رمان عشق اجباری!
#عشق_اجباری
پارت:۸
ویو جونگ کوک:
وقتی رسیدیم منو افرادم بدونه اینکه کسی بفهمه از از روی دیوار پریدیم پایین چون حیاط پشتی بود کسی نبود ، از افرادم کم آورده بودم ولی افرادم کارشونو بلدن میخاستیم بدون سروصدا نگهباناشونو بی هوش کنیم همگی آماده شدیم دستکشامونو تو دستمون کردیم و دست مالای سمی رو آماده کردیم از جلوی در پشتی داشتیم رد میشدیم تا به نگهبانا برسیم ولی انگار نگهبانا متوجه چیزی شدن ، به پشتمون که نگاه کردیم دیدیم در بزرگ باز شد ، چ چی سئو کانگ جون😳، ا اینجا چیکار میکنه ، که گفت
_چی توهم؟! نمیدونستم که دوباره برگشتی پیش جیمین
ترسیده بودم چون ازون ور نگهبانا اونا آماده باش بودن و ازین ورم افراد سئو کانگ جون بودن منو افرادم بدون اینکه صبر کنیم جنگ اینا شروع بشه پا به فرار گذاشتیم با تمام وجود به یک سمت میرفتیم که با شنیدن صدای تیر سر جامون قفل شدیم ، آ آره جیمین بود خیلی وقته ندیدمش خوشتیپ تر شده که گفت
_هه چه تصادفی جونگ کوک ، هی جونگ کوک تو اینجا چیکار میکنی لعنتیییی(داد)
نمیدونستم چی جوابشو بدم
_چیه اومدی دنبال افرادتو اون دختره افریطه؟! ، خیلی دهنش قُرسه
+ه هی بس کن(بغض)
_به به جونگ کوکا زبون باز کرد
کانگ جون:هی الان جنگ منو جیمین یا جنگ جونگ کوک و جیمین، هاااان؟!
کانگ جون:جونگ کوک برا توم دارم
_هی کانگ جون چرا مردو مردانه نمی ججنگی .. از پشت خنجر میزنی!!(داد)
دیدم از پشت جیمین و افرادش دارن چند نفرو میبرن تو وَن . فهمیدم وای ن نه😳 ی ی یوری!!
+یوریی(داد)
_هان،،سونامی زود تر ببرشون دیگهه(داد)
ویو یوری:
مارو با عجله داشتن میبردن ، سوبین طفلکی حتما خیلی درد میکشه تو همین فاز بودم که یه صدای آشنا شنیدم که گفت .یوریی. رومو برگردوندم . ب باورم نمیشد ا اون رئیس بود دیگه نتونستم تحمل کنم وجود رئیس جونگ کوک به خیالم آرامش میداد و احساس امنیت میکردم بغض بزرگم رها شد و مثه یه برکه پر آب اشکام به زمین میفتاد
+ر رئیس،،هققق تو رو خدا نجاتم بدههه هق هق(داد و گریه)
_ی یوریییی چ چرا داری گریه میکنی(🥹)خ خودم نجاتت میدم ن نگران هیچی نباش(داد در حدی که یوری بشنوه)(قطره قطره اشکاش شروع به چکیدن کردن)
+ر رئیس خواهش میکنم(داد)
جیمین:سونامی چرا وایستادییی(داد)
سونامی:ب ببخشید الان میبرمشون
ویو جونگ کوک:
نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم
+جیمییییین
_چته
+اگه یه مو از سره یوری کم بشه خودم به خدمتت میرسم ، مفهوم بود؟!(داد)
_بیا پایین بابا
+حالا هرچی ، این خونرو رو سرت خراب میکنم
_به درَک هر کار میخای با این خونه بکن . مهم نیس
تو این وضعیت یوری فقط منو داشت اونم که هیچکاری نمیتونم براش بکنم ، منو افرادم به دلیل خرتوخری که شده بود زود از در رفتیم
"کیوتا لایک و کامنت فراموش نشه👀💓"
پارت:۸
ویو جونگ کوک:
