فیک فرشته در باطن شیطانP²
دای هیون: باشه پس برم اماده بشم
(ویو جیمین)
دای هیون رفت و منم رفتم حمام و یه دوش 20 مینی گرفتم ورفتم لباسمو عوض کردم وعطر تلخ همیشگیمو زدم و رفتم پایین دای هیون حاضر شده بود و رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد نیم ساعت رسیدیم کافه ولی وقتی رسیدیم اون مرده داشت یه دختریو بزور بیرون میکرد پس بخاطر همین بود یه حس عجیب داشتم اون کمکم میخواست ولی خودش تونست جواب اون مردرو بده میخواستم برم کمکش کنم که اون مرده هو
لش داد داشت میوفتادکه سریع رفتم گرفتمش چشماش واقعا خیلی عه چی دارم میگم (پایان ویو جیمین)
جیمین: حالت خوبه
ات: ممنون بله خوبم میشه ولم کنین
جیمین: مطمئنی که ولت کنم
ات: چی یعنی چی میگم ولم کنین اقا
جیمین: اوکی خودت خواستی
ات: اخ سرم چخبرته خوب میگفتی قرار با مخ برم تو زمین
جیمین: من وقتی بهت میگم مطمئنی که ولت کنم توام باید پشتتو نگا میکردی که ببینی مار دیواره چیزی هست ایا پشت سرم که ولت کنم
ات: خوب حالا ممنون بابت ول کردنت و تو یروزی بهم میرسیم واون روز من دارم برات خدانگهدار
دای هیون: جیمین میگم این الان پسر بود یادختر دیوانه بود یا رفتاراش کاملا نرمال بود(در گوش جیمین میگه)
جیمین: والا من خودمم الان هنگم این چی بود بی خیال ولش کن
دای هیون:اوکی ولی برای چی ما اینجاییم
جیمین: الان میفهمی صبر کن اووو سلام اقای....(حالا یه
اسمی چی تصور کنید)
مرده: عه اقای پارک شما کی اومدین
جیمین: واقعا متوجه نشدی یاخودتو میزنی به اون راه
مرد: نه اصلا اینطور نیست وقتی من شمارو الان دیدم چرا تظاهر کنم که دیدمتون وچیزی نگفتم بفرمایید تو چیزی سفارش نمیدین اقای پارک
جیمین: نه ولی یه درخواستی دارم مه بریم تو دفترتون صحبت کنیم اینجا جای مناسبی نیست منظورمو که میفهمین
مرد: بله بله حتما بفرمایید
جیمین: اول از همه میخواستم بگم اون دختر چند دقیقه کی بود که بیرونش کردین
مرد: اون یه کارمند هرز*ه بود بخاطر دیر اومدنش اونو اخراج
کردم
جیمین: ولی این دلیل نمیشه که بخاطر دیر اومدنش اونو اخراج کنین بهرحال که برای شما کار میکنه نه
مرد: بله شمادرست میگین ولی بخاطر همین امروز نبوده چند روزه که دیر میاد سرکار منم اخراجش کردم
جیمین: حالا از این بحث بیایم بیرون یادته 100سال پیش باهم یه معامله کردیم که تو در دوران بدبختی بی پولی بودی و من نجاتت دادم و تو ازم خواستی عمر طولانی و ثروت بدم (بزارین واضح بگم یعنی اون موقع اون مرد مرد ودوباره تناسخ پیدا کرد ودارای ثروت و عمر طولانی شد امید وامید وارم متوجه شده باشین) و اون زمان الان است که به پایان رسیده و باید باطل بشه با گرفتن جونت
مرد: و.. ل.. ولی یعنی انقدر زود گذشت من تازه خود زندگی برگشتم و تازه دارم مزه زندگیو میچشم نه نه نمیتونم الان بمیرم هرگز
