عشق شیرین پارت ۳۱
یونا:
اشک تو چشام جمع شده بود.....دلم نمیخواست جین رو ناراحت کنم
بخاطر همین به لبخند زدم که پر از تلخی بود
جی هوپ کلافه بود دستش رو کشید پشت گردنش
جی هوپ؛من میرم بیرون
با نفرت نگاش کردم ...نیم نگاهی بهم انداخت و رفت بیرون
_یجی....بچم کجاست؟دیدینش؟
یجی به وضوح رنگش پرید....میدونستم....میدونستم چه اتفاقی افتاده....سرم گیج میرفت
چشماش پر از اشک شد.....جین هم دست کمی ازش نداشت....دلشوره داشتم
اروم و قرار نداشتم....فقط میخواستم بشنوم که بچم زندس....ولی مبدونم غیرممکنه
زیر لب گفتم:از بین رفت؟...مرد؟
هردوشون سرشون رو انداختن پایین....داشتم روانی میشدم
جیغ زدم:از بین رفتتتت؟دختر کوچولوم مردددد؟بهم یگییید
جین اومد بغلم کرد
جین:اروم باش فداتشم اروم باش
با گریه گفتم:تروخدا جین....بگید که زندس
جین:گریه نکن یونا....گریه نکن
من یعنی دختر کوچولوم رو از دست دادم؟من ارزو داشتم....میخواستم مامان صدام کنه....ولی تمام ارزو هام پر کشید.....همش تقصیر جی هوپه
یجی هم داشت گریه میکرد
جی هوپ...شوهرم....اصلا به فکر این هس که فسقلش مرده؟...زنش داره از بین میره؟
هه....معلومه که نه....اون الان به فکر زنی هست که داشت باهاش میرقصید......دختره برام اشنا بود......ازپشت دیدمش....ولی بازم برام اشنا بود
_به جی هوم بگو بیاد....سریع
یجی:چیشد که از پله ها افتادی؟
_سرم...گ...گیج رفت
یجی:چرا؟مگه جی هوپ پیشت نبود؟
خواستم دهنم رو باز کنم و همه چیو بگم که داداشت چه دست گلی به آب داده......ولی هیچی نگفتم....نمیدونم چرا ولی...هنوزم دوسش داشتم
جی هوپ و جین وارد اتاق شدن میخواستم بلند شم که یجی مانع شد
_میخوام برم خونه
جی هوپ:نمیشه عزیزم باید هنوز بمونی
_گفتم مطخوام برم خونه
جی هوپ:تازه دو ساعت از عملت گذشته نمیشه
بلند داد زدم....:به درکککک گفتم میخوام برم خونههه
جی هوپ بلندتر از من داد زد:امروز نمیشه بری خونه پس خفه شو
بغض داشت خفم میکرد
بلند خندیدم ولی اشکام صورتم رو خیس کرده بود
_جالبه وقتی یه کاری انجام میدی به جای اینکه معذرت خواهی هم کنی طلبکار هم هستی
جی هوپ:اگه ۲ دقیقه وایمیسادی برات توضیح بدم الان هم یچه بود هم خودت سالم بودی....الان نه بچه هس نه حودت سالمی که بخوای بچه دار بشی
_میخوام صو سال سیاه از تو بچه نداشته باشم
یجی و جین با تعجب به بحث ما نگاه میکردن....هه معلومه تعجب میگنن
جی هوپ:یونا برای من زبون درازی نکن که عوابقشو میبینی
_باشه ولی من طلاق میخوام
جین:چییی؟بخاطر یه بچه که بدنیا هم نیومده بود...طلاق؟
جی هوپ :شما برید بیرون
جین و یجی رفتن بیرون و جی هوپ در رو قفل کرد
ماسک بیخیالی زدم به صورتم
جی هوپ:ببین یونا من گفتم صبرکن برات توضیح بدم ولی نزاشتی.....بیخیال....ولی توام باعث مرگ بچمون هستی همینطور که گفتم میتونستی وایسی تا برات توضیح بدم من بحاطر تو با اون رقصیدم.....دیگه بخاطرت حتی یه قدمم برنمیدارم...وای خوشحال نشو از طلاق خبری نیست
چشام از تهجب باز مونده بود
_هه جالبه یعنی اگه با اون نمیرقصیدی من زنده نبودم؟
جی هوپ:صدای منو بالا نبر دیگه....باشه؟
خواست بره بیرون که صداش کردم بدون برگشتن اونجوری وایساد
_میخوام بچمو ببینم
جی هوپ:نمیشه....بردنش
_من که میدونم دروغ میگی....جس هوپ لطفا
چی هوپ:نه
با گفتن این حرفش رفت بیرون عوووف خدا بهم صبر بده
ادامه در پارت بعدی
