ری اکشن اچ پی:)
وقتی که از دستشون ناراحتی و قهری باهاشون (موضوع گیر نیاوردم:/)
متیو: دیشب با متیو سرِ یه موضوعه کوچیک دعوات شده بود. تو واسه متیو قیافه میگرفتی و باهاش حرف نمیزدی. متیو با این قیافه( 😑) بهت نگا کرد و گفت: هعی.. بیب .. سر قضیه دیشب هنوزم قاطی ای هاا..
ا/ت: نباید قاطی باشم..
متیو اومد نزدیکت و کمرِتو گرفت و گفت: میدونی که دوست دارم...
ا/ت: خب..! که چی؟
متیو: اینطوری رفتار نکن دیگه بیب..
(ا/ت در حالِ قش و ضعف در دلِ خود..😂)
متیو در همون حالی که کمَرتو گرفته بود میشونیشو روی پیشونیت میزاره و میگه: آشتی آرهه؟
تو هم سرتو به نشونه ی تایید تکون میدی. متیو گوشه ی ل*تو میبوسه...
تام: تو روی مبل کنار تام نشسته بودی یهو یه سوالی ذهنت رو درگیر کرد. به تام گفتی: تام.. تو قبلِ اینکه با من باشی . با کسه دیگه ای تو رابطه بودی؟!
قیافه تام(😒😐)
تام: آرهه چطور مگه؟
تو ناگهان عصبانی میشی و میگی : عههه واقعااا؟!
رو تو از تام برمیگردونی و چیزی نمیگی..
تام: تازه خعلیمم خوشگل بود...
ا/ت: آهاا... الانم من جلوتو نگرفتم میتونی بری پیشش باز...
تام یه نگاهی بهت انداخت و پوزخند زد و گفت: اینقدر دوس دارم وقتی فشاری میشی..😆
و زد بهت و گفت: بابا شوخی کردم.. قیافَتو اینجوری ع* نکن...
و آروم پیشونتو بوسید...
دریکو: تو توی اتاقت بودی و از دست دریکو عصبی بودی.. روی تختِت دراز کشیده بودی و سرتو گرفته بودی .. در همین لحظه دریکو اومد داخل... تو که دلِت نمیخواست باهاش حرف بزنی سرِتو کردی زیر پتو.. دریکو اومد سمتِت و پتو رو از سرت زد اون طرف و گفت: ا/ت .. میدونم که الکی چشاتو بستی و خواب نیستی.. ( دستِشو تو موهات کرد) یه دِقه چشاتو باز کن میخوام بات حرف بزنم..
تو چشاتو باز کردی و گفتی: بفرماااا.. چی میخواای؟!
دریکو به چشات زل زد و گفت : منِ خوشگلِ خوشتیپِ زیبایِ دلربا رو بخشیدی مگه نه؟!
تو میخندی و میگی: نمیرییییی اینقدر از خودت تعریف میکنی؟! 😅
دریکو: پس بخشیدی.. ( دستِ تو خعلی عمیق میبوسه)
تئودور: تو و تئودور در حال انجام دادن یه بازیِ فکری بودین. که تئودور زد تو رو بُرد با جیر زنی.. تو اخم کردی و گفتی: هعییی.. چرا جر زنی میکنی؟!
تئودور (😁) : چه جر زنی ای عزیییزممم... بردمت دیگهه
ا/ت: نهه.. اصلا حرفت منطقی نیس...
تئودور: خعلییی اَم منطقیه... 😑
ا/ت: نعع نیس
تئودور: چرا هس..
ا/ت: نیسسس
تئودور: هس...
ا/ت: گفتمممم نیسسس
یهو تئودور داد زد و گفت: چههه قدررر تووو بی مزههه اییی دخترههه ی لوسسسس😑😑
تو سرِ جات منجمد شدی و اشک تو چشات جمع شد. تئودور پا شد اومد گونَتو ناز کرد و گفت: بگو که از دستم ناراحت نشدی!
تو هم سرِتو تکون دادی و گفتی: نه.. ناراحت نیستم..:)
لورنزو: تو از اونجایی که طراحیت خوب بود یه مدتی بود شروع به کشیدن لورنزو کرده بودی.. ساعت ها تو اتاقت مینِشِستی تا بتونی کاملش کنی.. لورنزو چندباری ازت پرسیده بود که تو اتاق چی کار میکنی ولی تو جوابی بِش ندادی..
یه روز تو، از اتاق اومدی بیرون لورنرو رفت تو اتاقت و نقاشی رو دید.. تو هم وقتی دیدی لورنرو نقاشی رو دیده یه جیغ زدی و گفتی: چرااااا اومدیییی تو اتااااقمممم.عههههه..
لورنزو : ببخشید.. این منم نع؟
ا/ت: آرهههه توییی مننن میخواستمم غافلگیرت کنممم لعنتی...
