Part 17🎀
میتونم قسم بخورم بیشتر از همیشه ترسیده بودم. تاحالا اینقدر عصبی ندیده بودمش. چشماش وحشی تر از هر موقعیتی بود. با خودم گفتم کیم ا/ت این پایان زندگی توعه. بازی بدی رو شروع کردی.
-اگر تا الان بهت آسیب نزدم بخاطر این هست که یک دختر هستی. وگرنه از بین بردنت برام مثل آب خوردنه. تو هیچی نیستی جز یه سنجاب کوچولو بی دفاع که به خودش مغرور شده!
ا/ت نباید بترسی...فقط به اون پسر نشون بده کی قوی تره!
قبل از اینکه کاری کنم معلم یقه کوک رو گرفت و انداختش روی صندلیش: بشین!
آروم کنار جونگ کوک نشستم.
یهو به طور همزمان یک پیغام روی گوشی من و جونگ کوک اومد. آقای مدیر بود:
&اگر این کار رو کنید، مدت بیشتری روبان روی دست هاتون میمونه!
جونگ کوک چشماش گرد شد و بعد لبخند زد.
جونگ کوک رو بغل کردم، چون این تنها راه رهایی از روبان بود.
+جونگ کوک عزیزم من رو ببخششششش!
جونگ کوک متقابلاً بغلم کرد:
-این آخرین بار هست که بغلم میکنی...فهمیدی؟ این فقط یک نمایشه...ما دوست نیستیم!
+ما دوست نیستیم....
وقتی که وقت نهار شد به سالن غذاخوری رفتیم. هه سونگ و یو جون بعد از دیدن ما بدو بدو اومدن و کنارمون نشستن:
~اونیییی چرا بهم نگفتی!؟
+چی رو؟
*هیونگ! مبارک باشه....
-چی؟
یو جون صفحه گوشیش رو نشون داد. عکس من و کوک بود. وقتی که من رو چسبونده بود به دیوار....و عکس وقتی که بغلش کرده بودم.
-صبر کن صبر کن....؟
+یا جد گوربائیللللللل!
گوشی رو از دست یو جون کشیدم بیرون و نگاه کردم ببینم این عکس از کجا اومده. اون عکس توی گروه کلاسی بود. پیام ها رو خوندم:
👥این یه دعوا عادی نیست!
👥جوری اون رو چسبونده به دیوار انگار قراره کیس برن...
👥حتما این دعوا فقط یک نمایش بوده...
👥ببینید ا/ت چه لبخند بزرگی روی لب هاش داره...انگار سالها منتظر این بغل بوده...
👥چهره ا/ت اینجوریه که: این بغل فقط برای من هست!
👥خدای من خدای من....انگار بغل جونگ کوک مکان امنش هست!
جیغ زدم: جئون فاکینگ کوک همش تقصیر تو هست!
- به فنا رفتممممم
+نمیزارم زنده بمونییییییی
شروع کردم به گاز گرفتن بازو جونگ کوک.
-سگ هاررررر ولم کننننن آییییییی...
~اونی جونمممم مبارکه!!!
+خفه شو خفه شو! ما باهم نیستیم!
*چرا انکارش میکنی؟
-هی پسر، من هیچوقت یه سگ هار رو برای ازدواج انتخاب نمیکنممممم!
+اینا همه سوء تفاهم هست!
~راست میگی؟
-،+معلومه که آره!
دوست جونگ کوک بهمون اضافه شد:
از همون اول میدونستم باهم هستین!
جیغ کشیدم: خفه شوووووووووووووووووو!
چاقو توی ظرفم رو محکم روی میز کوبیدم. دوست جونگ کوک خیلی سریع ازمون دور شد:
ببخشید مزاحم شدم. مثل اینکه موقعیت خوبی نیست!
شقیقه ام رو ماساژ دادم: وای خدایا حالا چیکار کنم...همش تقصیر توعه...
-ببخشید....
+هوم؟
سرم رو آوردم بالا و به جونگ کوک نگاه کردم.
جونگ کوک چشماش رو بست:
واقعا تقصیر من بود...اگر من عصبی نمیشدم...
+هوووففففف
*صبر کنید، اگه بیگ مانستر و سوپر مانستر بچه دار بشن...بچه شوم میشه سوپر بیگ مانستر ؟
قاشق رو به سمت یو جون پرت کردم: خفه شووووووو
یو جون مثل افراد بی گناه دستاش رو گرفت بالا: باشه، ولی نشونه گیری خوبی داری!
