ته. سلام ا.ت
ته. سلام ا.ت
ا.ت. عوضی(زیر لب)
ته. میخواستی از دست من فرار کنی؟
ا.ت. آخه من چیکارت کردم؟(جیغ)
ته. تو هیچکاری نکردی ولی من میخوام یه کاری کنم
ا.ت. هیچ کاری نمیتونی بکنی(گریه)
ته. مطمئنی؟
ا.ت. اره
ته. بگیرینش
یهو دیدم بادیگاردا اومدن دستم رو گرفتن و منو بردن تو ماشین
دستم رو جوری گرفته بودن که دستم سرد شده بود
ا.ت. ولم کنینننننن تورو خدا ولم کنیننن بزارین برمممم(جیغ)
ته. حرکت کن(داد)
بادیگارد. چشم قربان
فکر میکردم که نجات پیدا کردم اما نه بدتر شد ، یهو جلوی دهنم دستمال گذاشتن و چشمام سیاهی رفت و دیگه یادم نیست...
..
زمانی که بهوش اومدم طبق معمول تو همون اتاق بودم و تن صندلی بسته بودم سرم جوری درد میکرد که انگار با چوب بهش زدن یهو دیدم در اتاق باز شد و تهیونگ وارد اتاق شد و میدونستم میخواد چیکار کنه پس جیغ زدن هیچ فایده ای نداره
ته. خودت خوب میدونی میخوام چیکار کنم اگه جیغ بزنی بیشتر میزنم فهمیدی؟
ا.ت. ا..ار..اره
یهو شلاغ رو برد بالا و ضربه ای وحشتناکی بهم زد و همینطور ادامه میداد.....چند دقیقه بعد.
ا.ت. ته..تهیونگ ت..تورو..خ..خدا..بس کن(گریه)
ته. حالا فهمیدی کی میتونه همکار بکنه؟
ا.ت. اره، دست و پاهام چی؟
دستو پاهام رو باز کرد و گفت
ته. امشبم اینجا میمونی بدون آب و عذا
ا.ت. اما....
رفت و در هم بست..
نشستم یه گوشه دیوار و پاهام رو جمع کردم و سرم رو گذاشتم رو دستام و گریه کردم
ا.ت. آخه چرا همچین اتفاقی باید واسه من می افتاد؟(تو دلش)
ا.ت. اولش که از پدر مادرم جدا شدم بعدش شکنجه دادنم و بعدشم از کشورم دور شدم و بعدش زندگیم نابود شد
از اولشم شانس نداشتم
انقدر که خسته بودم همینطوری که حرف میزدم خوابم برد...
پرش زمانی به فردا
صبح با نور آفتاب که از اون پنجره لامصب میزد بلند شدم و بعدش دیدم که در اتاق باز شد و یه اجوما اومد پیشم
*علامت اجوما _*
_صبح بخیر خانم ارباب کیم گفتن که امروز از اتاق میاین بیرون
ا.ت. واقعا؟(ذوق)
_بله
ا.ت. باشه
_یه لباس هم به من دادن تا بعد از حمام رفتنتون بهتون بدم
ا.ت. باشه فقط بهم میگی که حمام کجاست؟
_بله حتما همراهم بیاین
ا.ت. میشه کمکم کنی نمیتونم زیاد تکون بخورم
_چشم
اجوما دستم رو گرفت و منو از اتاق اورد بیرون وقتی نگاهم تو عمارت افتاد چشمام برق زد خیلی خوشگل بود بعدش منو آروم اروم برد سمت حمام.
رفتم داخل حمام و لباسامو در آوردم و ...(چیه انتظار داشتی بگم؟🤨)
۲۰ مین بعد
از حمام اومدم بیرون و تنم رو خشک کردم و لباسام رو پوشیدم
ا.ت. اجوما؟
_بله خانم؟.
ا.ت. میشه بیای
_چشم
ا.ت. اربابتون نگفته من اتاقم کجاست؟
_ارباب گفته که اتاق شما و ارباب تو یک جا هست
ا.ت. واتتتت؟ یعنی امشب من باید پیش اون هرزه بخوابم؟(تعجب)
اجوما. ......
ته. کسی گفت هرزه؟
ا.ت. وای ریدم(زیر لب)
و....
