رمان عشق اجباری!
#عشق_اجباری
پارت:۶
ویو سونامی:
رفتیم داخل اتاق انتظار داشتم هرچی میخامو نوشته باشه شروع کردم
+بنظر میرسه خوب به چیزایی که گفتم گوش کردی
برگه رو ازش گرفتم
+ه هان! ، هی افریطه چرا این برگه مثه وقتیه که بت دادمش ، میخاااای بگی سواد نداری(داد)
جیمین:چیشده
+ا ارباب
_بده برگه رو ببینم
ارباب برگه رو ازم گرفت
_هه سونامی
+ب بله ارباب
_تو بهش گفتی که باید با این برگه چیکار کنه؟
+ب بله ارباب به جون خودم که همچیو براش توضیح دادم نمیدونم چرا هیچی ننوشته
_برو بیرون
+آ آخه چرا
_خودم میخوام دوباره براش توضیح بدم
+ارباب آخه منکه براش توضیح دادم(بغض)
که یهو ارباب یه تفنگ کوچیک به روی پیشانیم گرفت
+ارباب..هق چرا اینجوری میکنید(بغض)
_برو بیرون(داد)
با دادش سریع از اتاق رفتم بیرون
ویو جیمین:
+چرا هیچی ننوشتی
هیچی نگفت
+من ارث و میراس اربابتو میخام ، اگه میشنوی جوابه منو بدههه لعنتی(داد)
_هه
شروع کرد به خنده
+اسکلی؟! چرا داری میخندی(داد)
_واقعا فکر کردی دستت به ارث و میراس رئیسم میرسه؟!
_سخت در اشتباهی (و بعدش خنده)
این چه وضعشه داره میخنده درحالی که من دارم خودمو تیکه پاره میکنم آروم حرف میزنه انگار که حق با اونه
+بسه لعنتی(داد) بسههههه(داد)
یه نگاهی به بیرون اتاق انداختم ، از یقه دختره گرفتمو کشوندمش اونم هیچی نمیگفت انداختمش جلو افرادش رفتم سراغ پسره و تفنگو گرفتم رو به پاش
+میدونی اگه همکاری نکنی چی میشه؟
_چ چی!
+آره درست حدس زدی ، پاشو به فنا میدم
+پس بهتره مثه یه دختره خوب هرچی ازت میخامو بنویسی
_ا اما من همچین کاری نمیکنم(آروم)
+چی؟ باش ینی جون این پسره هم مهم نیس برات
_من کی همیچین حرفی زدم(داد)
+پس چی ، مینویسی؟
_ن نه
+آخر که چیی داری منو ایسگا میکنی منتظرر چی هستی ، کسی نمیاد کمکت اینو بفهههم(داد)
_ت تو رو جون هرکی که دوس داری ا این کارو نکن(گریه🥹)
تفنگمو از حالت ایمن در آوردم و یه تیر تو پاش حروم کردم
سوبین:آییی آه
+حالا چی
ویو یوری:
نمیدونستم چیکار کنم اشک تو چشمام حلقه زد نتونستم جلو خودمو بگیرم و اشکام همینجور دونه دونه میفتاد رو زمین در اون لحظه سمی باید چیکار میکردم که فاصله بیفته ، میدونستم رئیس منو افرادو پیدا میکنه واسه همین باید وقت بخرم یهو یه فکری به ذهنم رسید تصمیم داشتم همون کارو انجام بدم با اینکه اصلا تو دلم راضی نبودم قبل اینکه این فکرو عملی کنم دوست داشتم رئیس برسه
"کیوتا لایک و کامنت فراموش نشه👀💓"
پارت:۶
ویو سونامی:
رفتیم داخل اتاق انتظار داشتم هرچی میخامو نوشته باشه شروع کردم
+بنظر میرسه خوب به چیزایی که گفتم گوش کردی
برگه رو ازش گرفتم
+ه هان! ، هی افریطه چرا این برگه مثه وقتیه که بت دادمش ، میخاااای بگی سواد نداری(داد)
جیمین:چیشده
+ا ارباب
_بده برگه رو ببینم
ارباب برگه رو ازم گرفت
_هه سونامی
+ب بله ارباب
_تو بهش گفتی که باید با این برگه چیکار کنه؟
+ب بله ارباب به جون خودم که همچیو براش توضیح دادم نمیدونم چرا هیچی ننوشته
_برو بیرون
+آ آخه چرا
_خودم میخوام دوباره براش توضیح بدم
+ارباب آخه منکه براش توضیح دادم(بغض)
که یهو ارباب یه تفنگ کوچیک به روی پیشانیم گرفت
+ارباب..هق چرا اینجوری میکنید(بغض)
_برو بیرون(داد)
با دادش سریع از اتاق رفتم بیرون
ویو جیمین:
+چرا هیچی ننوشتی
هیچی نگفت
+من ارث و میراس اربابتو میخام ، اگه میشنوی جوابه منو بدههه لعنتی(داد)
_هه
شروع کرد به خنده
+اسکلی؟! چرا داری میخندی(داد)
_واقعا فکر کردی دستت به ارث و میراس رئیسم میرسه؟!
_سخت در اشتباهی (و بعدش خنده)
این چه وضعشه داره میخنده درحالی که من دارم خودمو تیکه پاره میکنم آروم حرف میزنه انگار که حق با اونه
+بسه لعنتی(داد) بسههههه(داد)
یه نگاهی به بیرون اتاق انداختم ، از یقه دختره گرفتمو کشوندمش اونم هیچی نمیگفت انداختمش جلو افرادش رفتم سراغ پسره و تفنگو گرفتم رو به پاش
+میدونی اگه همکاری نکنی چی میشه؟
_چ چی!
+آره درست حدس زدی ، پاشو به فنا میدم
+پس بهتره مثه یه دختره خوب هرچی ازت میخامو بنویسی
_ا اما من همچین کاری نمیکنم(آروم)
+چی؟ باش ینی جون این پسره هم مهم نیس برات
_من کی همیچین حرفی زدم(داد)
+پس چی ، مینویسی؟
_ن نه
+آخر که چیی داری منو ایسگا میکنی منتظرر چی هستی ، کسی نمیاد کمکت اینو بفهههم(داد)
_ت تو رو جون هرکی که دوس داری ا این کارو نکن(گریه🥹)
تفنگمو از حالت ایمن در آوردم و یه تیر تو پاش حروم کردم
سوبین:آییی آه
+حالا چی
ویو یوری:
نمیدونستم چیکار کنم اشک تو چشمام حلقه زد نتونستم جلو خودمو بگیرم و اشکام همینجور دونه دونه میفتاد رو زمین در اون لحظه سمی باید چیکار میکردم که فاصله بیفته ، میدونستم رئیس منو افرادو پیدا میکنه واسه همین باید وقت بخرم یهو یه فکری به ذهنم رسید تصمیم داشتم همون کارو انجام بدم با اینکه اصلا تو دلم راضی نبودم قبل اینکه این فکرو عملی کنم دوست داشتم رئیس برسه
"کیوتا لایک و کامنت فراموش نشه👀💓"
۲.۶k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.