عشق همیشگی کوک پارت۹
عشق همیشگی کوک پارت۹
.
ویو لینا
رفتم دم کمدم به لباسی که برداشتم اصن توجه نکردم برداشتم و پوشیدم با همون صورت گریون و پف کرده و خیس پاشدم ماشین دا اشمو گرفتم و رفتم سمت خونه کوکی.
راوی
لینا رفت سر کمدش و یه لباس باز برداشت اصن توجهی به لباس نکرد . 😳(میترسم کوک پارش کنه😐)
لینا رسید دم در خونه کوکی و آیفون رو زد.
ویو کوک
نشسته بودم و منتظر لینا بودم که بیاد برام همه چی رو توضیح بده که زنگ به صدا دراومد.
کوک:بیا تو
لینا اومد تو و رفت پیش جونگ کوک.
لینا:سلام کوکی(بغض)
کوک:سلام(سرد)
لینا:بریم بشینیم برات توضیح بدم(بغض سگی)
کوک:بریم (سرد)
نشستن روی مبل
لینا:کوک اون ....اون پسره دوست پسر سابق من بود که......
کوک حرفشو قطع کرد
کوک:چرا بهم نگفته بودی که قبلا دوست پسر داشتی(داد)
لینا:خب....خب من فکر کردم دایانا بهت همه چیو گفته(بغض سگی که الاناس بترکه)
کوک:دایانا به من هیچی نگفته ولی تو باید میگفتی لینا(داد)
لینا:کوک من میخواستم بهت بگم ولی ولی وقت نشد (همچنان بغض سگی)
کوک:من نمیتونم با تو توی رابطه باشه همین الان میری بیرون(داد)
لینا :اما کوک من نمیتونم بدون تو زندگی کنم(گریه)
کوک:بیرووووون(داد)
لینا از خونه ی کوک رفت بیرون میخواست رد شه اونور جاده که یه ماشین زد به لینا.
.
به نظر شما پارت بعدیو فردا بزارم؟ترو خدا حمایت کنین 😊😐
.
ویو لینا
رفتم دم کمدم به لباسی که برداشتم اصن توجه نکردم برداشتم و پوشیدم با همون صورت گریون و پف کرده و خیس پاشدم ماشین دا اشمو گرفتم و رفتم سمت خونه کوکی.
راوی
لینا رفت سر کمدش و یه لباس باز برداشت اصن توجهی به لباس نکرد . 😳(میترسم کوک پارش کنه😐)
لینا رسید دم در خونه کوکی و آیفون رو زد.
ویو کوک
نشسته بودم و منتظر لینا بودم که بیاد برام همه چی رو توضیح بده که زنگ به صدا دراومد.
کوک:بیا تو
لینا اومد تو و رفت پیش جونگ کوک.
لینا:سلام کوکی(بغض)
کوک:سلام(سرد)
لینا:بریم بشینیم برات توضیح بدم(بغض سگی)
کوک:بریم (سرد)
نشستن روی مبل
لینا:کوک اون ....اون پسره دوست پسر سابق من بود که......
کوک حرفشو قطع کرد
کوک:چرا بهم نگفته بودی که قبلا دوست پسر داشتی(داد)
لینا:خب....خب من فکر کردم دایانا بهت همه چیو گفته(بغض سگی که الاناس بترکه)
کوک:دایانا به من هیچی نگفته ولی تو باید میگفتی لینا(داد)
لینا:کوک من میخواستم بهت بگم ولی ولی وقت نشد (همچنان بغض سگی)
کوک:من نمیتونم با تو توی رابطه باشه همین الان میری بیرون(داد)
لینا :اما کوک من نمیتونم بدون تو زندگی کنم(گریه)
کوک:بیرووووون(داد)
لینا از خونه ی کوک رفت بیرون میخواست رد شه اونور جاده که یه ماشین زد به لینا.
.
به نظر شما پارت بعدیو فردا بزارم؟ترو خدا حمایت کنین 😊😐
۳.۲k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.