ارباب من کیم تهیونگ
#ارباب_من_کیم_تهیونگ
#پارت_چهاردهم
ات : ارباب دارین چیکار میکنین (با داد)
ولی به حرفم گوش نداد و روم خیمه زد من هولش دادم اما اون نه تنها فایده ای نداشت برکه دستام هام زیر پاهاش گذاشت و من نتونستم هیچ کاری انجام بدم و نزدیک گوشم شد و گفت.... اگه به حرفم گوش ندی این اتفاق دوباره تکرار میشه ولی بهت قول میدم که دفعه بعد کارو نصفه ول نمیکنم
ات : ب باشه ارباب دیگه تکرار نمیشه بزارین الان برم
ته : برو ( با پوزخند )
ویو ات رفتم پایین شام درست کنم و برای یونجی و تهیونگ ببرم بالا بالاخره تموم شد و رفتم تا غذا هارو بدم
یونجی : ممنون ات
تهیونگ : ممنون ات راستی شب وقتی همه خوابیدن بیا اتاقم
ات : باشه
پرش زمانی شب ساعت ۱ شب
رفتم طبقه بالا و در زدم ولی کسی درو باز نکرد برا همین خودم رفتم تو اتاق که دیدم که ارباب تازه از حموم اومده بیرون پشتش به من بود خواست حوله اش رو در بیاره که گفتم
ات : ارباب کارم داشتی ؟
ته : آره ولی الان نمیبینی دارم لباس میپوشم ؟
ات : ببخشید
رومو برگردوندم اون طرف تا لباس بپوشه بعد از چند دقیقه نفس یه نفر رو روی گردنم حس کردم برگشتم و دیدم که اربابه و ازش فاصله گرفتم
ات : بله ارباب چیکارم داشتین ؟
ارباب : میخواستم با هم فیلم ببینیم تو اتاق
ات : ها؟
ارباب : میای با هم ببینیم ؟
ات : باشه
داشتیم فیلم میدیدیم که ساعت ۳ شد و یه قسمت خاکبرسری اومد و ارباب گفت
ته : اینجا گرم نیست
ات : نه نیست
ته : ولی من لباسمو در میارم چون گرممه
ات : باشه من نگاه نمیکنم
ته : میتونی نگاه کنی
ات : .......
داشتیم فیلم میدیدیم که یهو صدای مامان بزرگ و چارون اومد که با تهیونگ کار داشتن
ته : ات الان بفهمن که اینجایی میکشنت
ات : چیکار کنیم ( با ترس )
ته : اجازه هست ؟
ات : چه اجازه ای ؟
ویو ات
ته منو بازور بلندم کرد و انداخت روی تختش و خودشم اومد روم و پتو رو کشید رو سرش چون لخt بود سیس پک هاش میخورد به بدنم خواستم جیغ بزنم که ولم کنه که دستشو گذاشت روی دهنم و محکم فشار داد منم نتونستم جیغ بزنم که یهو خانم بزرگ و چارون اومدن تو اتاق ........
شرط ها
لایک ۲۰
کامنت ۳۰
فالور ۱
#پارت_چهاردهم
ات : ارباب دارین چیکار میکنین (با داد)
ولی به حرفم گوش نداد و روم خیمه زد من هولش دادم اما اون نه تنها فایده ای نداشت برکه دستام هام زیر پاهاش گذاشت و من نتونستم هیچ کاری انجام بدم و نزدیک گوشم شد و گفت.... اگه به حرفم گوش ندی این اتفاق دوباره تکرار میشه ولی بهت قول میدم که دفعه بعد کارو نصفه ول نمیکنم
ات : ب باشه ارباب دیگه تکرار نمیشه بزارین الان برم
ته : برو ( با پوزخند )
ویو ات رفتم پایین شام درست کنم و برای یونجی و تهیونگ ببرم بالا بالاخره تموم شد و رفتم تا غذا هارو بدم
یونجی : ممنون ات
تهیونگ : ممنون ات راستی شب وقتی همه خوابیدن بیا اتاقم
ات : باشه
پرش زمانی شب ساعت ۱ شب
رفتم طبقه بالا و در زدم ولی کسی درو باز نکرد برا همین خودم رفتم تو اتاق که دیدم که ارباب تازه از حموم اومده بیرون پشتش به من بود خواست حوله اش رو در بیاره که گفتم
ات : ارباب کارم داشتی ؟
ته : آره ولی الان نمیبینی دارم لباس میپوشم ؟
ات : ببخشید
رومو برگردوندم اون طرف تا لباس بپوشه بعد از چند دقیقه نفس یه نفر رو روی گردنم حس کردم برگشتم و دیدم که اربابه و ازش فاصله گرفتم
ات : بله ارباب چیکارم داشتین ؟
ارباب : میخواستم با هم فیلم ببینیم تو اتاق
ات : ها؟
ارباب : میای با هم ببینیم ؟
ات : باشه
داشتیم فیلم میدیدیم که ساعت ۳ شد و یه قسمت خاکبرسری اومد و ارباب گفت
ته : اینجا گرم نیست
ات : نه نیست
ته : ولی من لباسمو در میارم چون گرممه
ات : باشه من نگاه نمیکنم
ته : میتونی نگاه کنی
ات : .......
داشتیم فیلم میدیدیم که یهو صدای مامان بزرگ و چارون اومد که با تهیونگ کار داشتن
ته : ات الان بفهمن که اینجایی میکشنت
ات : چیکار کنیم ( با ترس )
ته : اجازه هست ؟
ات : چه اجازه ای ؟
ویو ات
ته منو بازور بلندم کرد و انداخت روی تختش و خودشم اومد روم و پتو رو کشید رو سرش چون لخt بود سیس پک هاش میخورد به بدنم خواستم جیغ بزنم که ولم کنه که دستشو گذاشت روی دهنم و محکم فشار داد منم نتونستم جیغ بزنم که یهو خانم بزرگ و چارون اومدن تو اتاق ........
شرط ها
لایک ۲۰
کامنت ۳۰
فالور ۱
۱۰.۲k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.