ا.ت. عوضی(زیر لب)
ته. میخواستی از دست من فرار کنی؟
ا.ت. آخه من چیکارت کردم؟(جیغ)
ته. تو هیچکاری نکردی ولی من میخوام یه کاری کنم
ا.ت. هیچ کاری نمیتونی بکنی(گریه)
ته. مطمئنی؟
ا.ت. اره
ته. بگیرینش
یهو دیدم بادیگاردا اومدن دستم رو گرفتن و منو بردن تو ماشین
دستم رو جوری گرفته بودن که دستم سرد شده بود
ا.ت. ولم کنینننننن تورو خدا ولم کنیننن بزارین برمممم(جیغ)
ته. حرکت کن(داد)
بادیگارد. چشم قربان
فکر میکردم که نجات پیدا کردم اما نه بدتر شد ، یهو جلوی دهنم دستمال گذاشتن و چشمام سیاهی رفت و دیگه یادم نیست...
..
زمانی که بهوش اومدم طبق معمول تو همون اتاق بودم و تن صندلی بسته بودم سرم جوری درد میکرد که انگار با چوب بهش زدن یهو دیدم در اتاق باز شد و تهیونگ وارد اتاق شد و میدونستم میخواد چیکار کنه پس جیغ زدن هیچ فایده ای نداره
ته. خودت خوب میدونی میخوام چیکار کنم اگه جیغ بزنی بیشتر میزنم فهمیدی؟
ا.ت. ا..ار..اره
یهو شلاغ رو برد بالا و ضربه ای وحشتناکی بهم زد و همینطور ادامه میداد.....چند دقیقه بعد.
ا.ت. ته..تهیونگ ت..تورو..خ..خدا..بس کن(گریه)
ته. حالا فهمیدی کی میتونه همکار بکنه؟
ا.ت. اره، دست و پاهام چی؟
دستو پاهام رو باز کرد و گفت
ته. امشبم اینجا میمونی بدون آب و عذا
ا.ت. اما....
رفت و در هم بست..
نشستم یه گوشه دیوار و پاهام رو جمع کردم و سرم رو گذاشتم رو دستام و گریه کردم
ا.ت. آخه چرا همچین اتفاقی باید واسه من می افتاد؟(تو دلش)
ا.ت. اولش که از پدر مادرم جدا شدم بعدش شکنجه دادنم و بعدشم از کشورم دور شدم و بعدش زندگیم نابود شد
از اولشم شانس نداشتم
انقدر که خسته بودم همینطوری که حرف میزدم خوابم برد...
پرش زمانی به فردا
صبح با نور آفتاب که از اون پنجره لامصب میزد بلند شدم و بعدش دیدم که در اتاق باز شد و یه اجوما اومد پیشم
*علامت اجوما _*
_صبح بخیر خانم ارباب کیم گفتن که امروز از اتاق میاین بیرون
ا.ت. واقعا؟(ذوق)
_بله
ا.ت. باشه
_یه لباس هم به من دادن تا بعد از حمام رفتنتون بهتون بدم
ا.ت. باشه فقط بهم میگی که حمام کجاست؟
_بله حتما همراهم بیاین
ا.ت. میشه کمکم کنی نمیتونم زیاد تکون بخورم
_چشم
اجوما دستم رو گرفت و منو از اتاق اورد بیرون وقتی نگاهم تو عمارت افتاد چشمام برق زد خیلی خوشگل بود بعدش منو آروم اروم برد سمت حمام.
رفتم داخل حمام و لباسامو در آوردم و ...(چیه انتظار داشتی بگم؟🤨)
۲۰ مین بعد
از حمام اومدم بیرون و تنم رو خشک کردم و لباسام رو پوشیدم
ا.ت. اجوما؟
_بله خانم؟.
ا.ت. میشه بیای
_چشم
ا.ت. اربابتون نگفته من اتاقم کجاست؟
_ارباب گفته که اتاق شما و ارباب تو یک جا هست
ا.ت. واتتتت؟ یعنی امشب من باید پیش اون هرزه بخوابم؟(تعجب)
اجوما. ......
ته. کسی گفت هرزه؟
ا.ت. وای ریدم(زیر لب)
و....
۳.۱k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.