومدم قفل در رو باز کنم دیدم کلید نیست گفت:اینو میخای ،وکلیدو تو دستش تکون داد گفتم:من...تروخدا..بزار..برم ،گفت:میترسی ازم ،سرمو به معنی آره تکون دادم گفت:لازم نیست بترسی من همون جونکوکتم که عاشقش بود و همیشه باهاش عاشقانه رفتار میکردی ،گفتم:نه..تو..جونکوک..من..نی..ستی ،عصبی گفت:من همونم درضمن اگر عصبیم کنی باعث میشم که بیشتر ازم بترسی.،دیگه خفه شدم گفتم:بچه...ها...نه...یعنی.. پس..را ،گفت:بیرون سر میز شام نشستن بیا بریم شام بخوریم ،نزدیکم اومد باترس ولرز نگاهش کردم دستمو گرفتم الانابود باشم جام خیلی ترسناکه سرمیزنم شام نشستم و سرمو پایین انداختم نامجون گفت:ببخشید که زود بهت نگفتیم ،گفتم:عیبی نداره بی معرفتا
ولی جیمین تو چرا عین طلبکارا نگاهم میکنی ،گفت:بهتره از منم بترسی چون منم یه گرگینه ام ،وبعد نگاه ترسناکی به چشمام کرد ریدم جام لال شدم...........
پارت بعدی رو یه روز دی
۲.۲k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.