my mafia part ¹⁷
my mafia part ¹⁷
نشستم...رفتیم یکم جلوتر
فیلیکس: چشاتو ببند هرموقع گفتم باز کن
ا/ت: باش
فیلیکس: ۱.۲.۳ باز کن
ا/ت: واییییی توت فرنگیییییی ازکجا میدونستی خیلی دوس دارم؟
فیلیکس: حالا اون مهم نیست سفت بشینن که میخوایممم تند بریمممم
ا/ت: وای نه
که یهو چرخو هل داد خیلی تند رفت هی میترسیدم بخوریم به ادما
رسیدیم دم صندق که سریع اومدم بیرون
صندوقدار: وویی چه کاپل کیوتیی
ا/ت: کاپل نیستیم..
صندوقدار: او ببخشید خوراکیی هارو بزارید بالا حساب کنم...
حساب کرد اومدیم از فروشگاه بیرون
وسایلو گزاشتیم تو ماشین رفتیم سمت ساحل ۲۰ مین راه بود
رسیدیم
ا/ت: بیا یکم قدم بزنیم
فیلیکس: اوم باشه
خیلی هوا خوب بود
یکم راه رفتیم که گفتم: برو خوراکیارو بیار من همینجا میشینم
فیلیکس: رو شن؟
ا/ت: اره
ویو ته
لب ساحل بودم که یه دختررو از دور دیدم شبیه ا/ت بود میخواستم برم سمتش که یهو فیلیکس اومد.اون اینجا چیکار میکنه... ر اون موقع مطمئن شدم که خودشه رفتم یجا قایم شدمو نگاشون کردم
ا/ت :منتظر فیلیکس بودم تا بیاد که یه پسره از دور دیدم خیلی شبیه ته بود ..شاید توهم زده بودم میخواستم پاشم برم پیشش که فیلیکس اومد....یکم خوراکی خوردیم
فیلیکس : میشه یچیزی بپرسم؟
ا/ت: اره بپرس
فیلیکس: الان کسی هس که عاشقش باشی..
ا/ت: نمیدونم عشق یا هوس یاشایدم یه چیز زود گذر..
فیلیکس:میتونی از روی احساساتت بفهمی.مثلا اگه میببنیش قلبت تند تند میزنه یا دوس داری همش به حرفاش گوش بدیو بهش خیره بشی یا وقتی یه دخترو بغلش میبینی عصبانی میشی...
ا/ت: من همه ی این احساس هارو دارم ینی عاشق ته شدم؟. نه نه همچین چیزی نیس (تودلش)
اومدم چیزی بگم که گوشیم زنگ خورد
___mobina__
مبینا: سلاممم کجایی
ا/ت: سلام لب ساحلم
مبینا: مرسی منم خوبم
ا/ت: ایشش حالا نگفتم خوبی.خوبی که داری باهام حرف میزنی دیگه
مبینا: باشه بیا منو بخور.تنهایی؟
ا/ت: نه با فیلیکسم
مبینا: اووو پس رمانتیک بازیو اینا...
ا/ت: وای خفه شو
مبینا: بهت لازم دارممم باید بیای پیشم تولد هیونه میخوام برنامه بریزم
ا/ت: باشه کی بیام
مبینا: تا شب بیا
ا/ت: اوکی فعلا
مبینا: بای...
.........
فیلیکس: باید بری؟
ا/ت: اره دیگه غروبم دیدیم مرسی بابت امروز
فیلیکس: اوم خواهش میکنم بیا برسونمت
ا/ت: نه دیگه خودممیرم ماشینو از دم کافه برمیدارم میرم
فیلیکس: باشه پس فعلا
ا/ت: بایی
ته: داشت میرفت منم دنبالش رفتم زدم رو شونش...ا/ت
ا/ت: تو اینجا چیکار میکنی
ته: باید باهم حرف بزنیم
ا/ت: الان وقت ندارم
ته: لطفا.
ا/ت: ماشینمو باید برم بردارم
ته: میگم بیان برات بردارن الان هرجا بری من میرسونمت
ا/ت: با..شه
رفتیم سوار ماشین شدیم راه افتادیم
ته: کجا میخوای بری
ا/ت: پیش مبینا
ته: باشه
ا/ت: خب چی میخوای بگی
ته: لیا رو از کجا میشناسی....
