Fate p4🖤
ویو ا.ت
بعد از اون بغلم کرد منم متقابلا بغلش کردم .... بغلی که این همه مدت ازش محروم بودم ... خیلی حس خوبی داشت ... بعد ۴ مین از هم جدا شدیم که یه اسمس برای گوشی فیلیکس اومد
-آخه الان چه وقت مهمونی بود...(عصبانی)
+مهمونی ... راجب چی حرف میزنی
-یه مهمونیه که همه ی مافیا ها هستند با دوست دختراشون ..... من الان چی بگم.. اونا از اینکه مایا مرده خبر ندارند ... فکر میکنن من با اون میام ... اگه بفهمن مایا مرده تنها کسی که بهش شک میکنن منم
+حالا میخوای چیکار کنی .....
-نمیدونم ..... میتونم بهونه بیارم که مایا رفته سفر کاری ... ولی نمیتونم با تو برم وگرنه میکشنت ..
+خیل خوب ... من میتونم برم خونه مامانم ..چون پدر ناتنیم فردا میرسه خونه
-نه همینجا بمون ... سعی میکنم زود بیام
+باشه
-نترس بیب آجوما پیشته ... هر چی خواستی بهش بگو ... من دیگه باید برم ..
+باشه.. خداحافظ مواظب خودت باش
-توئم همینطور
بعد از اون فیلیکس رفت منم رو کاناپه نشستم .... دوباره به مامانم فکر کردم هنوزم غم از دست دادنش قلبم رو خش مینداخت مامان امیدوارم جات راحت باشه .... تو همین افکار بودم که آجوما اومد پیشم
#دخترم بیا این لباسو بپوش بیا طبقه بالا شام حاضره
+چشم الان میام.... میشه یه سوال ازتون بپرسم
#البته
+شما فقط اینجا کار میکنین یا خدمتکار های دیگه ای هم هستن؟
#نه دخترم من فقط اینجا کار میکنم....
+آهان ....مرسی
بعد رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم طبقه بالا و شام رو خوردم و میخواستم برم تو اتاقم که در عمارت باز شد و فیلیکس همونجا دم در بیهوش شد .... سریع رفتم بالای سرش وای زخمی شده سریع آجوما رو صدا زدم کمک کرد بردیمش رو کاناپه و رفتم جعبه کمک های اولیه رو آوردم و شروع کردم به پاک کردن زخماش پانسمانشون کردم و خواستم برم که دستمو گرفت
-همینجا بمون....
+باید برم دوباره باند بیارم
-نمیخواد ..... من زخم های بدتر از اینم خوردم ... همینجا بمون
خواستم برم که دستمو کشید و افتادم تو بغلش میخواستم از بغلش جدا بشم که محکمتر بغلم کرد .... منم شکایتی نکردم و صبر کردم خوابش ببره تا برم باند بیارم و زخم پاشو ببندم ... بعد ۵ مین دستش دور کمرم شل شد و منم از بغلش در اومدم و باند آوردم و زخم پاشو بستم .... خیلی کیوت خوابیده بود ..... بعد آجوما رو صدا زدم و با احتیاط بردیمش رو تختش و منم آروم در اتاق رو بستم و رفتم تو اتاق خودم و روی تخت دراز کشیدم .... یعنی هنوزم میتونم خوشحال باشم.... یعنی میتونم اون سال هایی که با درد و غم گذروندم رو پشت سر بزارم ... توی همین افکار بودم که خوابم برد..........
ویو فیلیکس
با زحمت از تخت بلند شدم و رفتم یه دوش ۳۰ مینی گرفتم و رفتم طبقه بالا ولی ا.ت رو ندیدم
-آجوما ... ا.ت هنوز خوابه؟
#نه اون داره تو حیاط عمارت راه میره ... اون حتا زودتر از منم بیدار شد
-چیزی خورد...
#بله پسرم ..
بعد از اینکه صبحونه رو خوردم رفتم توی حیاط که دیدم ا.ت نشسته روی نیمکت و داره کتاب میخونه
ویو ا.ت
احساس سنگینی روی نیمکت کردم و احساس گرمی روی شونه هام
-چی میخونی بیب(کیوت)
+ رمان دل سیاه... حالت بهتره...
