فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۱۴
فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۱۴
ا.ت ویو
چشمامو بستم و منتظر اولین حرکتش بودم...ک با کمربندش ضربه محکم زد ک باهاش برای ثانیهی نفسم برید....همنجوری ضربه هاشو محکم میکرد..نمیدونم چقد زد اما فک کنم خسته شد ولم کرد..اونقد بلند جیغ میکشیدم...ک اگه کسی از خیابان رد میشد صدامو میشند..
لباسشو از رو زمین برداشت و عرقشو باهاش پاک کرد..با اون پوزخندش رو زمین کنارم نشست..فقط همنقد ک میتونستم نگاه کنم..دیگه هیچ کاری نمیتونستم...
سئوک: فک نمیکردم روزی تو این حالت ببینمت...اما خب هرچیزی ممکنه...
و بعدش خندید...
سئوک: خب الان کافیه یا نه .......خودم فک میکنم کافی نیس..صبر کن الان واست یچیزی میارم..
از انبار رفت بیرون...و بعدی چند دقیقهی دوباره برگشت اما تنها نبود باهاش یه سگ مشکی بزرگم بود...
سئوک: خب بیا با این حال کن...
سگ و ول کرد و خودش رفت...در انبار و بست..
سگ با آب دهنش به سمت من میومد با سگ آلرژی داشتم..هرموقع نزدیکم میشد..تمومی بدنم شروع میکنه به جوش زدن حتی باعث میشه ک نتونم درست نفس بکشم...
حالم خیلی بد بود و نمیتونستم از خودم در برابر سگ دفاع کنم...
به اطرافم نگاه کردم هیچ چیزی نبود...دیگه امیدی نبود ک از اینجا زنده برم بیرون..
سگ با یه خیز کنارم رسیده بود آب دهنش رو بدنم ریخت و بعدش دهنشو باز کرد...خاست گازم بگیره..ک با دستم مانعش شدم زورم خیلی نبود...به دستم نگاه کردم جوش زده بود...با پام هولش دادم ک اونور پرت شد...با دستم خودمو عقب کشیدم...کم کم نفس کشیدن واسم سخت شده بود...به دیوار تکیه کردم ک دوباره سگ بلند شد...و سمتم اومد...عصبی تر از قبل بود..
باهم درگیر بودیم...نمیتونستم زیاد مانعش بشم...دستم شل شد و نتونستم بگیرمش...ک با اون دندون های تیزش اولین گاز و گرفت...
با پام میزدمش اما ولم نمیکرد....از کنار شونم گاز گرفته بود...جیغ کشیدم و کمک خاستم اما کسی نیس کمکم کنه....
شونم و ول کرد و کمی عقب رفت..و بعدش دوباره سمتم اومد ک یکی مانعش شد...یکی از اون خرای ایل سونگ بود...سگ و گرفت و بردیش....ایل سونگ و روبروم دیدم ک تو گوش نفرش چیزی گفت و بعدش رفت...
نفرش اومد و براید استایل بغلم کرد و از اونجا بیرون بردیم...هوا نشون دهنده غروب خورشید بود...داخل عمارت کردیم...و تو یکی از اتاقا رو تخت خوابوندم ...
و خودش رفت...بجز یه سو**تين و یه شلوار پاره پاره چیزی دیگهِ تنم نبود....چشمامو بستم....و دیگه چیزینفهمیدم.
با سوزش گردنم چشمامو باز کردم...چشمامو تار میدید..تا با چندبار پلک زدن بهتر شد...یکی داشت جا گاز اون سگ و پانسمان میکرد..تا دید چشمام بازه گفت..
&: الان خوبی. ..
خاستم چیزی بگم ک ماسک آکسیژن مانعش شد...
&: حالت خیلی بد بود به آکسیژن نیاز داشتی...فک کنم با سگ آلرژی داری...
آب دهنمو قورت دادم...و بعدش دوباره چشمامو بستم..ک صدا در اومد...با باز شدن در منم چشمامو باز کردم..
غلط املایی بود معذرت 💜
نمیدونم با اون ذهن منحرفتون این پارت و چجوری تصویر کرده بودین😄.
اما همنطور که گفتم من اسمات نمینویسم حتی یخورده.
