پارت هفتم ...فاکر جوجه :]
اینهمه واستون پارت گذاشتم ولی ن لایکی دیدم نه کامنتی ؛) ممنونم ازتون
ویو یوری
دیگ خسته شدم از جیغ زدن داشتم به حرفاش فکر میکردم
دشمن....اسلحه....معامله ...سوهو اسلحه رو میخواد چیکار .....چرا معامله میکنن...داشتم ورجه وورجه میکردم ک از شر این کمربند زنجیر دار خلاص شم ک یهو پام خورد و پارچ بغل تخت شکست رفت تو رونم از درد ب خودم میپیچیدم ک ی نفر درو محکم کوبید و باز کرد
ویو فیلیکس
نمیخواستم چیزیش بشه زود رفتم بالا هیون هم اومد بالا دیدم زیر دامنش خونیه
هیون با صدای آرومی گفت
ه: خانوم من شمارو جایی ندیدم
_: همینطور...آشنایی برام
فلیکس با تعجب پرسید
ف: شما همو میشناسین
ه: نه کاملا ..اشناعه فقط
یوری یبار دیگ از درد آخ گفت
هیونجین نزدیکش شد و دامنشو زد بالا ..اگر یکمم میزد بالا دیه همه چی یوری معلوم بود ...
_: هی داری چ غلطی میکنی یکم بکشش پایین
ف: با کی بودی تو !!!
_: با همین پسره
از حرفش حرصم گرفت رفتم جلو ک موهای دختر رو بگیرم هیونجین متوقفم کرد
_: دیدی ...بهت ثابت شد ؟ برادرته اره ؟ شبیهته ..تو واسه ی حرف من میخواستی منو بزنی ولی همونطور هم میخواستی خواهر منو ازم بگیری .. چشام پر شد و بغض کردم
همین پسره ک جلو پاهام نشسته بود( هیونجین) دستامو باز کرد .سیاه شده بودن
[من]
_: اسمت چیه ؟ ( رو به فلیکس )
ف: ب تو چه
هیون چش اره ای به فلیکس رفت و جواب یوری رو داد
ه: اسم اون فلیکس ...اسم منم هیونجین :)
ویو یوری ..
هیونجین ....خندمع اسم دوست یورا هم هیونجین بود :)
_: فلیکس میشه عین دوتا دوست باهم حرف بزنیم.؟ بدون سردی و دعوا !
هیون رفت بیرون و فلیکس رفت جعبه ی کمک های اولیه رو آورد و پیرنمو دزد بالا کم مونده بود لباس زیرم دیده شه
دلش شیشه رو از پاک در می آورد ک اولین سوالمو ازش پرسیدم !
آنچه خواهید خواند : یوراااا؟؟؟
چییییی مافیاااااااا !!!!!
ی پارتی داریم برا شب....
ویو یوری
دیگ خسته شدم از جیغ زدن داشتم به حرفاش فکر میکردم
دشمن....اسلحه....معامله ...سوهو اسلحه رو میخواد چیکار .....چرا معامله میکنن...داشتم ورجه وورجه میکردم ک از شر این کمربند زنجیر دار خلاص شم ک یهو پام خورد و پارچ بغل تخت شکست رفت تو رونم از درد ب خودم میپیچیدم ک ی نفر درو محکم کوبید و باز کرد
ویو فیلیکس
نمیخواستم چیزیش بشه زود رفتم بالا هیون هم اومد بالا دیدم زیر دامنش خونیه
هیون با صدای آرومی گفت
ه: خانوم من شمارو جایی ندیدم
_: همینطور...آشنایی برام
فلیکس با تعجب پرسید
ف: شما همو میشناسین
ه: نه کاملا ..اشناعه فقط
یوری یبار دیگ از درد آخ گفت
هیونجین نزدیکش شد و دامنشو زد بالا ..اگر یکمم میزد بالا دیه همه چی یوری معلوم بود ...
_: هی داری چ غلطی میکنی یکم بکشش پایین
ف: با کی بودی تو !!!
_: با همین پسره
از حرفش حرصم گرفت رفتم جلو ک موهای دختر رو بگیرم هیونجین متوقفم کرد
_: دیدی ...بهت ثابت شد ؟ برادرته اره ؟ شبیهته ..تو واسه ی حرف من میخواستی منو بزنی ولی همونطور هم میخواستی خواهر منو ازم بگیری .. چشام پر شد و بغض کردم
همین پسره ک جلو پاهام نشسته بود( هیونجین) دستامو باز کرد .سیاه شده بودن
[من]
_: اسمت چیه ؟ ( رو به فلیکس )
ف: ب تو چه
هیون چش اره ای به فلیکس رفت و جواب یوری رو داد
ه: اسم اون فلیکس ...اسم منم هیونجین :)
ویو یوری ..
هیونجین ....خندمع اسم دوست یورا هم هیونجین بود :)
_: فلیکس میشه عین دوتا دوست باهم حرف بزنیم.؟ بدون سردی و دعوا !
هیون رفت بیرون و فلیکس رفت جعبه ی کمک های اولیه رو آورد و پیرنمو دزد بالا کم مونده بود لباس زیرم دیده شه
دلش شیشه رو از پاک در می آورد ک اولین سوالمو ازش پرسیدم !
آنچه خواهید خواند : یوراااا؟؟؟
چییییی مافیاااااااا !!!!!
ی پارتی داریم برا شب....
۲.۸k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.