My weird girlfriend
My weird girlfriend
P 12
_ وقتی ازم قوی تری نمیتونم کاری کنم..مجبورم بزارم هرکاری میخوای باهام بکنی...
پوزخندی زد ... گوشیو جلو آورد میخواستم بگیرمش...که دستشو کشوند به حالت قبلی
🐽 اول بگو..چرا انقدر برات مهمه این گوشی..؟(پوزخند
_ چون .. چون گوشی تنها دوستمه و باهاش هرکارس میتونم بکنم...
🐽باشه..بیا
ازش گرفتم .. به در قفل شده نگاه کردم..به سطل پر اب که رنگی بود هم زل زدم...رفتم سمتش..سطل برداشتم
🐽 چیکارش داری(تعجب
_شاید ..یه حموم رنگی خوب باشه..! گرفتم دستم و ابو ریختم سرش...همدستاش اومدن پیشمو ... با بوم نقاشی از سر یکیشون زدم و دستاشو با بوم نقاشی بستم.. .. آیش .. رو مخ بود ... داشتن میومدن سمتم که پنجره باز بود...یکی از پامو بیرون بردم .. میخواستم اونیکیم بیرون ببرم ...
🐽 هی.. هی(ترس) دیونه شدی... نکنن..
بهش نگاهی کردم..خودمو پرت کردم پایین...اماا از کناره های دیوار خودمو نگه داشته بودم...پنجرخ یکی از اتاقا باز بود... اروم و با دقت داشتم از اون لای تنگ و کوچیک راه میرفتم دستامو به دیوار چسبونده بودم به بالا نگاه میکردم و راه میرفتم...
جیغ و دادای دانش اموزا...همه جارو گرفته بود...امیدوار بودم جونگکوک نبینتم....ادامه دادمو ... رسیدم ،نشستم لبه پنجره اول پاهام بعد سرمو بردم بیرون...آیش ... زیاد کسی نبود... . تعجب نگاهم میکردن..اهمیت ندادم رفتم...کلاس
قبل من یکی از بچه ها رفته بود...کلاس..صداشو میشنیدم...درمورد من میگفت با وارد شدنم به کلاس سکوت کردن...اهمیتی ندادم...دفتر و کتابمو اماده کردم...گوشیمو بیرون اوردم عوضی...
نگاهی کردم جز گالریم به هیچ برنامه ای نرفته..
عوضی...
🐽 دختره بی شر**م..
_ یااا حرف دهنتو بدون...
از سرجام پاشدم سمتش رفتم
🐽 نمیخوام مشکلیع؟
خنده ای کردم...
_ فکر میکنی کی هستی ها؟؟(اخرشو بلند کردم)
مبصر کلاس صدام زد
( شخصیت های فرعی رو با = نشون میدم)
= جئون جسیکا برو دفتر مدیر
_ آیش
گوشیمو برداشتم از کلاس خارج شدم،لعنتی فکر میکنه میتونه منو..بترسونع؟
دستمو بردم بالا یع تق به در اتاق مدیر زدم...
= بیا تو
دستمو گذاشتم دستگیره ارام فشارش دادم هلش دادم به عقب..وارد اتاق شدم...جونگکوک هم بود..چیشده؟
براشون تعظیم کردم بعد برگشتم روبه روش وایسادم
_ منو صدا کردین..
= این چیه؟(عصبی اشاره به کامپیوتر
_ چ..چی؟
رفتم کنارش ویدیو های دوربین مداربسته اتفاقاتی که افتاده بود چند دقیقه پیش رو نشونم داد..
= اگه برن گزارشمون کنن که مدرسمون دانش اموزا خودک*شی میکنن به صورت کلی تعطیل میشیم
خم شدم و معذرت خواهی کردم...
_ راستش... مین کیو...داشت برام قلدری میکرد میخواستم از دستش دربرم...
+ چی..؟(تعجب،نگران
نگاهی ب جونگکوک کردم جوابشو ندادم
= چی..! قلدری؟ خیلی از دانش اموزا گزارششو دادن..ولی ... باید تحمل کنید..
