فیک جونگ کوک ( سیاه سفید),P7
سویون
کلاسمون تموم شد و چهارتایی تصمیم به رفتن گرفتیم..
توی حیاط دانشگاه کلی ماشین مدل بالا پارک بود و آدم دلش نمیخواست از نگاه کردن بهشون دست برداره
_کاش یکی از اینا واسه من بود
با این حرفِ لورا بیونگ هو کاملا بیخیال گفت : اینطور چیزا که مهم نیستن از زندگی لذت ببری کافیه
بعدشم یه نفس عمیق کشید
اون پسره جونگ کوک دره ماشینه سیاه رنگش رو باز کرد در لحظه آخر نگاهی بهم انداخت که اخمو تر از همیشه نگاش کردم بی توجه به من سوار ماشینش شد و رفت..
_خب بچه ها چیکار کنیم ؟
_من میرم خونه خیلی خستم
_سویون لطفاً بیا بریم یکم بگردیم
_نه میگم خستم میرم خونه
_اوفف باشه
_راستی سویون اون گیره کوچولویی که صبح روی سرت بود کو ؟
با تعجب دستی به موهام کشیدم..نبود
_نیستش..
وایستادم و داخله کیفمو نگاه کردم اما اونجا هم نبود
_وای نه فکر کنم افتاده من خیلی دوسش داشتم
یونا گفت : یه گیره کوچیک بود دیگه ناراحت نباش
اما من دوسش داشتم
با قیافه ای در هم راهو ادامه دادم
خونه هر کدومشون سره راه بود و آخرین نفر که خونه میرفت من بودم باید بقیه راه رو تنها میرفتم
وقتی رسیدم خونه ، مامان نبود احتمالا سره کاره..
وسایلامو گذاشتم تو اتاقم و بعد از شستن دست و صورتم رفتم سر وقت آشپزخونه
_بوی غذای خوشمزه میاد اومممم
بعد از غذا نشستم سره درس..
کلاسمون تموم شد و چهارتایی تصمیم به رفتن گرفتیم..
توی حیاط دانشگاه کلی ماشین مدل بالا پارک بود و آدم دلش نمیخواست از نگاه کردن بهشون دست برداره
_کاش یکی از اینا واسه من بود
با این حرفِ لورا بیونگ هو کاملا بیخیال گفت : اینطور چیزا که مهم نیستن از زندگی لذت ببری کافیه
بعدشم یه نفس عمیق کشید
اون پسره جونگ کوک دره ماشینه سیاه رنگش رو باز کرد در لحظه آخر نگاهی بهم انداخت که اخمو تر از همیشه نگاش کردم بی توجه به من سوار ماشینش شد و رفت..
_خب بچه ها چیکار کنیم ؟
_من میرم خونه خیلی خستم
_سویون لطفاً بیا بریم یکم بگردیم
_نه میگم خستم میرم خونه
_اوفف باشه
_راستی سویون اون گیره کوچولویی که صبح روی سرت بود کو ؟
با تعجب دستی به موهام کشیدم..نبود
_نیستش..
وایستادم و داخله کیفمو نگاه کردم اما اونجا هم نبود
_وای نه فکر کنم افتاده من خیلی دوسش داشتم
یونا گفت : یه گیره کوچیک بود دیگه ناراحت نباش
اما من دوسش داشتم
با قیافه ای در هم راهو ادامه دادم
خونه هر کدومشون سره راه بود و آخرین نفر که خونه میرفت من بودم باید بقیه راه رو تنها میرفتم
وقتی رسیدم خونه ، مامان نبود احتمالا سره کاره..
وسایلامو گذاشتم تو اتاقم و بعد از شستن دست و صورتم رفتم سر وقت آشپزخونه
_بوی غذای خوشمزه میاد اومممم
بعد از غذا نشستم سره درس..
۵.۷k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.