وقتی عضو هشتمی پارت ۸
از زبان ا.ت
جونگ کوک خیلی بهم اهمیت میده و چون اینجا کسی رو ندارم خیلی خوشحالم اون واقعا هوامو داره نمیدونم این چه حسیه که همیشه میخوام باشه وقتی هست احساس امنیت میکنم ( عاشق شدی فرزندم )
از زبان جونگ کوک
ا.ت اتفاق خیلی حساسی رو پشت سر گذاشته باید بیشتر مواظبش باشم
خلاصه رفتیم خونه لباسای ا.ت رو باهم جمع کردیم و داشتیم میرفتیم که اعضا گفتن
اعضا : کجا؟
جونگ کوک : دارم ا.ت رو میبرم خونه ی خودم
اعضا : برای چی؟
جنگ کوک : بخاطر یه سری اتفاقاطی که بین من و ا.ت و یونگی افتاد
اعضا : چه اتفاقی؟
جونگ کوک : مهم نیست
خب ما دیگه میریم فعلا بچه ها
ا.ت : خدافظ اوپا ها دوباره همو میبینیم درسته؟
اعضا : حتما
از زبان ادمین
ا.ت و جونگ کوک رفتن خونه ی جونگ کوک و جونگ کوک رفت و یه دوش گرفت ا.ت هم تا اون موقع توی اتاق اضافی لباس هاشو چید و روی کاناپه یکم استراحت کرد
جونگ کوک از حمام با حوله ای که دور کمرش بود اومد بیرون ا.ت همینجور داشت فکر میکرد و متوجه جونگ کوک نشد
تا وقتی که قطرات آب روی سرش ریخت به بالا نگاه کرد و با جونگ کوکی روبه رو شد که موهاش تیکه تیکه خیس و بالا تنش لخته که وقتی اومد اینور مبل دیدم فقط یه حوله به پایین تنشه که سریع چشمامو بستم
ا.ت : این چه وضعیه نمیخوای لباس بپوشی
جونگ کوک : عادت ندارم همیشه بعد حموم اینطوریم
ا.ت : پس منم چشمامو تا وقتی که لباس نپوشی باز نمیکنم
جونگ کوک : مطمئنی خانم کوچولو؟
بعد آروم آروم نزدیکم شد و همونطور که من رو مبل نشسته بودم و اون وایساده بود روم خیمه زد آروم صورتشو نزدیکم کرد که چشمامو باز کردم
جونگ کوک خیلی بهم اهمیت میده و چون اینجا کسی رو ندارم خیلی خوشحالم اون واقعا هوامو داره نمیدونم این چه حسیه که همیشه میخوام باشه وقتی هست احساس امنیت میکنم ( عاشق شدی فرزندم )
از زبان جونگ کوک
ا.ت اتفاق خیلی حساسی رو پشت سر گذاشته باید بیشتر مواظبش باشم
خلاصه رفتیم خونه لباسای ا.ت رو باهم جمع کردیم و داشتیم میرفتیم که اعضا گفتن
اعضا : کجا؟
جونگ کوک : دارم ا.ت رو میبرم خونه ی خودم
اعضا : برای چی؟
جنگ کوک : بخاطر یه سری اتفاقاطی که بین من و ا.ت و یونگی افتاد
اعضا : چه اتفاقی؟
جونگ کوک : مهم نیست
خب ما دیگه میریم فعلا بچه ها
ا.ت : خدافظ اوپا ها دوباره همو میبینیم درسته؟
اعضا : حتما
از زبان ادمین
ا.ت و جونگ کوک رفتن خونه ی جونگ کوک و جونگ کوک رفت و یه دوش گرفت ا.ت هم تا اون موقع توی اتاق اضافی لباس هاشو چید و روی کاناپه یکم استراحت کرد
جونگ کوک از حمام با حوله ای که دور کمرش بود اومد بیرون ا.ت همینجور داشت فکر میکرد و متوجه جونگ کوک نشد
تا وقتی که قطرات آب روی سرش ریخت به بالا نگاه کرد و با جونگ کوکی روبه رو شد که موهاش تیکه تیکه خیس و بالا تنش لخته که وقتی اومد اینور مبل دیدم فقط یه حوله به پایین تنشه که سریع چشمامو بستم
ا.ت : این چه وضعیه نمیخوای لباس بپوشی
جونگ کوک : عادت ندارم همیشه بعد حموم اینطوریم
ا.ت : پس منم چشمامو تا وقتی که لباس نپوشی باز نمیکنم
جونگ کوک : مطمئنی خانم کوچولو؟
بعد آروم آروم نزدیکم شد و همونطور که من رو مبل نشسته بودم و اون وایساده بود روم خیمه زد آروم صورتشو نزدیکم کرد که چشمامو باز کردم
۳.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.