پارت ۳۸ : Black Woolf...
سه تا لباس و شلوار خوشگل که ست بودن
جونگکوک: وای من تز کیوتی اینا دارم غش میکنم
جیمین : خب لباسای فردامونم جور شد
جونگ کوک: وای رامیون ها
جیهوپ : زیرشو خاموش کردن
جونگ کوک : وایی مرسی هوسوک
جیهوپ : قابلی نداشت
جونگ کوک : بریم رامیون بخوریم بعدشم برین بخوابیم
رفتن رامیون های تند رو خوردن و بعدشم رفتن لالا
جین : پسرا
جونگ کوک: سلام هیونگ جذابم
جین : سلام خرگوش کیوت
جیمین و جیهوپ : سلام سوکجین هیونگ.
جین: سلام جوجه و سنجاب چخبر
خوب از خرگوش ما مراقبت کردین
جیهوپ : قابل نداشت هیونگ
حالا فقط این مهمونی که توی عمارت گرفتین واسه ی داداش کوچیکتون فک نمیکنی زیادی بزرگه آخه حس میکنم همه مردم کره رو دعوت کردین
جین : پدرم همه ی دوستاشو دعوت کرده همه شرکاش و همه ی اقوام رو هم دعوت کرده
جیمین : وایی چقدر زیاد
جین : فقط واستون یه کارایی دارم و جییمن شوگا هم دعوته
جیمین : چییی
جین : خب پدرم خانواده ی مین رو دعوت کرده پدره شوگا با پدرم دوستای قدیمی و گرمابه گلستانن ولی عجیبه شوگا هیچوقت اینجا نیومده اگه امشب بیاد شبه اولشه
جیمین : اصلا نیاد اونکه اینهمه نیومده حالا هم روش
جونگ کوک : خب ما باید چیکار کنیم
جین: جیمین تو باید کیک رو توی دستت بگیری و جیهوپ و کوکی تو همه این بمب ها رو وادارید دم در بتر کنید بقیه کارها با خدمتکارا ست خب بدویید بریم
راستی این کیکی که جییمن دست میگیری کیک اندازه آیه خب و کیک اصلی چمد طبقه ای و حالا میفهمید ولی فعلا همینه
همه جا تاریک بود همه توی عمارت سکوت کرده بودند
جونگ کوک و پسرا با شوق میخواستن داداش کوچولوی جین رو ببینن
ور عمارت وا شد و مردی با جثه ی بزرگ و هیکلی اومد داخل
که نا گهان همه جا روشن شد برف شادی و بمب ها همه جا رو پرکرده بودند و جیمین با کیک و جونگ کوک و جیهوپ در کنار همه داد کشیدند
تولدت مبارک مستر کیم و دست و جیغ و هورا
دربین اون همه صدا تهیونگ صدای جونگ کوک رو شنید به گوش هاش شک کرد و برگشت و دید جونگ کوک با خنده چشماشو بسته و داره میگه تولدت مبارک مستر کیم
و وقتی که چشماشو باز کرد منو دید تعجب ترس چشماشو گرفت
توی اون تیله های سیاه رنگ خوند
فرار .... فرار !
جونگکوک: وای من تز کیوتی اینا دارم غش میکنم
جیمین : خب لباسای فردامونم جور شد
جونگ کوک: وای رامیون ها
جیهوپ : زیرشو خاموش کردن
جونگ کوک : وایی مرسی هوسوک
جیهوپ : قابلی نداشت
جونگ کوک : بریم رامیون بخوریم بعدشم برین بخوابیم
رفتن رامیون های تند رو خوردن و بعدشم رفتن لالا
جین : پسرا
جونگ کوک: سلام هیونگ جذابم
جین : سلام خرگوش کیوت
جیمین و جیهوپ : سلام سوکجین هیونگ.
جین: سلام جوجه و سنجاب چخبر
خوب از خرگوش ما مراقبت کردین
جیهوپ : قابل نداشت هیونگ
حالا فقط این مهمونی که توی عمارت گرفتین واسه ی داداش کوچیکتون فک نمیکنی زیادی بزرگه آخه حس میکنم همه مردم کره رو دعوت کردین
جین : پدرم همه ی دوستاشو دعوت کرده همه شرکاش و همه ی اقوام رو هم دعوت کرده
جیمین : وایی چقدر زیاد
جین : فقط واستون یه کارایی دارم و جییمن شوگا هم دعوته
جیمین : چییی
جین : خب پدرم خانواده ی مین رو دعوت کرده پدره شوگا با پدرم دوستای قدیمی و گرمابه گلستانن ولی عجیبه شوگا هیچوقت اینجا نیومده اگه امشب بیاد شبه اولشه
جیمین : اصلا نیاد اونکه اینهمه نیومده حالا هم روش
جونگ کوک : خب ما باید چیکار کنیم
جین: جیمین تو باید کیک رو توی دستت بگیری و جیهوپ و کوکی تو همه این بمب ها رو وادارید دم در بتر کنید بقیه کارها با خدمتکارا ست خب بدویید بریم
راستی این کیکی که جییمن دست میگیری کیک اندازه آیه خب و کیک اصلی چمد طبقه ای و حالا میفهمید ولی فعلا همینه
همه جا تاریک بود همه توی عمارت سکوت کرده بودند
جونگ کوک و پسرا با شوق میخواستن داداش کوچولوی جین رو ببینن
ور عمارت وا شد و مردی با جثه ی بزرگ و هیکلی اومد داخل
که نا گهان همه جا روشن شد برف شادی و بمب ها همه جا رو پرکرده بودند و جیمین با کیک و جونگ کوک و جیهوپ در کنار همه داد کشیدند
تولدت مبارک مستر کیم و دست و جیغ و هورا
دربین اون همه صدا تهیونگ صدای جونگ کوک رو شنید به گوش هاش شک کرد و برگشت و دید جونگ کوک با خنده چشماشو بسته و داره میگه تولدت مبارک مستر کیم
و وقتی که چشماشو باز کرد منو دید تعجب ترس چشماشو گرفت
توی اون تیله های سیاه رنگ خوند
فرار .... فرار !
۳.۸k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.