part~23
تهیونگ ویو:
خیلی نگران لارا بودم...معلوم بود خبر خوشی بهش ندادن..
مینجی رو بغل کردم و بردمش خونه شون..
مینجی دختر جیهوپه که خب گاهی اوقات بخاطر کارهای جیهوپ من میبرمش بیرون ..
تصمیم گرفتم قضیه لارا رو با جیهوپ درمیون بزارم...به هر حال اون از من بزرگتر بود و خب..میدونست باید چیکار بکنه..
تهیونگ: جیهوپ...
جیهوپ:بل؟
تهیونگ:میگم...چیزه..اممم...لارا میشناسی دیگ؟
جیهوپ:معلومه ک میشناسم...احیانا لارا همون دختری نیست که چهارسال پیش از کره رفت و تهیونگ عاشق مارو تنها گذاشت؟..همونی نیست ک ته ته مارو از این رو به اون رو کرد؟..
تهیونگ:خب..آره
راستش ..لارا برگشته...امروز...جیمین...بهم گفت بیام به یه آدرسی تا..تا یه سری پرونده هارو بده دستم...اما..وقتی رفتم اونجا..ا.ت رو دیدم..
فهمیدم نقشه ی جیمینه..جیهوپ..لارا..خیلی تغییر کرده بود...
نتونستیم زیاد باهم حرف بزنیم چون یهو یه نفر بهش زنگ زد...و خب اونم هول شد و سریع رفت...
جیهوپ:که اینطورررر...این جیمین خان هم از این کارا بلده؟..(خنده)
تهیونگ: جیهوپ..الان وقت شوخی کردن نیست...میشه بهم بگی باید چیکار بکنم؟...
جیهوپ:هعععی...یاد جوونی بخیر..منم یه زمانی مث تو عاشق بودم..الانم معشوقم مامان بچمه...اما قضیه ی تو فرق میکنه...خب...بنظرم الان که لارا اومده باید هرکاری بکنی تا دلشو بدست بیاری...مخ زنی و اینجور چیزا منظورم نیست..کارایی که بتونه دلشو بلزونه....متوجهی ک؟؟
تهیونگ:اوهوم...اما خب ... من هیچ آدرس و شماره ای از لارا ندارم..
جیهوپ:اینکه چیزی نیس برادر من...اینطور که پیداس جیمین باهاش خیلی جوره...حتما شمارشو داره...بهش بگو
تهیونگ:اوکی...ممنونم..خب دیگه من باید برم کاری نداری؟
جیهوپ:عه...واسه شام میموندی دیگه...میسو غذا درست کرده...از حق نگذریم غذاهای زن من خیلی خوشمزس..
تهیونگ:ایشالا یه وقت دیگه داداش...
از زبان ویولت(ادمین ژذابتموننن):
تهیونگ از جیهوپ و میسو خداحافظی کرد..
بوسه ای روی گونه ی مینجی زد (دختر برادر تهیونگ بودن هم آرزوستتتت) ...و از اونجا اومد بیرون و راهی خونش شد...
خونه اش فاصله زیادی تا خونه ی جیهوپ نداشت..
بعد از چند مین که رسید...
ماشینش رو پارک کرد و وارد خونه شد..
خونه ک نبود..طویله بود...
لباساشو انداخت روی تخت..یه دوش گرفت ...
توی یخچال چیزی نبود پس تصمیم گرفت از بیرون یه چیزی سفارش بده..
روی کاناپه نشست و با یادآوری حرفای جیهوپ...به جیمین زنگ زد...
جیمین:سلاممم ته ته جون... قرارت خوش گذشت؟..(خنده)
تهیونگ: نه..
جیمین:عی بابا...چیشده؟
تهیونگ: هنوز نیم ساعت هم نگذشته بود که ینفر به لارا زنگ زد..حالش یهو بد شد و سریعا اونجارو ترک کرد...
جیمین: هی روزگار...من اینجا داشتم اسم بچتونو انتخاب میکردم..
تهیونگ به اونم میرسیم ... فقط میشه شماره ی لارا رو بهم بدی؟
ادامه دارد..
