ا/ت:چه چیزی باعث شده که فک کنی قبول می کنم*پوزخند*

ا/ت:چه چیزی باعث شده که فک کنی قبول می کنم*پوزخند*
کوک:چاره ی دیگه ای نداری *پوزخند*
ویو ا/ت
جئون گوشیشو برداشت و با یکی تماس تصویری گرفت
اون....اون یونا بود تو کافه با دوستاش حرف می زد
ا/ت:ی....یونا؟ تو.....از کجا.......*ترس*
کوک:می دونی مشکلت چیه؟ خیلی منو دست کم میگیری*نیشخند*
کوک:اماده تیر اندازی باشین
ا/ت:جئون ..... دست از سرش بردار اون هنوز جوونه*نگران*
کوک:اگه قبول نکنی تا ابد جوون می مونه*جدی*
کوک:اماده....شلی....
ا/ت:قبوله فقط کاری باهاش نداشته باش *داد و بغض*
کوک:صداتو بیار پایین*عربده*
کوک چونه دخترک رو محکم توی دستش گرفت
ا/ت:فکمو شکوندی*نالون*
کوک نفس عمیقی کشید و فک دخترو ول کرد
کوک:اوک بیبی بازی شروع شد
ا/ت:بازی چیه؟
کوک:24 ساعت .........جایی برو که نتونم پیدات کنم .البته اینطور جایی وجود داشته باشه*نیشخند*
ا/ت:ی..یعنی چی
کوک:زمان شروع شد.*جدی*
و سیاهی..........
ا/ت ...ا/ت.....ا/ت.....
اخخخ سرم خیلی درد می کنه......
جنی :ا/ت بیدار شو
ا/ت:اخخ من کجام
هیون:تو عمارت منی *نگران* حالت خوبه؟
ا/ت:جئون چی شد؟
جنی :وقتی پیدات کردیم اونجا نبود
ا/ت:اون .......میاد سراغم*ترس*



شرایط:11 لایک 11 کامنت