ارباب مغرورمن ✨💜
اربابمغرورمن ✨💜
Part10
ارسلان 💜
داشتم میرفتم اتاقم که صدای گریه دیانا میومد وایسادم همون جا و همه حرفاشو شندیم و متمئن شدم که دیانا عاشق منه سریع گوشیمو درآوردم و زنگ ممد و محراب زدم و گفتم که فردا آماده باشن بیان کمکم میخواستم ی نفر رو سوپرایز کنم( اومممم خوشحال نباشید شاید مهدیه باشه 😂) و گفتم که دخترا هم بیارن
رفتم تو اتاقم لباسم رو عوض کردم گشنم نبود تو شرکت با ممد ی چیزی خوردم روی تخت ولو شدم و سرم رو تو گوشی بود
همش فکرم درگیر این بود که دیانا عاشق منه از ی طرف بنظرم خوب بود ولی از ی طرف دیگه عصبی آخه چند سال پیش که با ی دختری آشنا شدم و دیونه وار عاشقش بودم ولی دختره به بدترین روش ممکن بهم خیانت کردم و الان میترسم بازم همین اتقاق بیوفته 💔
دیانا رو صدا زدم بیاد اتاقم
بعد چند مین صدای در اومد
_ بیا تو
+ ببخشید ارباب با من کاری داشتید
سرش پایین بود ینی نمیخواست منو ببینه ؟
_ بیا اینجا بشین
+چ.....چشم
اومد کنارم روی تخت نشست
_ دیانا سرت رو بگیر بالا
آروم سرش رو آورد بالا چشماش شده بود انگار کاسه خون انگار خیلی گریه کرده بود چشاش قرمز بود
_ گریه کردی ؟
+ نه
_ دروغ نگو چشات قرمزه
+ اومم دلم برای مامانم تنگ شده
سرش رو گذاشتم رو سینم و گفتم
_ دیانا من همه حرفاتو شنیدم داشتی میگفتی عاشقمی الان میدونم بخاطر مهدیه الان گریه کردی ولی ببین مهدیه اصلا وجود نداره کسی به اسم مهدیه اصلا وجود نداره خواستم ببینم واکنشت چیه و بعد فهمیدم عاشقمی
+ که چی
_ ببین دیانا من آدمی نیستم که تو میخوای خب ما اصلا به درد هم نمیخوریم
+ اره راست میگی آخه ی کلفت بدبخت مثل من چه به عشق و عاشقی آخه مگه داریم عشق بین کلفتو شازده چه خیال بافی هایی میکردم آخه نه شما پولدارین و من ی دختر فقیر بدبخت شما چشاتون دخترای جنده رو میبینه منم قلبم آدمای اشتباهی رو میبینه شما عاشق جندگی اون دخترا میشید من قلبم عاشق رفتار اون مرد میشه.
یهو عصبی شدم و دستمو بردم بالا و با شتاب زدم تو صورتش که افتاد زمین و از گوشه لبش خون میومد
_ ههه بلبل زبون شدی زبون درآوردی دختریکه باید تنبیه بشی تا بفهمی باید چجوری با اربابت حرف بزنی دستشو کشیدم و رفتم سمت اتاقش هم التماس میکرد و میگفت ببخشید
_ خفه شووووو
پرتش کردم تو اتاق و بعد درو روش قفل کردم
دیانا 🤍
ارباب ببخشید غلط کردم تورو خدا درو باز کنید😭
اشکام مثه ابر بهاری میریخت
خدایا من چقدر بدبختم
بعد کلی گریه بلند شدم رفتم از تو حموم ی تیغ برداشتم و روی شاه رگم کشیدم داشت خون میومد که .... سیاهی مطلق
Part10
ارسلان 💜
داشتم میرفتم اتاقم که صدای گریه دیانا میومد وایسادم همون جا و همه حرفاشو شندیم و متمئن شدم که دیانا عاشق منه سریع گوشیمو درآوردم و زنگ ممد و محراب زدم و گفتم که فردا آماده باشن بیان کمکم میخواستم ی نفر رو سوپرایز کنم( اومممم خوشحال نباشید شاید مهدیه باشه 😂) و گفتم که دخترا هم بیارن
رفتم تو اتاقم لباسم رو عوض کردم گشنم نبود تو شرکت با ممد ی چیزی خوردم روی تخت ولو شدم و سرم رو تو گوشی بود
همش فکرم درگیر این بود که دیانا عاشق منه از ی طرف بنظرم خوب بود ولی از ی طرف دیگه عصبی آخه چند سال پیش که با ی دختری آشنا شدم و دیونه وار عاشقش بودم ولی دختره به بدترین روش ممکن بهم خیانت کردم و الان میترسم بازم همین اتقاق بیوفته 💔
دیانا رو صدا زدم بیاد اتاقم
بعد چند مین صدای در اومد
_ بیا تو
+ ببخشید ارباب با من کاری داشتید
سرش پایین بود ینی نمیخواست منو ببینه ؟
_ بیا اینجا بشین
+چ.....چشم
اومد کنارم روی تخت نشست
_ دیانا سرت رو بگیر بالا
آروم سرش رو آورد بالا چشماش شده بود انگار کاسه خون انگار خیلی گریه کرده بود چشاش قرمز بود
_ گریه کردی ؟
+ نه
_ دروغ نگو چشات قرمزه
+ اومم دلم برای مامانم تنگ شده
سرش رو گذاشتم رو سینم و گفتم
_ دیانا من همه حرفاتو شنیدم داشتی میگفتی عاشقمی الان میدونم بخاطر مهدیه الان گریه کردی ولی ببین مهدیه اصلا وجود نداره کسی به اسم مهدیه اصلا وجود نداره خواستم ببینم واکنشت چیه و بعد فهمیدم عاشقمی
+ که چی
_ ببین دیانا من آدمی نیستم که تو میخوای خب ما اصلا به درد هم نمیخوریم
+ اره راست میگی آخه ی کلفت بدبخت مثل من چه به عشق و عاشقی آخه مگه داریم عشق بین کلفتو شازده چه خیال بافی هایی میکردم آخه نه شما پولدارین و من ی دختر فقیر بدبخت شما چشاتون دخترای جنده رو میبینه منم قلبم آدمای اشتباهی رو میبینه شما عاشق جندگی اون دخترا میشید من قلبم عاشق رفتار اون مرد میشه.
یهو عصبی شدم و دستمو بردم بالا و با شتاب زدم تو صورتش که افتاد زمین و از گوشه لبش خون میومد
_ ههه بلبل زبون شدی زبون درآوردی دختریکه باید تنبیه بشی تا بفهمی باید چجوری با اربابت حرف بزنی دستشو کشیدم و رفتم سمت اتاقش هم التماس میکرد و میگفت ببخشید
_ خفه شووووو
پرتش کردم تو اتاق و بعد درو روش قفل کردم
دیانا 🤍
ارباب ببخشید غلط کردم تورو خدا درو باز کنید😭
اشکام مثه ابر بهاری میریخت
خدایا من چقدر بدبختم
بعد کلی گریه بلند شدم رفتم از تو حموم ی تیغ برداشتم و روی شاه رگم کشیدم داشت خون میومد که .... سیاهی مطلق
۳.۷k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.