خیلی نگران لارا بودم...معلوم بود خبر خوشی بهش ندادن..
مینجی رو بغل کردم و بردمش خونه شون..
مینجی دختر جیهوپه که خب گاهی اوقات بخاطر کارهای جیهوپ من میبرمش بیرون ..
تصمیم گرفتم قضیه لارا رو با جیهوپ درمیون بزارم...به هر حال اون از من بزرگتر بود و خب..میدونست باید چیکار بکنه..
تهیونگ: جیهوپ...
جیهوپ:بل؟
تهیونگ:میگم...چیزه..اممم...لارا میشناسی دیگ؟
جیهوپ:معلومه ک میشناسم...احیانا لارا همون دختری نیست که چهارسال پیش از کره رفت و تهیونگ عاشق مارو تنها گذاشت؟..همونی نیست ک ته ته مارو از این رو به اون رو کرد؟..
تهیونگ:خب..آره
راستش ..لارا برگشته...امروز...جیمین...بهم گفت بیام به یه آدرسی تا..تا یه سری پرونده هارو بده دستم...اما..وقتی رفتم اونجا..ا.ت رو دیدم..
فهمیدم نقشه ی جیمینه..جیهوپ..لارا..خیلی تغییر کرده بود...
نتونستیم زیاد باهم حرف بزنیم چون یهو یه نفر بهش زنگ زد...و خب اونم هول شد و سریع رفت...
جیهوپ:که اینطورررر...این جیمین خان هم از این کارا بلده؟..(خنده)
تهیونگ: جیهوپ..الان وقت شوخی کردن نیست...میشه بهم بگی باید چیکار بکنم؟...
جیهوپ:هعععی...یاد جوونی بخیر..منم یه زمانی مث تو عاشق بودم..الانم معشوقم مامان بچمه...اما قضیه ی تو فرق میکنه...خب...بنظرم الان که لارا اومده باید هرکاری بکنی تا دلشو بدست بیاری...مخ زنی و اینجور چیزا منظورم نیست..کارایی که بتونه دلشو بلزونه....متوجهی ک؟؟
تهیونگ:اوهوم...اما خب ... من هیچ آدرس و شماره ای از لارا ندارم..
جیهوپ:اینکه چیزی نیس برادر من...اینطور که پیداس جیمین باهاش خیلی جوره...حتما شمارشو داره...بهش بگو
تهیونگ:اوکی...ممنونم..خب دیگه من باید برم کاری نداری؟
جیهوپ:عه...واسه شام میموندی دیگه...میسو غذا درست کرده...از حق نگذریم غذاهای زن من خیلی خوشمزس..
تهیونگ:ایشالا یه وقت دیگه داداش...
از زبان ویولت(ادمین ژذابتموننن):
تهیونگ از جیهوپ و میسو خداحافظی کرد..
بوسه ای روی گونه ی مینجی زد (دختر برادر تهیونگ بودن هم آرزوستتتت) ...و از اونجا اومد بیرون و راهی خونش شد...
خونه اش فاصله زیادی تا خونه ی جیهوپ نداشت..
بعد از چند مین که رسید...
ماشینش رو پارک کرد و وارد خونه شد..
خونه ک نبود..طویله بود...
لباساشو انداخت روی تخت..یه دوش گرفت ...
توی یخچال چیزی نبود پس تصمیم گرفت از بیرون یه چیزی سفارش بده..
روی کاناپه نشست و با یادآوری حرفای جیهوپ...به جیمین زنگ زد...
جیمین:سلاممم ته ته جون... قرارت خوش گذشت؟..(خنده)
تهیونگ: نه..
جیمین:عی بابا...چیشده؟
تهیونگ: هنوز نیم ساعت هم نگذشته بود که ینفر به لارا زنگ زد..حالش یهو بد شد و سریعا اونجارو ترک کرد...
جیمین: هی روزگار...من اینجا داشتم اسم بچتونو انتخاب میکردم..
تهیونگ به اونم میرسیم ... فقط میشه شماره ی لارا رو بهم بدی؟
ادامه دارد..
۵.۷k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.