فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۲۱
فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۲۱
نامجون ویو
نامجون: ا.ت اصلا حالت خوبه..
ا.ت: نه خوب نیستم میخام به زندگی قبلیم برگردم...
از کنارش بلند شدم..و دوباره گفتم...
نامجون: میدونم تقصیری تو نبود اما تقصیری منم نیس..
داشت سِرُم و از دستش بیرون میکرد تا خاستم مانعش بشم...که با داد بلند گفت..
ا.ت: بهم دست نزن..چرا حرفو نمیفهمی...
نامجون: باشه باشه آروم باش حالت خوب نیس..لطفا آروم باش..
از رو تخت بلند شد و روبروم وایستاد و ادامه داد..
ا.ت: من میخام برگردم...
نامجون: اما من نمیخام تو برگردی..
ا.ت: من ازت نظر نخاستم..منو تو خیلی وقته تموم کردیم و الان تو حق نداری منو اینجا نگهداری...
نامجون: اگه بخام میتونم..بیرون جات امن نیس..
ا.ت: اما قبل از تو امن بود...
دستمو رو دستگیره در گذاشتم خاستم باز کنم که دستمو گرفت..و گفت..
ا.ت: گفتم میخام برم...
بدون حرفی دستشو پس زدم و بیرون شدم..و سریع درو قفل کردم...تا فرار نکنه..
از پله ها پایین رفتم..که تو پله اول جونگکوک وایستاده بود...
از کنارش رد شدم و رو کاناپه هال نشستم ..
جونگکوک کنارم اومد و گفت.
جونگکوک:چه شد ..
نامجون: دیوونه شده
جونگکوک: میخای من باهاش حرف بزنم ..
نامجون: حرف هیچکی و گوش نمیده.
جونگکوک: شاید من بیتونم راضیش کنم...
نامجون: نمیدونم...بیا اینم کلید اگه رفتی درو با این باز کن و بعدی بیرون اومدنت قفلش کن...
جونگکوک: لازمه...
نامجون: آره ..
جونگکوک: باشه..
کلید و از دستم گرفت و رفت..
ات ویو
تو اتاق اينور و اونور میرفتم ...نمیدونم چرا اونجوری با نامجون حرف زدم..شاید حقش بود...من باید تقاض کاری که اون انجام داده رو پس بدم کاری رو که اصلا ازش خبری نداشتم..به سمت پنجره اتاق رفتم...پرده هارو کنار زدم و بیرون و نگاه کردم..راهی نبود فرار کنم...
دوباره به سمت در برگشتم...با دستم به در میزدم و میگفتم بازش کن..اماکسی نبود..
تا اینکه صدا باز کردن قفل در اومد و بعدش دستگیره در به پایین فشار داده شد از جلو در کنار رفتم...
تا در باز شد با هيکل جونگکوک روبرو شدم..خاستم از کنارش رد شم که مانعم شد..و عقب هولم داد...و دوباره درو بست و قفل کرد...
ا.ت: این انتظار از تو نداشتم..فک کردم حداقل تو میتونی منو درک کنی...
جونگکوک: یه دقیقه بزار حرف بزنیم...
ا.ت: من نمیخام حرف بزنیم...اصلا چیزی واسه حرف زدن نیس...
جونگکوک: خیلی چیزهاست که تو باید بدونی...پس تا ندونستی قضاوت نکن...
ا.ت: خب گوش میدم...
جونگکوک: اول خودتو آروم کن..
ا.ت:من آرومم..
جونگکوک: بشین رو تخت...
ا.ت: همنجوری راحتم...
جونگکوک: اوففف..
غلط املایی بود معذرت 💜
بچه ها نمیشه یکمی دیگه هول بدین تا ۱ هزار تایی بشیم🙃
نامجون ویو
نامجون: ا.ت اصلا حالت خوبه..
ا.ت: نه خوب نیستم میخام به زندگی قبلیم برگردم...
از کنارش بلند شدم..و دوباره گفتم...
نامجون: میدونم تقصیری تو نبود اما تقصیری منم نیس..
داشت سِرُم و از دستش بیرون میکرد تا خاستم مانعش بشم...که با داد بلند گفت..
ا.ت: بهم دست نزن..چرا حرفو نمیفهمی...
نامجون: باشه باشه آروم باش حالت خوب نیس..لطفا آروم باش..
از رو تخت بلند شد و روبروم وایستاد و ادامه داد..
ا.ت: من میخام برگردم...
نامجون: اما من نمیخام تو برگردی..
ا.ت: من ازت نظر نخاستم..منو تو خیلی وقته تموم کردیم و الان تو حق نداری منو اینجا نگهداری...
نامجون: اگه بخام میتونم..بیرون جات امن نیس..
ا.ت: اما قبل از تو امن بود...
دستمو رو دستگیره در گذاشتم خاستم باز کنم که دستمو گرفت..و گفت..
ا.ت: گفتم میخام برم...
بدون حرفی دستشو پس زدم و بیرون شدم..و سریع درو قفل کردم...تا فرار نکنه..
از پله ها پایین رفتم..که تو پله اول جونگکوک وایستاده بود...
از کنارش رد شدم و رو کاناپه هال نشستم ..
جونگکوک کنارم اومد و گفت.
جونگکوک:چه شد ..
نامجون: دیوونه شده
جونگکوک: میخای من باهاش حرف بزنم ..
نامجون: حرف هیچکی و گوش نمیده.
جونگکوک: شاید من بیتونم راضیش کنم...
نامجون: نمیدونم...بیا اینم کلید اگه رفتی درو با این باز کن و بعدی بیرون اومدنت قفلش کن...
جونگکوک: لازمه...
نامجون: آره ..
جونگکوک: باشه..
کلید و از دستم گرفت و رفت..
ات ویو
تو اتاق اينور و اونور میرفتم ...نمیدونم چرا اونجوری با نامجون حرف زدم..شاید حقش بود...من باید تقاض کاری که اون انجام داده رو پس بدم کاری رو که اصلا ازش خبری نداشتم..به سمت پنجره اتاق رفتم...پرده هارو کنار زدم و بیرون و نگاه کردم..راهی نبود فرار کنم...
دوباره به سمت در برگشتم...با دستم به در میزدم و میگفتم بازش کن..اماکسی نبود..
تا اینکه صدا باز کردن قفل در اومد و بعدش دستگیره در به پایین فشار داده شد از جلو در کنار رفتم...
تا در باز شد با هيکل جونگکوک روبرو شدم..خاستم از کنارش رد شم که مانعم شد..و عقب هولم داد...و دوباره درو بست و قفل کرد...
ا.ت: این انتظار از تو نداشتم..فک کردم حداقل تو میتونی منو درک کنی...
جونگکوک: یه دقیقه بزار حرف بزنیم...
ا.ت: من نمیخام حرف بزنیم...اصلا چیزی واسه حرف زدن نیس...
جونگکوک: خیلی چیزهاست که تو باید بدونی...پس تا ندونستی قضاوت نکن...
ا.ت: خب گوش میدم...
جونگکوک: اول خودتو آروم کن..
ا.ت:من آرومم..
جونگکوک: بشین رو تخت...
ا.ت: همنجوری راحتم...
جونگکوک: اوففف..
غلط املایی بود معذرت 💜
بچه ها نمیشه یکمی دیگه هول بدین تا ۱ هزار تایی بشیم🙃
۷.۷k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.