ا.ت ویو
چشمامو بستم و منتظر اولین حرکتش بودم...ک با کمربندش ضربه محکم زد ک باهاش برای ثانیهی نفسم برید....همنجوری ضربه هاشو محکم میکرد..نمیدونم چقد زد اما فک کنم خسته شد ولم کرد..اونقد بلند جیغ میکشیدم...ک اگه کسی از خیابان رد میشد صدامو میشند..
لباسشو از رو زمین برداشت و عرقشو باهاش پاک کرد..با اون پوزخندش رو زمین کنارم نشست..فقط همنقد ک میتونستم نگاه کنم..دیگه هیچ کاری نمیتونستم...
سئوک: فک نمیکردم روزی تو این حالت ببینمت...اما خب هرچیزی ممکنه...
و بعدش خندید...
سئوک: خب الان کافیه یا نه .......خودم فک میکنم کافی نیس..صبر کن الان واست یچیزی میارم..
از انبار رفت بیرون...و بعدی چند دقیقهی دوباره برگشت اما تنها نبود باهاش یه سگ مشکی بزرگم بود...
سئوک: خب بیا با این حال کن...
سگ و ول کرد و خودش رفت...در انبار و بست..
سگ با آب دهنش به سمت من میومد با سگ آلرژی داشتم..هرموقع نزدیکم میشد..تمومی بدنم شروع میکنه به جوش زدن حتی باعث میشه ک نتونم درست نفس بکشم...
حالم خیلی بد بود و نمیتونستم از خودم در برابر سگ دفاع کنم...
به اطرافم نگاه کردم هیچ چیزی نبود...دیگه امیدی نبود ک از اینجا زنده برم بیرون..
سگ با یه خیز کنارم رسیده بود آب دهنش رو بدنم ریخت و بعدش دهنشو باز کرد...خاست گازم بگیره..ک با دستم مانعش شدم زورم خیلی نبود...به دستم نگاه کردم جوش زده بود...با پام هولش دادم ک اونور پرت شد...با دستم خودمو عقب کشیدم...کم کم نفس کشیدن واسم سخت شده بود...به دیوار تکیه کردم ک دوباره سگ بلند شد...و سمتم اومد...عصبی تر از قبل بود..
باهم درگیر بودیم...نمیتونستم زیاد مانعش بشم...دستم شل شد و نتونستم بگیرمش...ک با اون دندون های تیزش اولین گاز و گرفت...
با پام میزدمش اما ولم نمیکرد....از کنار شونم گاز گرفته بود...جیغ کشیدم و کمک خاستم اما کسی نیس کمکم کنه....
شونم و ول کرد و کمی عقب رفت..و بعدش دوباره سمتم اومد ک یکی مانعش شد...یکی از اون خرای ایل سونگ بود...سگ و گرفت و بردیش....ایل سونگ و روبروم دیدم ک تو گوش نفرش چیزی گفت و بعدش رفت...
نفرش اومد و براید استایل بغلم کرد و از اونجا بیرون بردیم...هوا نشون دهنده غروب خورشید بود...داخل عمارت کردیم...و تو یکی از اتاقا رو تخت خوابوندم ...
و خودش رفت...بجز یه سو**تين و یه شلوار پاره پاره چیزی دیگهِ تنم نبود....چشمامو بستم....و دیگه چیزینفهمیدم.
با سوزش گردنم چشمامو باز کردم...چشمامو تار میدید..تا با چندبار پلک زدن بهتر شد...یکی داشت جا گاز اون سگ و پانسمان میکرد..تا دید چشمام بازه گفت..
&: الان خوبی. ..
خاستم چیزی بگم ک ماسک آکسیژن مانعش شد...
&: حالت خیلی بد بود به آکسیژن نیاز داشتی...فک کنم با سگ آلرژی داری...
آب دهنمو قورت دادم...و بعدش دوباره چشمامو بستم..ک صدا در اومد...با باز شدن در منم چشمامو باز کردم..
غلط املایی بود معذرت 💜
نمیدونم با اون ذهن منحرفتون این پارت و چجوری تصویر کرده بودین😄.
اما همنطور که گفتم من اسمات نمینویسم حتی یخورده.
۹.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.