-وقتی پیش توئم عالیم ... میخوای قدم بزنیم
+باشه ..... بریم
و همینطور که قدم میزدیم ... فیلیکس دستمو گرفت...این کارش باعث شد احساس دلگرمی کنم ..یعنی بازم همه چی مثل قبل میشه ... یعنی بازم میتونم از ته دل دوباره بخندم ..... توی این فکر ها بودم که گوشیم زنگ خورد
ببخشید بچه ها که انقدر دیر پارت دادم ممنون میشم اون قلب سفید رو قرمز کنی و کامنت هم یادت نره دوست دارم امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشین🫂🫂❤️❤️
بعد از اون بغلم کرد منم متقابلا بغلش کردم .... بغلی که این همه مدت ازش محروم بودم ... خیلی حس خوبی داشت ... بعد ۴ مین از هم جدا شدیم که یه اسمس برای گوشی فیلیکس اومد
-آخه الان چه وقت مهمونی بود...(عصبانی)
+مهمونی ... راجب چی حرف میزنی
-یه مهمونیه که همه ی مافیا ها هستند با دوست دختراشون ..... من الان چی بگم.. اونا از اینکه مایا مرده خبر ندارند ... فکر میکنن من با اون میام ... اگه بفهمن مایا مرده تنها کسی که بهش شک میکنن منم
+حالا میخوای چیکار کنی .....
-نمیدونم ..... میتونم بهونه بیارم که مایا رفته سفر کاری ... ولی نمیتونم با تو برم وگرنه میکشنت ..
+خیل خوب ... من میتونم برم خونه مامانم ..چون پدر ناتنیم فردا میرسه خونه
-نه همینجا بمون ... سعی میکنم زود بیام
+باشه
-نترس بیب آجوما پیشته ... هر چی خواستی بهش بگو ... من دیگه باید برم ..
+باشه.. خداحافظ مواظب خودت باش
-توئم همینطور
بعد از اون فیلیکس رفت منم رو کاناپه نشستم .... دوباره به مامانم فکر کردم هنوزم غم از دست دادنش قلبم رو خش مینداخت مامان امیدوارم جات راحت باشه .... تو همین افکار بودم که آجوما اومد پیشم
#دخترم بیا این لباسو بپوش بیا طبقه بالا شام حاضره
+چشم الان میام.... میشه یه سوال ازتون بپرسم
#البته
+شما فقط اینجا کار میکنین یا خدمتکار های دیگه ای هم هستن؟
#نه دخترم من فقط اینجا کار میکنم....
+آهان ....مرسی
بعد رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم طبقه بالا و شام رو خوردم و میخواستم برم تو اتاقم که در عمارت باز شد و فیلیکس همونجا دم در بیهوش شد .... سریع رفتم بالای سرش وای زخمی شده سریع آجوما رو صدا زدم کمک کرد بردیمش رو کاناپه و رفتم جعبه کمک های اولیه رو آوردم و شروع کردم به پاک کردن زخماش پانسمانشون کردم و خواستم برم که دستمو گرفت
-همینجا بمون....
+باید برم دوباره باند بیارم
-نمیخواد ..... من زخم های بدتر از اینم خوردم ... همینجا بمون
خواستم برم که دستمو کشید و افتادم تو بغلش میخواستم از بغلش جدا بشم که محکمتر بغلم کرد .... منم شکایتی نکردم و صبر کردم خوابش ببره تا برم باند بیارم و زخم پاشو ببندم ... بعد ۵ مین دستش دور کمرم شل شد و منم از بغلش در اومدم و باند آوردم و زخم پاشو بستم .... خیلی کیوت خوابیده بود ..... بعد آجوما رو صدا زدم و با احتیاط بردیمش رو تختش و منم آروم در اتاق رو بستم و رفتم تو اتاق خودم و روی تخت دراز کشیدم .... یعنی هنوزم میتونم خوشحال باشم.... یعنی میتونم اون سال هایی که با درد و غم گذروندم رو پشت سر بزارم ... توی همین افکار بودم که خوابم برد..........
ویو فیلیکس
با زحمت از تخت بلند شدم و رفتم یه دوش ۳۰ مینی گرفتم و رفتم طبقه بالا ولی ا.ت رو ندیدم
-آجوما ... ا.ت هنوز خوابه؟
#نه اون داره تو حیاط عمارت راه میره ... اون حتا زودتر از منم بیدار شد
-چیزی خورد...
#بله پسرم ..
بعد از اینکه صبحونه رو خوردم رفتم توی حیاط که دیدم ا.ت نشسته روی نیمکت و داره کتاب میخونه
ویو ا.ت
احساس سنگینی روی نیمکت کردم و احساس گرمی روی شونه هام
-چی میخونی بیب(کیوت)
+ رمان دل سیاه... حالت بهتره...
-وقتی پیش توئم عالیم ... میخوای قدم بزنیم
+باشه ..... بریم
و همینطور که قدم میزدیم ... فیلیکس دستمو گرفت...این کارش باعث شد احساس دلگرمی کنم ..یعنی بازم همه چی مثل قبل میشه ... یعنی بازم میتونم از ته دل دوباره بخندم ..... توی این فکر ها بودم که گوشیم زنگ خورد
ببخشید بچه ها که انقدر دیر پارت دادم ممنون میشم اون قلب سفید رو قرمز کنی و کامنت هم یادت نره دوست دارم امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشین🫂🫂❤️❤️
۵.۲k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.