این دیگه چجور مدیریه؟ اوف
_ چشم..
= برید سر کلاساتون
دستگیره درو باز کردم به سمت عقب هلش دادم...از اتاق بیرون اومدم...دستم گرفته شد وایسادم سرجام
نگاه سردی بهش کردم
_ هوم؟
+ دقیقا چیکار کردی؟ دیونع شدی..! اگه میوفتادی چی؟
_ مهمه؟ ولم کن انقدر نگرانم نشو .. با این کارات فقط داری وقتتو تلف میکنی(عصبی
دستمو از دستش کشیدم بدون هیچ حرفی به راهم ادامه دادم
+ تو چت شده..قبلا اینجوری نبودی(ناراحت..
برگشتم کلاس معلم اومده بود
= دیر کردی تازه وارد
_ ببخشید..دفتر مدیر بودم
= باشه..
نشستم سرجام همه بهم نگاه میکردن...اهمیتی ندادم..هرچقدر میخوان نگاه کنن..کلاس کوفتی تموم شد..یکم پول برداشتم رفتم از بوفه مدرسه ابمیوه گرفتم نشستم صندلی های داخل سالن...فردی روبه روم نشست..
تع:سلام(لبخند
ابمیوه رو از دهنم در اوردم..
_ سلام
ته:عام..خوبی..
_ هوم..توچی
ته:اوه..همبشه باشی..خوبم..ممنون..
_ خوبه..
ته:میگم...شمارتو میدی؟
این دیگه چی بود؟ شماره.!..شماره!
_ او البته..
شمارمو دادم بهش آیش ازم خوشش اومده..مسخرست.. .
همینجوری صحبت میکردیم که جونگکوک میخواست بیاد به طرفمون..
_ من میرم کلاس فعلا..
بهش نگاهی نکردم...شروع به راه رفتن کردم..هرکس...! میدید منو پچ پچ میکردن..میتونستم حس کنم چی میگن.. یا دیونه بدبخت... یا... شجاع..
برام اهمیتی نداشت ...
P 12
_ وقتی ازم قوی تری نمیتونم کاری کنم..مجبورم بزارم هرکاری میخوای باهام بکنی...
پوزخندی زد ... گوشیو جلو آورد میخواستم بگیرمش...که دستشو کشوند به حالت قبلی
🐽 اول بگو..چرا انقدر برات مهمه این گوشی..؟(پوزخند
_ چون .. چون گوشی تنها دوستمه و باهاش هرکارس میتونم بکنم...
🐽باشه..بیا
ازش گرفتم .. به در قفل شده نگاه کردم..به سطل پر اب که رنگی بود هم زل زدم...رفتم سمتش..سطل برداشتم
🐽 چیکارش داری(تعجب
_شاید ..یه حموم رنگی خوب باشه..! گرفتم دستم و ابو ریختم سرش...همدستاش اومدن پیشمو ... با بوم نقاشی از سر یکیشون زدم و دستاشو با بوم نقاشی بستم.. .. آیش .. رو مخ بود ... داشتن میومدن سمتم که پنجره باز بود...یکی از پامو بیرون بردم .. میخواستم اونیکیم بیرون ببرم ...
🐽 هی.. هی(ترس) دیونه شدی... نکنن..
بهش نگاهی کردم..خودمو پرت کردم پایین...اماا از کناره های دیوار خودمو نگه داشته بودم...پنجرخ یکی از اتاقا باز بود... اروم و با دقت داشتم از اون لای تنگ و کوچیک راه میرفتم دستامو به دیوار چسبونده بودم به بالا نگاه میکردم و راه میرفتم...
جیغ و دادای دانش اموزا...همه جارو گرفته بود...امیدوار بودم جونگکوک نبینتم....ادامه دادمو ... رسیدم ،نشستم لبه پنجره اول پاهام بعد سرمو بردم بیرون...آیش ... زیاد کسی نبود... . تعجب نگاهم میکردن..اهمیت ندادم رفتم...کلاس
قبل من یکی از بچه ها رفته بود...کلاس..صداشو میشنیدم...درمورد من میگفت با وارد شدنم به کلاس سکوت کردن...اهمیتی ندادم...دفتر و کتابمو اماده کردم...گوشیمو بیرون اوردم عوضی...
