فیک کوک (عشق پنهان)
فیک کوک (عشق پنهان)
پارت⁹
از زبان ا.ت:
یک هفته بعد قرار شد ازدواج کنیم قبلش کلی گریه کردم ولی این بهترین راه بود
نمیخواستم خودمو خوشگل مشگل کنم پس یه هودی لش سفید با شلوار لی پوشیدم و رفتم پایین امضای عقد رو زدیم و بعدش قرار شد انگشتر هارو دستمون کنیم
گفتم: نمیخوای دستم کنی؟
گفت: مگه من باید دستت کنم؟
با اخم و عصبانیت گفتم: نه پس من باید دستت کنم
گفت: خب خودت دستت کن
نامحسوس اشکمو پاک کردم،این اون ازدواجی بود که آرزوشو داشتم؟حتی انگشتر رو هم من انتخاب نکردم..
سریع انگشتر رو دستم کردم و دست جونگکوک هم کردم و بدو بدو رفتم بالا تو اتاق
خاله مین و تهیونگ و جانگ مین گفتن: کجا ا.ت عکس ننداختین
اهمیتی ندادم و رفتم و تا خود صبح گریه کردم..
صبح رفتم تو حیاط و نشستم به درختای خشک شده اونجا نگاه کردم..
از اونجایی که حوصلم سر رفت گفتم: نچ.. اینجوری نمیشه
پاشدم و از یه سری نگهبان که توی حیاط عمارت وایستاده بودن پرسیدم وسایل باغبونی کجایت و اونا هم نشونم دادن
رفتم و بجای درخت های خشک شده درخت آلو و هلو و نارنگی کاشتم..۵ ساعت گذشته بود و کمرم داشت میشکست.
داشتم میرفتم تو عمارت که از شدت خستگی افتادم رو مبل و همونجا خوابم برد...
از زبان جونگکوک: اومدم تو حال عمارت که ببینم چه خبر دیدم ا.ت تو اتاقش نیست همه جارو دنبالش گشتم بعد دیدم رو کاناپه خوابش برده رفتم یه پتو انداختم روش و خودمم نشستم کنارش و لبام بدون اجازه به لبخند در اومدن
به موهای مخملی بلندش نگاه کردم..دلم میخواست نوازششون کنم..دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم:صبر کن اصلا من چم شده..؟..
بچها لایک یادتون نره حمایت کنید وگرنه دیگه نمیزارم چون کسی نمیخونه🥺💔
#لیسا #جونگکوک #بی_تی_اس #بلک_پینک
#lisa #jungkook #bts #black_pink
پارت⁹
از زبان ا.ت:
یک هفته بعد قرار شد ازدواج کنیم قبلش کلی گریه کردم ولی این بهترین راه بود
نمیخواستم خودمو خوشگل مشگل کنم پس یه هودی لش سفید با شلوار لی پوشیدم و رفتم پایین امضای عقد رو زدیم و بعدش قرار شد انگشتر هارو دستمون کنیم
گفتم: نمیخوای دستم کنی؟
گفت: مگه من باید دستت کنم؟
با اخم و عصبانیت گفتم: نه پس من باید دستت کنم
گفت: خب خودت دستت کن
نامحسوس اشکمو پاک کردم،این اون ازدواجی بود که آرزوشو داشتم؟حتی انگشتر رو هم من انتخاب نکردم..
سریع انگشتر رو دستم کردم و دست جونگکوک هم کردم و بدو بدو رفتم بالا تو اتاق
خاله مین و تهیونگ و جانگ مین گفتن: کجا ا.ت عکس ننداختین
اهمیتی ندادم و رفتم و تا خود صبح گریه کردم..
صبح رفتم تو حیاط و نشستم به درختای خشک شده اونجا نگاه کردم..
از اونجایی که حوصلم سر رفت گفتم: نچ.. اینجوری نمیشه
پاشدم و از یه سری نگهبان که توی حیاط عمارت وایستاده بودن پرسیدم وسایل باغبونی کجایت و اونا هم نشونم دادن
رفتم و بجای درخت های خشک شده درخت آلو و هلو و نارنگی کاشتم..۵ ساعت گذشته بود و کمرم داشت میشکست.
داشتم میرفتم تو عمارت که از شدت خستگی افتادم رو مبل و همونجا خوابم برد...
از زبان جونگکوک: اومدم تو حال عمارت که ببینم چه خبر دیدم ا.ت تو اتاقش نیست همه جارو دنبالش گشتم بعد دیدم رو کاناپه خوابش برده رفتم یه پتو انداختم روش و خودمم نشستم کنارش و لبام بدون اجازه به لبخند در اومدن
به موهای مخملی بلندش نگاه کردم..دلم میخواست نوازششون کنم..دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم:صبر کن اصلا من چم شده..؟..
بچها لایک یادتون نره حمایت کنید وگرنه دیگه نمیزارم چون کسی نمیخونه🥺💔
#لیسا #جونگکوک #بی_تی_اس #بلک_پینک
#lisa #jungkook #bts #black_pink
۳.۲k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.