عشق لجباز من پارت 13
کوک:اونی که دلت براش تنگ شده (جدی)
ا/ت:اوففف حوصلتو ندارم (کلافه)
*از اتاق خارج شد*
ویو راوی: دخترک وارد اتاقش شد.در را پشت سرش بست.خودش را روی تختش رها کرد .فکرش درگیر جئون بود اما چرا؟ این حس چیزی بود که زیاد حسش نمی کرد این حس ........ ترس بود (فک کردین ی چیز دیگس؟..نه حالا حالا ها کار داریم😈)
جئون حس ترس عجیبی رو بهش می داد . اون نگاهش از هزار تا تهدید بدتر بود. با تکون دادن سرش از اینافکار خارج شد.سرش رو به بالشت فشرد و سیاهی............
""2:30 شب عمارت کیم""
با حس تشنگی زیادی بیدار شد بند کمر لباس خوابشو سفت تر کرد از اتاق خارج شد چراغای عمارت خاموش بود تاوقتی که چشماش به تاریکی عادت کنه ایستاد. از پله ها پایین اومد وارد اشپزخونه شد لیوان ابشو پر کردو به سر کشید. اهی از لذت اب بر گلوی خشکش کشید . دوباره از پله ها بالا رفت زیاد دور نشده بود که با صدای سوت زدن کسی سر جایش وایساد این سوت زدن برایش اشنا بود و همچنین ترسناک
بدون این که فرصت تحلیل شرایط رو داشته باشه صدای بمی دم گوشش زمزمه شد
:با دم شیر بازی کردی گربه کوچولو (بم)
پسر دخترک را به دیوار زد
کوک:با این لباس خوردنی تر شدی(تسبیح من کو📿)
ا/ت:ج...جئون؟
کوک:جانم(لبخند)
ا/ت:تو...چطور؟
کوک دم گوش دخترک گفت:دلم برای بیبیم تنگ شده بود . و گاز ریزی از گوش دخترک گرفت.
ا/ت بعد از تحلیل شرایط کوک را هول داد اما متاسفانه 1 میلی مترم از جاش تکون نخورد.
............................
ا/ت:اوففف حوصلتو ندارم (کلافه)
*از اتاق خارج شد*
ویو راوی: دخترک وارد اتاقش شد.در را پشت سرش بست.خودش را روی تختش رها کرد .فکرش درگیر جئون بود اما چرا؟ این حس چیزی بود که زیاد حسش نمی کرد این حس ........ ترس بود (فک کردین ی چیز دیگس؟..نه حالا حالا ها کار داریم😈)
جئون حس ترس عجیبی رو بهش می داد . اون نگاهش از هزار تا تهدید بدتر بود. با تکون دادن سرش از اینافکار خارج شد.سرش رو به بالشت فشرد و سیاهی............
""2:30 شب عمارت کیم""
با حس تشنگی زیادی بیدار شد بند کمر لباس خوابشو سفت تر کرد از اتاق خارج شد چراغای عمارت خاموش بود تاوقتی که چشماش به تاریکی عادت کنه ایستاد. از پله ها پایین اومد وارد اشپزخونه شد لیوان ابشو پر کردو به سر کشید. اهی از لذت اب بر گلوی خشکش کشید . دوباره از پله ها بالا رفت زیاد دور نشده بود که با صدای سوت زدن کسی سر جایش وایساد این سوت زدن برایش اشنا بود و همچنین ترسناک
بدون این که فرصت تحلیل شرایط رو داشته باشه صدای بمی دم گوشش زمزمه شد
:با دم شیر بازی کردی گربه کوچولو (بم)
پسر دخترک را به دیوار زد
کوک:با این لباس خوردنی تر شدی(تسبیح من کو📿)
ا/ت:ج...جئون؟
کوک:جانم(لبخند)
ا/ت:تو...چطور؟
کوک دم گوش دخترک گفت:دلم برای بیبیم تنگ شده بود . و گاز ریزی از گوش دخترک گرفت.
ا/ت بعد از تحلیل شرایط کوک را هول داد اما متاسفانه 1 میلی مترم از جاش تکون نخورد.
............................
۴.۰k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.