لورنزو که دید از دستش ناراحتی اومد بغلت کرد و بوسیدِت:)
خب.. دوزتان.. موضوع برای ری اکشن بگین:/
متیو: دیشب با متیو سرِ یه موضوعه کوچیک دعوات شده بود. تو واسه متیو قیافه میگرفتی و باهاش حرف نمیزدی. متیو با این قیافه( 😑) بهت نگا کرد و گفت: هعی.. بیب .. سر قضیه دیشب هنوزم قاطی ای هاا..
ا/ت: نباید قاطی باشم..
متیو اومد نزدیکت و کمرِتو گرفت و گفت: میدونی که دوست دارم...
ا/ت: خب..! که چی؟
متیو: اینطوری رفتار نکن دیگه بیب..
(ا/ت در حالِ قش و ضعف در دلِ خود..😂)
متیو در همون حالی که کمَرتو گرفته بود میشونیشو روی پیشونیت میزاره و میگه: آشتی آرهه؟
تو هم سرتو به نشونه ی تایید تکون میدی. متیو گوشه ی ل*تو میبوسه...
تام: تو روی مبل کنار تام نشسته بودی یهو یه سوالی ذهنت رو درگیر کرد. به تام گفتی: تام.. تو قبلِ اینکه با من باشی . با کسه دیگه ای تو رابطه بودی؟!
قیافه تام(😒😐)
تام: آرهه چطور مگه؟
تو ناگهان عصبانی میشی و میگی : عههه واقعااا؟!
رو تو از تام برمیگردونی و چیزی نمیگی..
تام: تازه خعلیمم خوشگل بود...
ا/ت: آهاا... الانم من جلوتو نگرفتم میتونی بری پیشش باز...
تام یه نگاهی بهت انداخت و پوزخند زد و گفت: اینقدر دوس دارم وقتی فشاری میشی..😆
و زد بهت و گفت: بابا شوخی کردم.. قیافَتو اینجوری ع* نکن...
و آروم پیشونتو بوسید...
دریکو: تو توی اتاقت بودی و از دست دریکو عصبی بودی.. روی تختِت دراز کشیده بودی و سرتو گرفته بودی .. در همین لحظه دریکو اومد داخل... تو که دلِت نمیخواست باهاش حرف بزنی سرِتو کردی زیر پتو.. دریکو اومد سمتِت و پتو رو از سرت زد اون طرف و گفت: ا/ت .. میدونم که الکی چشاتو بستی و خواب نیستی.. ( دستِشو تو موهات کرد) یه دِقه چشاتو باز کن میخوام بات حرف بزنم..
تو چشاتو باز کردی و گفتی: بفرماااا.. چی میخواای؟!
دریکو به چشات زل زد و گفت : منِ خوشگلِ خوشتیپِ زیبایِ دلربا رو بخشیدی مگه نه؟!
تو میخندی و میگی: نمیرییییی اینقدر از خودت تعریف میکنی؟! 😅
دریکو: پس بخشیدی.. ( دستِ تو خعلی عمیق میبوسه)
تئودور: تو و تئودور در حال انجام دادن یه بازیِ فکری بودین. که تئودور زد تو رو بُرد با جیر زنی.. تو اخم کردی و گفتی: هعییی.. چرا جر زنی میکنی؟!
تئودور (😁) : چه جر زنی ای عزیییزممم... بردمت دیگهه
ا/ت: نهه.. اصلا حرفت منطقی نیس...
تئودور: خعلییی اَم منطقیه... 😑
ا/ت: نعع نیس
تئودور: چرا هس..
ا/ت: نیسسس
تئودور: هس...
ا/ت: گفتمممم نیسسس
یهو تئودور داد زد و گفت: چههه قدررر تووو بی مزههه اییی دخترههه ی لوسسسس😑😑
تو سرِ جات منجمد شدی و اشک تو چشات جمع شد. تئودور پا شد اومد گونَتو ناز کرد و گفت: بگو که از دستم ناراحت نشدی!
تو هم سرِتو تکون دادی و گفتی: نه.. ناراحت نیستم..:)
لورنزو: تو از اونجایی که طراحیت خوب بود یه مدتی بود شروع به کشیدن لورنزو کرده بودی.. ساعت ها تو اتاقت مینِشِستی تا بتونی کاملش کنی.. لورنزو چندباری ازت پرسیده بود که تو اتاق چی کار میکنی ولی تو جوابی بِش ندادی..
یه روز تو، از اتاق اومدی بیرون لورنرو رفت تو اتاقت و نقاشی رو دید.. تو هم وقتی دیدی لورنرو نقاشی رو دیده یه جیغ زدی و گفتی: چرااااا اومدیییی تو اتااااقمممم.عههههه..
لورنزو : ببخشید.. این منم نع؟
ا/ت: آرهههه توییی مننن میخواستمم غافلگیرت کنممم لعنتی...
لورنزو که دید از دستش ناراحتی اومد بغلت کرد و بوسیدِت:)
خب.. دوزتان.. موضوع برای ری اکشن بگین:/
۸.۵k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.