نگاهی کردم جز گالریم به هیچ برنامه ای نرفته..
عوضی...
🐽 دختره بی شر**م..
_ یااا حرف دهنتو بدون...
از سرجام پاشدم سمتش رفتم
🐽 نمیخوام مشکلیع؟
خنده ای کردم...
_ فکر میکنی کی هستی ها؟؟(اخرشو بلند کردم)
مبصر کلاس صدام زد
( شخصیت های فرعی رو با = نشون میدم)
= جئون جسیکا برو دفتر مدیر
_ آیش
گوشیمو برداشتم از کلاس خارج شدم،لعنتی فکر میکنه میتونه منو..بترسونع؟
دستمو بردم بالا یع تق به در اتاق مدیر زدم...
= بیا تو
دستمو گذاشتم دستگیره ارام فشارش دادم هلش دادم به عقب..وارد اتاق شدم...جونگکوک هم بود..چیشده؟
براشون تعظیم کردم بعد برگشتم روبه روش وایسادم
_ منو صدا کردین..
= این چیه؟(عصبی اشاره به کامپیوتر
_ چ..چی؟
رفتم کنارش ویدیو های دوربین مداربسته اتفاقاتی که افتاده بود چند دقیقه پیش رو نشونم داد..
= اگه برن گزارشمون کنن که مدرسمون دانش اموزا خودک*شی میکنن به صورت کلی تعطیل میشیم
خم شدم و معذرت خواهی کردم...
_ راستش... مین کیو...داشت برام قلدری میکرد میخواستم از دستش دربرم...
+ چی..؟(تعجب،نگران
نگاهی ب جونگکوک کردم جوابشو ندادم
= چی..! قلدری؟ خیلی از دانش اموزا گزارششو دادن..ولی ... باید تحمل کنید..
این دیگه چجور مدیریه؟ اوف
_ چشم..
= برید سر کلاساتون
دستگیره درو باز کردم به سمت عقب هلش دادم...از اتاق بیرون اومدم...دستم گرفته شد وایسادم سرجام
نگاه سردی بهش کردم
_ هوم؟
+ دقیقا چیکار کردی؟ دیونع شدی..! اگه میوفتادی چی؟
_ مهمه؟ ولم کن انقدر نگرانم نشو .. با این کارات فقط داری وقتتو تلف میکنی(عصبی
دستمو از دستش کشیدم بدون هیچ حرفی به راهم ادامه دادم
+ تو چت شده..قبلا اینجوری نبودی(ناراحت..
برگشتم کلاس معلم اومده بود
= دیر کردی تازه وارد
_ ببخشید..دفتر مدیر بودم
= باشه..
نشستم سرجام همه بهم نگاه میکردن...اهمیتی ندادم..هرچقدر میخوان نگاه کنن..کلاس کوفتی تموم شد..یکم پول برداشتم رفتم از بوفه مدرسه ابمیوه گرفتم نشستم صندلی های داخل سالن...فردی روبه روم نشست..
تع:سلام(لبخند
ابمیوه رو از دهنم در اوردم..
_ سلام
ته:عام..خوبی..
_ هوم..توچی
ته:اوه..همبشه باشی..خوبم..ممنون..
_ خوبه..
ته:میگم...شمارتو میدی؟
این دیگه چی بود؟ شماره.!..شماره!
_ او البته..
شمارمو دادم بهش آیش ازم خوشش اومده..مسخرست.. .
همینجوری صحبت میکردیم که جونگکوک میخواست بیاد به طرفمون..
_ من میرم کلاس فعلا..
بهش نگاهی نکردم...شروع به راه رفتن کردم..هرکس...! میدید منو پچ پچ میکردن..میتونستم حس کنم چی میگن.. یا دیونه بدبخت... یا... شجاع..
برام اهمیتی نداشت ...
۶.۱k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.