-Hyunin-
.....
تمرکز نداشت
اون پسر تمام حواسشو پرت کرده بود.
سعی میکرد بتونه نگاهشو از روش برداره نمیتونست. اجزای صورتش،خنده هاش،چشای کشیدش.....
کمتر از یک هفته میشد که وارد اون مدرسه شده بود . میخواست هرجوری شده نزدیکش بشه
+ اقای هوانگ حواست کجاست؟
_م...معذرت میخام
زنگ استراحت روی صندلی تنها نشسته بود . بهترین زمانی بود بتونه نزدیکش بشه
اروم کنارش میشینه و جونگین نگاه میکرد
+ تو اسمت جونگینه درسته؟
در حالی که سر تعجب نگاهش میکرد
_ اره
برمیگرده و نگاهش میکنه و لبخند ملیحی میزنه
+چرا انقدر ترسناک نگاه میکنی اخهه؟
_من ؟ ترسناک نگاه میکنم؟
اونم میخنده
+میتونی امروز منتظر بمونی باهم برگردیم خونه؟
-عام باشه منتظرت میمونم
وقتی زنگ اخر میرسه بعد از جمع کردن وسایلاش با جای خالیش مواجه میشه
با تعجب نگاه میکنه
+من بهش گفتم صبر کن که
تا سعی کرد دویید که برسه بیرون
تا جلوی مدرسه غر میزد که اونو کنار ایستگاه اتوبوس جلوی در مدرسه میبینه
دستشو بالا برد که هیونجین اونو ببینه
میره پیشش در حالی که نفس نفس میزد دستاشو روی زانوش میزاره و خم میشه
+یاا فکر کردم رفتی ، چطور انقدر زود از کلاس رفتی بیرون؟
لبخند کیوتی تحویلش میده و دستشو روی شونه هیونحین میزاره
_من که گفتم منتظرت میمونم ، از امروز به بعد من اینجا وایمیستم.
توی راه فقط به چهرش نگاه میکرد
به تک تک حرفاش گوش میداد
این میزان علاقه که بهش تو مدت زمان کمی بهش پیدا کرده بود چیبود؟
+تو....تو تنهایی زندگی میکنی؟
_اوم اره تو چطور؟
+منم همینطور
دستشو میگیره
_هی بیا بریم خونه من
+ اخهه
_بیا بریم ، من خونه تنهام.
اونو به خونش میبره.
وقتی وارد خونش میشه فقط به تابلو های نقاشی که صدها نوع رنگ و خلاقیت به کار رفته بود نگاه میکرد
کل دیوارهای خونه رو پر کرده بود از تابلو های نقاشی
_انگاری تو نقاشی خیلی دوست داریا
+عا درست حدس زدی من عاشق نقاشیم
وقتی سرش رو برمیگردونه با نقاشی چهره خودش که روی بوم نسبتا بزرگی کشیده شده بود مواجه میشه
نمیدونست چی بگه و فقط نگاه میکرد
هیونجین کنارش می ایسته
+خوب کشیدمش مگه نه؟
_تو....تو چرا نقاشی منو کشیدی؟
+م...من کساییو که دوست دارم....خب چی بگم میدونی چیه.....
جونگین چونشو میگیره و سرشو بالا میاره و بغلش میکنه
منم همینطور منم همینطور هیونجین
تمرکز نداشت
اون پسر تمام حواسشو پرت کرده بود.
سعی میکرد بتونه نگاهشو از روش برداره نمیتونست. اجزای صورتش،خنده هاش،چشای کشیدش.....
کمتر از یک هفته میشد که وارد اون مدرسه شده بود . میخواست هرجوری شده نزدیکش بشه
+ اقای هوانگ حواست کجاست؟
_م...معذرت میخام
زنگ استراحت روی صندلی تنها نشسته بود . بهترین زمانی بود بتونه نزدیکش بشه
اروم کنارش میشینه و جونگین نگاه میکرد
+ تو اسمت جونگینه درسته؟
در حالی که سر تعجب نگاهش میکرد
_ اره
برمیگرده و نگاهش میکنه و لبخند ملیحی میزنه
+چرا انقدر ترسناک نگاه میکنی اخهه؟
_من ؟ ترسناک نگاه میکنم؟
اونم میخنده
+میتونی امروز منتظر بمونی باهم برگردیم خونه؟
-عام باشه منتظرت میمونم
وقتی زنگ اخر میرسه بعد از جمع کردن وسایلاش با جای خالیش مواجه میشه
با تعجب نگاه میکنه
+من بهش گفتم صبر کن که
تا سعی کرد دویید که برسه بیرون
تا جلوی مدرسه غر میزد که اونو کنار ایستگاه اتوبوس جلوی در مدرسه میبینه
دستشو بالا برد که هیونجین اونو ببینه
میره پیشش در حالی که نفس نفس میزد دستاشو روی زانوش میزاره و خم میشه
+یاا فکر کردم رفتی ، چطور انقدر زود از کلاس رفتی بیرون؟
لبخند کیوتی تحویلش میده و دستشو روی شونه هیونحین میزاره
_من که گفتم منتظرت میمونم ، از امروز به بعد من اینجا وایمیستم.
توی راه فقط به چهرش نگاه میکرد
به تک تک حرفاش گوش میداد
این میزان علاقه که بهش تو مدت زمان کمی بهش پیدا کرده بود چیبود؟
+تو....تو تنهایی زندگی میکنی؟
_اوم اره تو چطور؟
+منم همینطور
دستشو میگیره
_هی بیا بریم خونه من
+ اخهه
_بیا بریم ، من خونه تنهام.
اونو به خونش میبره.
وقتی وارد خونش میشه فقط به تابلو های نقاشی که صدها نوع رنگ و خلاقیت به کار رفته بود نگاه میکرد
کل دیوارهای خونه رو پر کرده بود از تابلو های نقاشی
_انگاری تو نقاشی خیلی دوست داریا
+عا درست حدس زدی من عاشق نقاشیم
وقتی سرش رو برمیگردونه با نقاشی چهره خودش که روی بوم نسبتا بزرگی کشیده شده بود مواجه میشه
نمیدونست چی بگه و فقط نگاه میکرد
هیونجین کنارش می ایسته
+خوب کشیدمش مگه نه؟
_تو....تو چرا نقاشی منو کشیدی؟
+م...من کساییو که دوست دارم....خب چی بگم میدونی چیه.....
جونگین چونشو میگیره و سرشو بالا میاره و بغلش میکنه
منم همینطور منم همینطور هیونجین
۲.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