فیک کوک(عشق پنهان)
فیک کوک(عشق پنهان)
پارت⁴
از زبان ا.ت:
با تعجب گفتم:چیی ۲۸ سالشه؟
گفت:بله ۲۸ سالشه..بعد تو که ۱۸ سالته میخوای پافشاری کنی بهش؟
گفتم:من انقدری جرعت دارم که بتونم جلوی یه آدم ۲۸ ساله وایسم..
گفت: دیگه خود دانی..راستی من تهیونگ هستم..دوست صمیمی و وکیل جونگکوک
اگه مشکلی یا حرفی داشتی بهم بگو خب؟
گفتم:باشه...و رفت
بلافاصله بعدش یه خانم تقریبا۴۰ ساله اومد و با مهربونی بهم گفت:دخترم رییس جونگکوک کارتون دارن..
با لرزش گفتم:باشه و بهم اجازه دادن از اون اتاق بیام بیرون و وقتی عمارت رو دیدم گفتم وایییی چقدر خوشگله اینجا.. و اون خانومه منو به سمت اتاق جونگکوک هدایتم کرد و گفت در بزن و خودشم رفت..
با اینکه فرصت فرار داشتم ولی در رو زدم که با صدای مردونه اش گفت:بیا تو
سرمو بالا گرفتم که فکر نکنه چون ۱۸ سالمه جرعت ندارم..
گفت:آها..پس جوجه ای که میگفتن توئی
با لحن استوارانه ای گفتم:برای چی منو بزور آوردی تو عمارتت ها؟
گفت:میتونی فقط یه امضا بزنی و بری لندن پیش مامی جونت..یا میتونی هم امضا نزنی و انقدر بلا سرت بیارم که..
گفتم:هیچ قلطی نمیتونی بکنی..منم امضا نمیزنم!
گفت:بیاین ببرینش مث اینکه قراره یه چند وقتی مهمونمون باشه
گفتم:نههه ولم کنید جیغغغ..و ایندفعه بردنم یه اتاق دیگه که خیلی بوی وایتکس میداد که باعث شد خدا خدای اتاق قبلی رو بکنم
بعدم درو روم قفل کردن..
میدونستم که چون آسم دارم هر لحظه ممکنه با بوی وایتکس بمیرم..و خوابم برد..
چند ساعت بعد با حس خفگی بیدار شدم و کلی سرفه کردم که دیدم سرفه هام خونی شدن..اون خانومه دوباره اومد و گفت وایییی دختر داری خون سرفه میکنییی باید به رییس جونگکوک بگممم
اون خانومه انقدر هول کرده بود که در اتاق رو باز گذاشت...
خب دیگه تا اینجا بدون شرط بود..
شرط پارت بعد:
۱۰ فالور🥺✨
پارت⁴
از زبان ا.ت:
با تعجب گفتم:چیی ۲۸ سالشه؟
گفت:بله ۲۸ سالشه..بعد تو که ۱۸ سالته میخوای پافشاری کنی بهش؟
گفتم:من انقدری جرعت دارم که بتونم جلوی یه آدم ۲۸ ساله وایسم..
گفت: دیگه خود دانی..راستی من تهیونگ هستم..دوست صمیمی و وکیل جونگکوک
اگه مشکلی یا حرفی داشتی بهم بگو خب؟
گفتم:باشه...و رفت
بلافاصله بعدش یه خانم تقریبا۴۰ ساله اومد و با مهربونی بهم گفت:دخترم رییس جونگکوک کارتون دارن..
با لرزش گفتم:باشه و بهم اجازه دادن از اون اتاق بیام بیرون و وقتی عمارت رو دیدم گفتم وایییی چقدر خوشگله اینجا.. و اون خانومه منو به سمت اتاق جونگکوک هدایتم کرد و گفت در بزن و خودشم رفت..
با اینکه فرصت فرار داشتم ولی در رو زدم که با صدای مردونه اش گفت:بیا تو
سرمو بالا گرفتم که فکر نکنه چون ۱۸ سالمه جرعت ندارم..
گفت:آها..پس جوجه ای که میگفتن توئی
با لحن استوارانه ای گفتم:برای چی منو بزور آوردی تو عمارتت ها؟
گفت:میتونی فقط یه امضا بزنی و بری لندن پیش مامی جونت..یا میتونی هم امضا نزنی و انقدر بلا سرت بیارم که..
گفتم:هیچ قلطی نمیتونی بکنی..منم امضا نمیزنم!
گفت:بیاین ببرینش مث اینکه قراره یه چند وقتی مهمونمون باشه
گفتم:نههه ولم کنید جیغغغ..و ایندفعه بردنم یه اتاق دیگه که خیلی بوی وایتکس میداد که باعث شد خدا خدای اتاق قبلی رو بکنم
بعدم درو روم قفل کردن..
میدونستم که چون آسم دارم هر لحظه ممکنه با بوی وایتکس بمیرم..و خوابم برد..
چند ساعت بعد با حس خفگی بیدار شدم و کلی سرفه کردم که دیدم سرفه هام خونی شدن..اون خانومه دوباره اومد و گفت وایییی دختر داری خون سرفه میکنییی باید به رییس جونگکوک بگممم
اون خانومه انقدر هول کرده بود که در اتاق رو باز گذاشت...
خب دیگه تا اینجا بدون شرط بود..
شرط پارت بعد:
۱۰ فالور🥺✨
۳.۳k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.