وقتی رسیدیم منو افرادم بدونه اینکه کسی بفهمه از از روی دیوار پریدیم پایین چون حیاط پشتی بود کسی نبود ، از افرادم کم آورده بودم ولی افرادم کارشونو بلدن میخاستیم بدون سروصدا نگهباناشونو بی هوش کنیم همگی آماده شدیم دستکشامونو تو دستمون کردیم و دست مالای سمی رو آماده کردیم از جلوی در پشتی داشتیم رد میشدیم تا به نگهبانا برسیم ولی انگار نگهبانا متوجه چیزی شدن ، به پشتمون که نگاه کردیم دیدیم در بزرگ باز شد ، چ چی سئو کانگ جون😳، ا اینجا چیکار میکنه ، که گفت
_چی توهم؟! نمیدونستم که دوباره برگشتی پیش جیمین
ترسیده بودم چون ازون ور نگهبانا اونا آماده باش بودن و ازین ورم افراد سئو کانگ جون بودن منو افرادم بدون اینکه صبر کنیم جنگ اینا شروع بشه پا به فرار گذاشتیم با تمام وجود به یک سمت میرفتیم که با شنیدن صدای تیر سر جامون قفل شدیم ، آ آره جیمین بود خیلی وقته ندیدمش خوشتیپ تر شده که گفت
_هه چه تصادفی جونگ کوک ، هی جونگ کوک تو اینجا چیکار میکنی لعنتیییی(داد)
نمیدونستم چی جوابشو بدم
_چیه اومدی دنبال افرادتو اون دختره افریطه؟! ، خیلی دهنش قُرسه
+ه هی بس کن(بغض)
_به به جونگ کوکا زبون باز کرد
کانگ جون:هی الان جنگ منو جیمین یا جنگ جونگ کوک و جیمین، هاااان؟!
کانگ جون:جونگ کوک برا توم دارم
_هی کانگ جون چرا مردو مردانه نمی ججنگی .. از پشت خنجر میزنی!!(داد)
دیدم از پشت جیمین و افرادش دارن چند نفرو میبرن تو وَن . فهمیدم وای ن نه😳 ی ی یوری!!
+یوریی(داد)
_هان،،سونامی زود تر ببرشون دیگهه(داد)
ویو یوری:
مارو با عجله داشتن میبردن ، سوبین طفلکی حتما خیلی درد میکشه تو همین فاز بودم که یه صدای آشنا شنیدم که گفت .یوریی. رومو برگردوندم . ب باورم نمیشد ا اون رئیس بود دیگه نتونستم تحمل کنم وجود رئیس جونگ کوک به خیالم آرامش میداد و احساس امنیت میکردم بغض بزرگم رها شد و مثه یه برکه پر آب اشکام به زمین میفتاد
+ر رئیس،،هققق تو رو خدا نجاتم بدههه هق هق(داد و گریه)
_ی یوریییی چ چرا داری گریه میکنی(🥹)خ خودم نجاتت میدم ن نگران هیچی نباش(داد در حدی که یوری بشنوه)(قطره قطره اشکاش شروع به چکیدن کردن)
+ر رئیس خواهش میکنم(داد)
جیمین:سونامی چرا وایستادییی(داد)
سونامی:ب ببخشید الان میبرمشون
ویو جونگ کوک:
نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم
+جیمییییین
_چته
+اگه یه مو از سره یوری کم بشه خودم به خدمتت میرسم ، مفهوم بود؟!(داد)
_بیا پایین بابا
+حالا هرچی ، این خونرو رو سرت خراب میکنم
_به درَک هر کار میخای با این خونه بکن . مهم نیس
تو این وضعیت یوری فقط منو داشت اونم که هیچکاری نمیتونم براش بکنم ، منو افرادم به دلیل خرتوخری که شده بود زود از در رفتیم
"کیوتا لایک و کامنت فراموش نشه👀💓"
۲.۸k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.