عشق شیرین پارت ۱۹
جی هوپ
رفتم خونه ..ساکت بود..میحواستم برم اتاق که کاغذ چسبیده به اینه دیدم
رفتم برش داشتم و شروع کردم به خوندن
(من میرم.....خسته شدم از این بازی.....خودت ادامش بده...خودت جواب بقیه رو بده...خدافظ)
به چشام اعتماد نداشتم....داشتم روانی میشدم
روانی شده بودم در حد مرگ رفتم سمت اتاقمون کمد رو باز کردم...لباسی توش نبود...کم شده بود
گوشیم همرا نبود رفتم از تلفن خونه زنگ زدم بهش رد دادم یبارم زدم رد داد برای بار دوم خاموش کرد
پیدات میکنم دختره ی بی عقل....پیدات میکنم
**&&&**
یونا:
چمدون رو گذاشتم کنار دیوار......کار درستی کردم؟ولی یه حسی بهم میگفت یونا برگرد خونه....قراره یه اتفاقی بیفته که پشیمون میشی
چشمام رو بستم و رفتم به خواب
**
با بهت به کاغذ توی دستم نگاه کردم...ب...بچه؟...نه نمیشه.....الان جی هوپ هم کنارم نیس
حالا چیکار کنم؟دوماهه ازش دورم.....میترسم برگردم.....دوماه از اون موضوع گذشته.......و من از عشقم میترسم
دوماه برام خیلی سینگین گذشت از هیچکس خبر نداشتم....هیچکس
دودل بودم که به یجی زنگ بزنم یا نه
دل و زدم به دریا و شمارشو گرفتم
با صدای بیحال جواب داد:الو؟
یونا:سلام خواهری خوبی؟
تا فهمید منم جیغ گشید
یجی:اخه بیشعور یدفعه میزاری میری که چی بشه؟نمیگی من میمیرم؟جی هوپ بیچاره چیکار کنه؟
_ببخشید
یجی:با ببخشید حل میشه فداتشم؟....ادرس بده بیا دنبالت
_نه تروخدا یجی اینبار نه....لطفا به جی هوپ هم چیزی نگو
یجی:باشه ولی به شرطی که بزاری بیام پیشت
ادرس رو بهش دادم و منتظر موندم تا برسه
***&&&***
جی هوپ:
خیلی وقته ندیدمش.....دوماه خودش زیاده....لعنت به من ....لعنت به جیهوپ که نتونستم پیداش کنم
چرا دست به روش بلند کردم؟لعنتی
تصمیم گرفتم همه چیو به مامان اینا بگم روندم سمت خونه ی مامان
وقتی رسیدم یجی با سرعت رفت سمت ماشینش یه حسی بهم میگفت دنبالش کنم
دنبالش راه افتادم
با سرعت میروند منم پشت سرش با فاصله میرفتم
ماشین رو پارک کرد و رفت داخل یک اپارتمان
اخم کردم...خونه ی کیه یعنی؟
صبر کردم....یه ساعتی گذشت ولی یجی هنوز داخل خونه بود
بهش زنگ زدم زود جواب داد به یه حس ترسی توی صداش بود
یجی:جانم داداش؟
_کجایی؟
یجی:بیرونم
_زود بیا خونه کارت دارم
یجی:الان کار دارم نمیشه دو ساعت دیگه بیام؟
_نه کارم واجبه زودباش
گوشی رو قطع کردم و بعد از چند لحظه یجی از خونه خارج شد
بعدش....باورم نمیشد
یونا؟
گوشی از دستم افتاد
اون یونا بود....یونای من.....من؟از کی بهش حس مالکیت داشتم؟
ام خوشحال بودم هم عصبی هم ناراجت که منو ول کرده بود
زود پیاده شدم و رفتپ سمت خونه خواست در رو ببنده که پام رو گذاشتم بین در
متعجب نگام کرد نگاش پر از ترس شد
با تاسف نگاش کردم ....لباش خشک شده بود زیر چشاش گود افتاده بود
دستش رو گرفتم و رفتیم سمت اسانور سوالی بهش نگاه کردم که خودش با ترس و لرز طبقه ی چهار رو زد
رفتیم کلید رو ازش گرفتم رو درو باز کردم
وقتی در رو باز کردم زود چسبوندمش به دیوار دستم رو گذاشتم کنار سرش....نفساش تند شده بود
_چطور تونستی؟ها؟
**&&***
یونا
ادانه در پارت بعدی
