گل ارکیده
part¹⁴
با صدای در و ورود زن جوونی به اتاق نگاهم از آینه به طرف اون برگشت قرار بود توی اتاق منتظر آرایشگر باشم
که حدس میزدم اون زن باشه ولی قرار بود دونفر باشن
زنه به سمتم اومد با لبخند دلنشینی گفت
سوجین : سلام خانم ات من سوجین هستم میکاپرتون همکارم کمی دور کرد داره متاسفم که باعث اوقات تلخیتون شده
لحن حرف زدنش رسمی و محترمانس خیلی با وقار و متین رفتار میکنه
منم در مقابل کم نیاوروم لبخندی زدم و با لحنی مهروبون گفتم
ات : سلام خانم سوجین مشکلی نیس این چیزا پیش میاد لطفا راحت باشید
واییی خدا من کی اینقد بزرگ شدم هه منمبلاخره یه خانم شدم
با وجود تمام دردی که توی قلبم بود سعی میکردم مغزم رو از این درد منحرف کنم و به قولی که یک ماه پیش به خودم دادم عمل کنم « خود واقعیم باشم همون دختر بی مغز و بی فکر و کیوت »
با قیافه ای با مزه زدم زیر خنده و با لحنی که خنده درش موج میزد گفتم
ات : این مدل حرف زدن بهم نمیاد بهتره خودم باشم باوقار و متین بودن تو خون من نیس
سوجین که تا کمی پیش با تعجب بهم نگاه میکرد الان لبخندی زد و گفت
سوجین : اینطور نگید شما شما همه جوره متین و باوقار هستین البته که هرکس خصوصیات خودشو داره شما خیلی خوش زبون هستین و کمی شیطون اینه بقیه رو به خودتون جذب میکنین
ات : واقعا اینطوری فکر میکنی ؟
سوجین : البته
دستامو به کمرم زدمو گفتم
ات : خب خب کی شروع کنیم که بزک دوزکو
سوجینم با همون لبخند جواب داد
سوجین : لطفا بشینید تا من وسایل رو آماره کنم
روی صندلی نشستم و شروع کردم به حرف زدم
ات : سوجینا میدونی بابام بهم میگه تو زمینه آرایشگری خیلی بی استعدادم به نظر توهم اینطوره ؟
یوجین : خب هرکس تو زمینه ای استعدادی داره و باید دنبال اون بره خوب حالا اگه حاضری شروع کنیم
ات : باشه فقط اگه زشت آرایشم کنی دیگه عروسی نمیکنم باید دنبال یه عروس دیگه باشین
سوجین تک خنده ای کرد و کارش رو شروع کرد
تو آینه به خودم زل زدم واقعا این من بودم بدون شک اگه این عروسی با کسی بود که واقعا عاشقم باشه بهترین شب زندگیم بود ولی الان مثل جهنم میمونه تبدیل به کابوسی شده که همیشه ازش بیزار بودم
با کمک سوجین و اون دختره لباس عروسمو پوشیدم الان کاملا آماده بودم
بهم تبریک گفتن و از اتاق خارج شدن ولی ندونستن با رفتنشون و تنها شدندم بازم به دنیای غم درونم پناه میبرم
به سمت آینه قدی گوشه اتاق رفتم
به لباسی که تنم بود نگاه کردم خوشگل بود توی آینه قدی خودمو بر انداز کردم مگه از این جذاب تر هم میشد
کاش میشد همه اینا رو کنار مردی تجربه کنم که دوسم داره
فک نمیکردم اینقد زود بخوان عروسم کنن چرا چرا آخه قرار بود یه سال دیگه ازدواج کنیم لعنت بهتون
ادامه کامنت
فالو♡
پارت بعد اسـ.مات داره ◕‿◕
با صدای در و ورود زن جوونی به اتاق نگاهم از آینه به طرف اون برگشت قرار بود توی اتاق منتظر آرایشگر باشم
که حدس میزدم اون زن باشه ولی قرار بود دونفر باشن
زنه به سمتم اومد با لبخند دلنشینی گفت
سوجین : سلام خانم ات من سوجین هستم میکاپرتون همکارم کمی دور کرد داره متاسفم که باعث اوقات تلخیتون شده
لحن حرف زدنش رسمی و محترمانس خیلی با وقار و متین رفتار میکنه
منم در مقابل کم نیاوروم لبخندی زدم و با لحنی مهروبون گفتم
ات : سلام خانم سوجین مشکلی نیس این چیزا پیش میاد لطفا راحت باشید
واییی خدا من کی اینقد بزرگ شدم هه منمبلاخره یه خانم شدم
با وجود تمام دردی که توی قلبم بود سعی میکردم مغزم رو از این درد منحرف کنم و به قولی که یک ماه پیش به خودم دادم عمل کنم « خود واقعیم باشم همون دختر بی مغز و بی فکر و کیوت »
با قیافه ای با مزه زدم زیر خنده و با لحنی که خنده درش موج میزد گفتم
ات : این مدل حرف زدن بهم نمیاد بهتره خودم باشم باوقار و متین بودن تو خون من نیس
سوجین که تا کمی پیش با تعجب بهم نگاه میکرد الان لبخندی زد و گفت
سوجین : اینطور نگید شما شما همه جوره متین و باوقار هستین البته که هرکس خصوصیات خودشو داره شما خیلی خوش زبون هستین و کمی شیطون اینه بقیه رو به خودتون جذب میکنین
ات : واقعا اینطوری فکر میکنی ؟
سوجین : البته
دستامو به کمرم زدمو گفتم
ات : خب خب کی شروع کنیم که بزک دوزکو
سوجینم با همون لبخند جواب داد
سوجین : لطفا بشینید تا من وسایل رو آماره کنم
روی صندلی نشستم و شروع کردم به حرف زدم
ات : سوجینا میدونی بابام بهم میگه تو زمینه آرایشگری خیلی بی استعدادم به نظر توهم اینطوره ؟
یوجین : خب هرکس تو زمینه ای استعدادی داره و باید دنبال اون بره خوب حالا اگه حاضری شروع کنیم
ات : باشه فقط اگه زشت آرایشم کنی دیگه عروسی نمیکنم باید دنبال یه عروس دیگه باشین
سوجین تک خنده ای کرد و کارش رو شروع کرد
تو آینه به خودم زل زدم واقعا این من بودم بدون شک اگه این عروسی با کسی بود که واقعا عاشقم باشه بهترین شب زندگیم بود ولی الان مثل جهنم میمونه تبدیل به کابوسی شده که همیشه ازش بیزار بودم
با کمک سوجین و اون دختره لباس عروسمو پوشیدم الان کاملا آماده بودم
بهم تبریک گفتن و از اتاق خارج شدن ولی ندونستن با رفتنشون و تنها شدندم بازم به دنیای غم درونم پناه میبرم
به سمت آینه قدی گوشه اتاق رفتم
به لباسی که تنم بود نگاه کردم خوشگل بود توی آینه قدی خودمو بر انداز کردم مگه از این جذاب تر هم میشد
کاش میشد همه اینا رو کنار مردی تجربه کنم که دوسم داره
فک نمیکردم اینقد زود بخوان عروسم کنن چرا چرا آخه قرار بود یه سال دیگه ازدواج کنیم لعنت بهتون
ادامه کامنت
فالو♡
پارت بعد اسـ.مات داره ◕‿◕
۴.۶k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.