اشک تو چشام جمع شده بود.....دلم نمیخواست جین رو ناراحت کنم
بخاطر همین به لبخند زدم که پر از تلخی بود
جی هوپ کلافه بود دستش رو کشید پشت گردنش
جی هوپ؛من میرم بیرون
با نفرت نگاش کردم ...نیم نگاهی بهم انداخت و رفت بیرون
_یجی....بچم کجاست؟دیدینش؟
یجی به وضوح رنگش پرید....میدونستم....میدونستم چه اتفاقی افتاده....سرم گیج میرفت
چشماش پر از اشک شد.....جین هم دست کمی ازش نداشت....دلشوره داشتم
اروم و قرار نداشتم....فقط میخواستم بشنوم که بچم زندس....ولی مبدونم غیرممکنه
زیر لب گفتم:از بین رفت؟...مرد؟
هردوشون سرشون رو انداختن پایین....داشتم روانی میشدم
جیغ زدم:از بین رفتتتت؟دختر کوچولوم مردددد؟بهم یگییید
جین اومد بغلم کرد
جین:اروم باش فداتشم اروم باش
با گریه گفتم:تروخدا جین....بگید که زندس
جین:گریه نکن یونا....گریه نکن
من یعنی دختر کوچولوم رو از دست دادم؟من ارزو داشتم....میخواستم مامان صدام کنه....ولی تمام ارزو هام پر کشید.....همش تقصیر جی هوپه
یجی هم داشت گریه میکرد
جی هوپ...شوهرم....اصلا به فکر این هس که فسقلش مرده؟...زنش داره از بین میره؟
هه....معلومه که نه....اون الان به فکر زنی هست که داشت باهاش میرقصید......دختره برام اشنا بود......ازپشت دیدمش....ولی بازم برام اشنا بود
_به جی هوم بگو بیاد....سریع
یجی:چیشد که از پله ها افتادی؟
_سرم...گ...گیج رفت
یجی:چرا؟مگه جی هوپ پیشت نبود؟
خواستم دهنم رو باز کنم و همه چیو بگم که داداشت چه دست گلی به آب داده......ولی هیچی نگفتم....نمیدونم چرا ولی...هنوزم دوسش داشتم
جی هوپ و جین وارد اتاق شدن میخواستم بلند شم که یجی مانع شد
_میخوام برم خونه
جی هوپ:نمیشه عزیزم باید هنوز بمونی
_گفتم مطخوام برم خونه
جی هوپ:تازه دو ساعت از عملت گذشته نمیشه
بلند داد زدم....:به درکککک گفتم میخوام برم خونههه
جی هوپ بلندتر از من داد زد:امروز نمیشه بری خونه پس خفه شو
بغض داشت خفم میکرد
بلند خندیدم ولی اشکام صورتم رو خیس کرده بود
_جالبه وقتی یه کاری انجام میدی به جای اینکه معذرت خواهی هم کنی طلبکار هم هستی
جی هوپ:اگه ۲ دقیقه وایمیسادی برات توضیح بدم الان هم یچه بود هم خودت سالم بودی....الان نه بچه هس نه حودت سالمی که بخوای بچه دار بشی
_میخوام صو سال سیاه از تو بچه نداشته باشم
یجی و جین با تعجب به بحث ما نگاه میکردن....هه معلومه تعجب میگنن
جی هوپ:یونا برای من زبون درازی نکن که عوابقشو میبینی
_باشه ولی من طلاق میخوام
جین:چییی؟بخاطر یه بچه که بدنیا هم نیومده بود...طلاق؟
جی هوپ :شما برید بیرون
جین و یجی رفتن بیرون و جی هوپ در رو قفل کرد
ماسک بیخیالی زدم به صورتم
جی هوپ:ببین یونا من گفتم صبرکن برات توضیح بدم ولی نزاشتی.....بیخیال....ولی توام باعث مرگ بچمون هستی همینطور که گفتم میتونستی وایسی تا برات توضیح بدم من بحاطر تو با اون رقصیدم.....دیگه بخاطرت حتی یه قدمم برنمیدارم...وای خوشحال نشو از طلاق خبری نیست
چشام از تهجب باز مونده بود
_هه جالبه یعنی اگه با اون نمیرقصیدی من زنده نبودم؟
جی هوپ:صدای منو بالا نبر دیگه....باشه؟
خواست بره بیرون که صداش کردم بدون برگشتن اونجوری وایساد
_میخوام بچمو ببینم
جی هوپ:نمیشه....بردنش
_من که میدونم دروغ میگی....جس هوپ لطفا
چی هوپ:نه
با گفتن این حرفش رفت بیرون عوووف خدا بهم صبر بده
ادامه در پارت بعدی
۴.۴k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.