رفتم خونه ..ساکت بود..میحواستم برم اتاق که کاغذ چسبیده به اینه دیدم
رفتم برش داشتم و شروع کردم به خوندن
(من میرم.....خسته شدم از این بازی.....خودت ادامش بده...خودت جواب بقیه رو بده...خدافظ)
به چشام اعتماد نداشتم....داشتم روانی میشدم
روانی شده بودم در حد مرگ رفتم سمت اتاقمون کمد رو باز کردم...لباسی توش نبود...کم شده بود
گوشیم همرا نبود رفتم از تلفن خونه زنگ زدم بهش رد دادم یبارم زدم رد داد برای بار دوم خاموش کرد
پیدات میکنم دختره ی بی عقل....پیدات میکنم
**&&&**
یونا:
چمدون رو گذاشتم کنار دیوار......کار درستی کردم؟ولی یه حسی بهم میگفت یونا برگرد خونه....قراره یه اتفاقی بیفته که پشیمون میشی
چشمام رو بستم و رفتم به خواب
**
با بهت به کاغذ توی دستم نگاه کردم...ب...بچه؟...نه نمیشه.....الان جی هوپ هم کنارم نیس
حالا چیکار کنم؟دوماهه ازش دورم.....میترسم برگردم.....دوماه از اون موضوع گذشته.......و من از عشقم میترسم
دوماه برام خیلی سینگین گذشت از هیچکس خبر نداشتم....هیچکس
دودل بودم که به یجی زنگ بزنم یا نه
دل و زدم به دریا و شمارشو گرفتم
با صدای بیحال جواب داد:الو؟
یونا:سلام خواهری خوبی؟
تا فهمید منم جیغ گشید
یجی:اخه بیشعور یدفعه میزاری میری که چی بشه؟نمیگی من میمیرم؟جی هوپ بیچاره چیکار کنه؟
_ببخشید
یجی:با ببخشید حل میشه فداتشم؟....ادرس بده بیا دنبالت
_نه تروخدا یجی اینبار نه....لطفا به جی هوپ هم چیزی نگو
یجی:باشه ولی به شرطی که بزاری بیام پیشت
ادرس رو بهش دادم و منتظر موندم تا برسه
***&&&***
جی هوپ:
خیلی وقته ندیدمش.....دوماه خودش زیاده....لعنت به من ....لعنت به جیهوپ که نتونستم پیداش کنم
چرا دست به روش بلند کردم؟لعنتی
تصمیم گرفتم همه چیو به مامان اینا بگم روندم سمت خونه ی مامان
وقتی رسیدم یجی با سرعت رفت سمت ماشینش یه حسی بهم میگفت دنبالش کنم
دنبالش راه افتادم
با سرعت میروند منم پشت سرش با فاصله میرفتم
ماشین رو پارک کرد و رفت داخل یک اپارتمان
اخم کردم...خونه ی کیه یعنی؟
صبر کردم....یه ساعتی گذشت ولی یجی هنوز داخل خونه بود
بهش زنگ زدم زود جواب داد به یه حس ترسی توی صداش بود
یجی:جانم داداش؟
_کجایی؟
یجی:بیرونم
_زود بیا خونه کارت دارم
یجی:الان کار دارم نمیشه دو ساعت دیگه بیام؟
_نه کارم واجبه زودباش
گوشی رو قطع کردم و بعد از چند لحظه یجی از خونه خارج شد
بعدش....باورم نمیشد
یونا؟
گوشی از دستم افتاد
اون یونا بود....یونای من.....من؟از کی بهش حس مالکیت داشتم؟
ام خوشحال بودم هم عصبی هم ناراجت که منو ول کرده بود
زود پیاده شدم و رفتپ سمت خونه خواست در رو ببنده که پام رو گذاشتم بین در
متعجب نگام کرد نگاش پر از ترس شد
با تاسف نگاش کردم ....لباش خشک شده بود زیر چشاش گود افتاده بود
دستش رو گرفتم و رفتیم سمت اسانور سوالی بهش نگاه کردم که خودش با ترس و لرز طبقه ی چهار رو زد
رفتیم کلید رو ازش گرفتم رو درو باز کردم
وقتی در رو باز کردم زود چسبوندمش به دیوار دستم رو گذاشتم کنار سرش....نفساش تند شده بود
_چطور تونستی؟ها؟
**&&***
یونا
ادانه در پارت بعدی
۵.۴k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.