پارت 3
به راهم ادامه دادم
هنوز ترسناک بود ولی باید میرفتم....
وقتی به خودم دقت کردم دیدم همه جایم خاکستری شده....
من دیگر قدرتی نداشتم....
ولی همچنان با تمام زور میدویدم تا شاید به جایی برسم....
ناگهان زمین خوردم و زانوی چپم زخمی شد اما چیزی که جلویم بود دردم را از یادم برد....
او یک دست بود!
دستی سنگی که انگار اشنا بود....
باز هم همان صدا امد که میگفت: برو الیس.... برو!
رفتم روی دست و ناگهان بالا رفتم....
صدای اتسوشی دور و اطرافم را گرفت :
الیس! الیس! میدونم صدامو میشنوی! برو جلو! نترس!
من هم گریه ام گرفت و دوباره صدا امد ولی اینبار صدای دازای بود:
نزار پروانه های سیاه زندگیت رو نابود کنن....
اگه اونا رو بکشی و شکست بدی میتونی مادر تمام موهبت هارو پیدا کنی!
من هم گریه کردم....
از دور و اطرافم قطرات و رنگ هایی مثل اب رنگ همه جا پخش شد و همه جا به رنگ قرمز صورتی و سفید در امد....
هر چه که بود از خاکستری و سیاه بهتر بود!
هنوز ترسناک بود ولی باید میرفتم....
وقتی به خودم دقت کردم دیدم همه جایم خاکستری شده....
من دیگر قدرتی نداشتم....
ولی همچنان با تمام زور میدویدم تا شاید به جایی برسم....
ناگهان زمین خوردم و زانوی چپم زخمی شد اما چیزی که جلویم بود دردم را از یادم برد....
او یک دست بود!
دستی سنگی که انگار اشنا بود....
باز هم همان صدا امد که میگفت: برو الیس.... برو!
رفتم روی دست و ناگهان بالا رفتم....
صدای اتسوشی دور و اطرافم را گرفت :
الیس! الیس! میدونم صدامو میشنوی! برو جلو! نترس!
من هم گریه ام گرفت و دوباره صدا امد ولی اینبار صدای دازای بود:
نزار پروانه های سیاه زندگیت رو نابود کنن....
اگه اونا رو بکشی و شکست بدی میتونی مادر تمام موهبت هارو پیدا کنی!
من هم گریه کردم....
از دور و اطرافم قطرات و رنگ هایی مثل اب رنگ همه جا پخش شد و همه جا به رنگ قرمز صورتی و سفید در امد....
هر چه که بود از خاکستری و سیاه بهتر بود!
۲.۷k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.