فیک جونگ کوک ( سیاه سفید)P2
سویون
_وای وای دیرم شد روزه اولی
همون طور که لباسامو می پوشیدم گوشیمو چک میکردم بچه ها بیش از هزاربار بهم زنگ زده بودن و من اینقدر خوابم سنگین شده بوده که بیدار نشدم
_وایییی نرفته قراره بیرونم کنن
سریع رفتم سمت کتونیام
_سویون بیا بگیر لقمه رو تو راه بخور
کفشامو کردم تو پامو لقمه رو از مامان گرفتم گونشو بوسیدم و خداحافظی کردم
سریع از خونه خارج شدم...دو ساعت باید منتظره تاکسی بمونم زیاد دور نیست ولی خب الان دیرم شده مجبورم.
بالاخره بعده پنج دقیقه یه تاکسی گرفتمو سوارش شدم بلافاصله اسمه دانشگاه رو گفتم و راه افتاد
_ببخشید آقا میشه سریع تر برید من دیرم شده
سرعتش رو بیشتر کرد اما از شانس بده من به ترافیک خوردیم ، هنوز پنج دقیقه ای وقت مونده بود پولشو حساب کردمو پیاده شدم و بقیه راه رو بدو بدو خودمو رسوندم..کم کم داشتن در ها رو میبستن که رسیدم ، نگهبان وقتی دیدم با تعجب نگام کرد
لبخندی زدمو با صدای بلند گفتم : خسته نباشید
اونم لبخندی زد و سرشو تکون داد
نمیدونم چطوری اما خیلی سریع خودمو رسوندم سره کلاس و خداروشکر استاد نیومده بود..نفس عمیقی کشیدم و وارده کلاس شدم یه لحظه همهمه آروم شد و همه توجه ها روی من بود..چون تازه وارد بودم
لورا یونا دوتایی اومدن سمتمو بغلم کردن
_دیر کردی خوابالو
خندیدم و گفتم : آره متاسفانه خواب مونده بودم
&نیومده ردی
برگشتم سمت صدا یه دختر با موهای بنفش بود
با پوزخند گفت : اونطوری نگام نکن مدیر و استادای اینجا از اینجور دانشجو ها خوششون نمیاد که آی خواب موندمو آی پی ترافیک بودم
رو ازش گرفتم و به ساعتم نگاه کردم و گفتم : اما اونطور که من میبینم پنج دقیقه از کلاس گذشته و استاده وقت شناستون تشریف نیاورده
کاملا بیخیال رفتم نشستم روی تک صندلی خالی که کناره صندلی های لورا و یونا بود
_وای وای دیرم شد روزه اولی
همون طور که لباسامو می پوشیدم گوشیمو چک میکردم بچه ها بیش از هزاربار بهم زنگ زده بودن و من اینقدر خوابم سنگین شده بوده که بیدار نشدم
_وایییی نرفته قراره بیرونم کنن
سریع رفتم سمت کتونیام
_سویون بیا بگیر لقمه رو تو راه بخور
کفشامو کردم تو پامو لقمه رو از مامان گرفتم گونشو بوسیدم و خداحافظی کردم
سریع از خونه خارج شدم...دو ساعت باید منتظره تاکسی بمونم زیاد دور نیست ولی خب الان دیرم شده مجبورم.
بالاخره بعده پنج دقیقه یه تاکسی گرفتمو سوارش شدم بلافاصله اسمه دانشگاه رو گفتم و راه افتاد
_ببخشید آقا میشه سریع تر برید من دیرم شده
سرعتش رو بیشتر کرد اما از شانس بده من به ترافیک خوردیم ، هنوز پنج دقیقه ای وقت مونده بود پولشو حساب کردمو پیاده شدم و بقیه راه رو بدو بدو خودمو رسوندم..کم کم داشتن در ها رو میبستن که رسیدم ، نگهبان وقتی دیدم با تعجب نگام کرد
لبخندی زدمو با صدای بلند گفتم : خسته نباشید
اونم لبخندی زد و سرشو تکون داد
نمیدونم چطوری اما خیلی سریع خودمو رسوندم سره کلاس و خداروشکر استاد نیومده بود..نفس عمیقی کشیدم و وارده کلاس شدم یه لحظه همهمه آروم شد و همه توجه ها روی من بود..چون تازه وارد بودم
لورا یونا دوتایی اومدن سمتمو بغلم کردن
_دیر کردی خوابالو
خندیدم و گفتم : آره متاسفانه خواب مونده بودم
&نیومده ردی
برگشتم سمت صدا یه دختر با موهای بنفش بود
با پوزخند گفت : اونطوری نگام نکن مدیر و استادای اینجا از اینجور دانشجو ها خوششون نمیاد که آی خواب موندمو آی پی ترافیک بودم
رو ازش گرفتم و به ساعتم نگاه کردم و گفتم : اما اونطور که من میبینم پنج دقیقه از کلاس گذشته و استاده وقت شناستون تشریف نیاورده
کاملا بیخیال رفتم نشستم روی تک صندلی خالی که کناره صندلی های لورا و یونا بود
۵.۶k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.