جیمین: میدونی اگه نخوای یا بخوای من به اجازه کسی نیازی ندارم با یه بشکن میتونم زندگیتو ازت بگیرم میدونی زمانی که بدبخت بودی میتونستی زندگیتو به عنوان یه بدبخت و بی پول ادامه بدی و سمت یک شیطان نیای که اخر عاقبت خوبی نداره درسته که ارزوتو براورده میکنم مثل یک فرشته ولی در اصل یک شیطانم و انسان نباید به یک شیطان اعتماد کنه زمانی که در حال مرگ باشه چون اونو میکشونه سمت جهنم و در آتش جهنم خواهد سوخت
خوب الان حرف اخرت چیه
مرد: خیلی ادم عوض*ی هستی نباید هیچ وقت بهت اعتماد میکردم(دهنت رو میبندی یا ببندم🙎🏻)
جیمین: عه نشد دیگه قرار بود حرف اخرتو بزنی نکه بی احترامی کنی بهم اگه نداری پس خدا حافظ
مرد: من حرفی با یک شیطان ندارم حاضرم بمیرم ولی ازت چیزی نخوام
جیمین: اوکی پس بای
دای هیون: واو چه راحت کشتیش
جیمین: اره دیگه پس چی مارو دست کم گرفتی داداش من شیطانما هیچ وقت یک شیطانو دست کم نگیر اوکی
دای هیون: اوکی جیمین خوب الان چکار کنیم هیچی برمیگردیم شرکت یعنی میرم شرکت تو میری خونه باشه
دای هیون: ولی....
جیمین:یه بشکن زدم که رفتیم خونه اها رسیدیم خدا حافظ من رفتم حرفم نباشه
دای هیون: جیمین صبر کن احساس نمیکنی یه چیزیو فراموش کردی هوم
جیمین: چ.... اخ ماشینو اونجا مونده بیا انقدر ولی اما کردی ماشینو یادم رفت دوباره باید برم
دای هیون: به من چه تو حواس پرتی
جیمین: چیزی گفتی دای هیون
دای هیون: نه چیزی نگفتم گفتم مواظب خودت باش سالم برگردی
جیمین: اوکی بای
دای هیون: همین اوکی بای امشب فقط بیای اینجا
(ویوات)
دوستان ببخشید هم شارژ گوشیم داره تمام میشه هم دستام شکست احتمالا ساعت9یا10میزارم حمایت شود ممنون
(ویو جیمین)
دای هیون رفت و منم رفتم حمام و یه دوش 20 مینی گرفتم ورفتم لباسمو عوض کردم وعطر تلخ همیشگیمو زدم و رفتم پایین دای هیون حاضر شده بود و رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد نیم ساعت رسیدیم کافه ولی وقتی رسیدیم اون مرده داشت یه دختریو بزور بیرون میکرد پس بخاطر همین بود یه حس عجیب داشتم اون کمکم میخواست ولی خودش تونست جواب اون مردرو بده میخواستم برم کمکش کنم که اون مرده هو
لش داد داشت میوفتادکه سریع رفتم گرفتمش چشماش واقعا خیلی عه چی دارم میگم (پایان ویو جیمین)
جیمین: حالت خوبه
ات: ممنون بله خوبم میشه ولم کنین
جیمین: مطمئنی که ولت کنم
ات: چی یعنی چی میگم ولم کنین اقا
جیمین: اوکی خودت خواستی
ات: اخ سرم چخبرته خوب میگفتی قرار با مخ برم تو زمین
جیمین: من وقتی بهت میگم مطمئنی که ولت کنم توام باید پشتتو نگا میکردی که ببینی مار دیواره چیزی هست ایا پشت سرم که ولت کنم
ات: خوب حالا ممنون بابت ول کردنت و تو یروزی بهم میرسیم واون روز من دارم برات خدانگهدار
دای هیون: جیمین میگم این الان پسر بود یادختر دیوانه بود یا رفتاراش کاملا نرمال بود(در گوش جیمین میگه)
جیمین: والا من خودمم الان هنگم این چی بود بی خیال ولش کن
دای هیون:اوکی ولی برای چی ما اینجاییم
جیمین: الان میفهمی صبر کن اووو سلام اقای....(حالا یه
اسمی چی تصور کنید)
مرده: عه اقای پارک شما کی اومدین
جیمین: واقعا متوجه نشدی یاخودتو میزنی به اون راه