نشستم...رفتیم یکم جلوتر
فیلیکس: چشاتو ببند هرموقع گفتم باز کن
ا/ت: باش
فیلیکس: ۱.۲.۳ باز کن
ا/ت: واییییی توت فرنگیییییی ازکجا میدونستی خیلی دوس دارم؟
فیلیکس: حالا اون مهم نیست سفت بشینن که میخوایممم تند بریمممم
ا/ت: وای نه
که یهو چرخو هل داد خیلی تند رفت هی میترسیدم بخوریم به ادما
رسیدیم دم صندق که سریع اومدم بیرون
صندوقدار: وویی چه کاپل کیوتیی
ا/ت: کاپل نیستیم..
صندوقدار: او ببخشید خوراکیی هارو بزارید بالا حساب کنم...
حساب کرد اومدیم از فروشگاه بیرون
وسایلو گزاشتیم تو ماشین رفتیم سمت ساحل ۲۰ مین راه بود
رسیدیم
ا/ت: بیا یکم قدم بزنیم
فیلیکس: اوم باشه
خیلی هوا خوب بود
یکم راه رفتیم که گفتم: برو خوراکیارو بیار من همینجا میشینم
فیلیکس: رو شن؟
ا/ت: اره
ویو ته
لب ساحل بودم که یه دختررو از دور دیدم شبیه ا/ت بود میخواستم برم سمتش که یهو فیلیکس اومد.اون اینجا چیکار میکنه... ر اون موقع مطمئن شدم که خودشه رفتم یجا قایم شدمو نگاشون کردم
ا/ت :منتظر فیلیکس بودم تا بیاد که یه پسره از دور دیدم خیلی شبیه ته بود ..شاید توهم زده بودم میخواستم پاشم برم پیشش که فیلیکس اومد....یکم خوراکی خوردیم
فیلیکس : میشه یچیزی بپرسم؟
ا/ت: اره بپرس
فیلیکس: الان کسی هس که عاشقش باشی..
ا/ت: نمیدونم عشق یا هوس یاشایدم یه چیز زود گذر..
فیلیکس:میتونی از روی احساساتت بفهمی.مثلا اگه میببنیش قلبت تند تند میزنه یا دوس داری همش به حرفاش گوش بدیو بهش خیره بشی یا وقتی یه دخترو بغلش میبینی عصبانی میشی...
ا/ت: من همه ی این احساس هارو دارم ینی عاشق ته شدم؟. نه نه همچین چیزی نیس (تودلش)
اومدم چیزی بگم که گوشیم زنگ خورد
___mobina__
مبینا: سلاممم کجایی
ا/ت: سلام لب ساحلم
مبینا: مرسی منم خوبم
ا/ت: ایشش حالا نگفتم خوبی.خوبی که داری باهام حرف میزنی دیگه
مبینا: باشه بیا منو بخور.تنهایی؟
ا/ت: نه با فیلیکسم
مبینا: اووو پس رمانتیک بازیو اینا...
ا/ت: وای خفه شو
مبینا: بهت لازم دارممم باید بیای پیشم تولد هیونه میخوام برنامه بریزم
ا/ت: باشه کی بیام
مبینا: تا شب بیا
ا/ت: اوکی فعلا
مبینا: بای...
.........
فیلیکس: باید بری؟
ا/ت: اره دیگه غروبم دیدیم مرسی بابت امروز
فیلیکس: اوم خواهش میکنم بیا برسونمت
ا/ت: نه دیگه خودممیرم ماشینو از دم کافه برمیدارم میرم
فیلیکس: باشه پس فعلا
ا/ت: بایی
ته: داشت میرفت منم دنبالش رفتم زدم رو شونش...ا/ت
ا/ت: تو اینجا چیکار میکنی
ته: باید باهم حرف بزنیم
ا/ت: الان وقت ندارم
ته: لطفا.
ا/ت: ماشینمو باید برم بردارم
ته: میگم بیان برات بردارن الان هرجا بری من میرسونمت
ا/ت: با..شه
رفتیم سوار ماشین شدیم راه افتادیم
ته: کجا میخوای بری
ا/ت: پیش مبینا
ته: باشه
ا/ت: خب چی میخوای بگی
ته: لیا رو از کجا میشناسی....
۵.۹k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.