مرد: نه اصلا اینطور نیست وقتی من شمارو الان دیدم چرا تظاهر کنم که دیدمتون وچیزی نگفتم بفرمایید تو چیزی سفارش نمیدین اقای پارک
جیمین: نه ولی یه درخواستی دارم مه بریم تو دفترتون صحبت کنیم اینجا جای مناسبی نیست منظورمو که میفهمین
مرد: بله بله حتما بفرمایید
جیمین: اول از همه میخواستم بگم اون دختر چند دقیقه کی بود که بیرونش کردین
مرد: اون یه کارمند هرز*ه بود بخاطر دیر اومدنش اونو اخراج
کردم
جیمین: ولی این دلیل نمیشه که بخاطر دیر اومدنش اونو اخراج کنین بهرحال که برای شما کار میکنه نه
مرد: بله شمادرست میگین ولی بخاطر همین امروز نبوده چند روزه که دیر میاد سرکار منم اخراجش کردم
جیمین: حالا از این بحث بیایم بیرون یادته 100سال پیش باهم یه معامله کردیم که تو در دوران بدبختی بی پولی بودی و من نجاتت دادم و تو ازم خواستی عمر طولانی و ثروت بدم (بزارین واضح بگم یعنی اون موقع اون مرد مرد ودوباره تناسخ پیدا کرد ودارای ثروت و عمر طولانی شد امید وامید وارم متوجه شده باشین) و اون زمان الان است که به پایان رسیده و باید باطل بشه با گرفتن جونت
مرد: و.. ل.. ولی یعنی انقدر زود گذشت من تازه خود زندگی برگشتم و تازه دارم مزه زندگیو میچشم نه نه نمیتونم الان بمیرم هرگز
جیمین: میدونی اگه نخوای یا بخوای من به اجازه کسی نیازی ندارم با یه بشکن میتونم زندگیتو ازت بگیرم میدونی زمانی که بدبخت بودی میتونستی زندگیتو به عنوان یه بدبخت و بی پول ادامه بدی و سمت یک شیطان نیای که اخر عاقبت خوبی نداره درسته که ارزوتو براورده میکنم مثل یک فرشته ولی در اصل یک شیطانم و انسان نباید به یک شیطان اعتماد کنه زمانی که در حال مرگ باشه چون اونو میکشونه سمت جهنم و در آتش جهنم خواهد سوخت
خوب الان حرف اخرت چیه
مرد: خیلی ادم عوض*ی هستی نباید هیچ وقت بهت اعتماد میکردم(دهنت رو میبندی یا ببندم🙎🏻)
جیمین: عه نشد دیگه قرار بود حرف اخرتو بزنی نکه بی احترامی کنی بهم اگه نداری پس خدا حافظ
مرد: من حرفی با یک شیطان ندارم حاضرم بمیرم ولی ازت چیزی نخوام
جیمین: اوکی پس بای
دای هیون: واو چه راحت کشتیش
جیمین: اره دیگه پس چی مارو دست کم گرفتی داداش من شیطانما هیچ وقت یک شیطانو دست کم نگیر اوکی
دای هیون: اوکی جیمین خوب الان چکار کنیم هیچی برمیگردیم شرکت یعنی میرم شرکت تو میری خونه باشه
دای هیون: ولی....
جیمین:یه بشکن زدم که رفتیم خونه اها رسیدیم خدا حافظ من رفتم حرفم نباشه
دای هیون: جیمین صبر کن احساس نمیکنی یه چیزیو فراموش کردی هوم
جیمین: چ.... اخ ماشینو اونجا مونده بیا انقدر ولی اما کردی ماشینو یادم رفت دوباره باید برم
دای هیون: به من چه تو حواس پرتی
جیمین: چیزی گفتی دای هیون
دای هیون: نه چیزی نگفتم گفتم مواظب خودت باش سالم برگردی
جیمین: اوکی بای
دای هیون: همین اوکی بای امشب فقط بیای اینجا
(ویوات)
دوستان ببخشید هم شارژ گوشیم داره تمام میشه هم دستام شکست احتمالا ساعت9یا10میزارم حمایت شود ممنون
۵.۸k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.