~شاید بچه شون بشه بیگ سوپر مانستر...
+هه سونگگگگگگ موش آب زیر کاه فاضلابییییی!
~اونیییی چرا اینجوری میکنی، حالا نیاز نیست نگران باشی. دیر نشده که....هنوز کلی وقت برای تولید بیگ سوپر مانستر داری...
یو جون تصحیح کرد: سوپر بیگ مانستر....
کفشم رو به سمتشون پرت کردم ولی جا خالی دادن: شما دوتا احمق! من قرار نیست عاشق یه مستر دانکی باشم!
*اما....
-یو جون...دهنت رو ببند...
*چشم هیونگ...
-اگر تا الان بهت آسیب نزدم بخاطر این هست که یک دختر هستی. وگرنه از بین بردنت برام مثل آب خوردنه. تو هیچی نیستی جز یه سنجاب کوچولو بی دفاع که به خودش مغرور شده!
ا/ت نباید بترسی...فقط به اون پسر نشون بده کی قوی تره!
قبل از اینکه کاری کنم معلم یقه کوک رو گرفت و انداختش روی صندلیش: بشین!
آروم کنار جونگ کوک نشستم.
یهو به طور همزمان یک پیغام روی گوشی من و جونگ کوک اومد. آقای مدیر بود:
&اگر این کار رو کنید، مدت بیشتری روبان روی دست هاتون میمونه!
جونگ کوک چشماش گرد شد و بعد لبخند زد.
جونگ کوک رو بغل کردم، چون این تنها راه رهایی از روبان بود.
+جونگ کوک عزیزم من رو ببخششششش!
جونگ کوک متقابلاً بغلم کرد:
-این آخرین بار هست که بغلم میکنی...فهمیدی؟ این فقط یک نمایشه...ما دوست نیستیم!
+ما دوست نیستیم....
وقتی که وقت نهار شد به سالن غذاخوری رفتیم. هه سونگ و یو جون بعد از دیدن ما بدو بدو اومدن و کنارمون نشستن:
~اونیییی چرا بهم نگفتی!؟
+چی رو؟
*هیونگ! مبارک باشه....
-چی؟
یو جون صفحه گوشیش رو نشون داد. عکس من و کوک بود. وقتی که من رو چسبونده بود به دیوار....و عکس وقتی که بغلش کرده بودم.
-صبر کن صبر کن....؟
+یا جد گوربائیللللللل!
گوشی رو از دست یو جون کشیدم بیرون و نگاه کردم ببینم این عکس از کجا اومده. اون عکس توی گروه کلاسی بود. پیام ها رو خوندم:
👥این یه دعوا عادی نیست!
👥جوری اون رو چسبونده به دیوار انگار قراره کیس برن...
👥حتما این دعوا فقط یک نمایش بوده...
👥ببینید ا/ت چه لبخند بزرگی روی لب هاش داره...انگار سالها منتظر این بغل بوده...
👥چهره ا/ت اینجوریه که: این بغل فقط برای من هست!
👥خدای من خدای من....انگار بغل جونگ کوک مکان امنش هست!
جیغ زدم: جئون فاکینگ کوک همش تقصیر تو هست!
- به فنا رفتممممم
+نمیزارم زنده بمونییییییی
شروع کردم به گاز گرفتن بازو جونگ کوک.
-سگ هاررررر ولم کننننن آییییییی...
~اونی جونمممم مبارکه!!!
+خفه شو خفه شو! ما باهم نیستیم!
*چرا انکارش میکنی؟
-هی پسر، من هیچوقت یه سگ هار رو برای ازدواج انتخاب نمیکنممممم!
+اینا همه سوء تفاهم هست!
~راست میگی؟
-،+معلومه که آره!
دوست جونگ کوک بهمون اضافه شد:
از همون اول میدونستم باهم هستین!
جیغ کشیدم: خفه شوووووووووووووووووو!
چاقو توی ظرفم رو محکم روی میز کوبیدم. دوست جونگ کوک خیلی سریع ازمون دور شد:
ببخشید مزاحم شدم. مثل اینکه موقعیت خوبی نیست!
شقیقه ام رو ماساژ دادم: وای خدایا حالا چیکار کنم...همش تقصیر توعه...
-ببخشید....
+هوم؟
سرم رو آوردم بالا و به جونگ کوک نگاه کردم.
جونگ کوک چشماش رو بست:
واقعا تقصیر من بود...اگر من عصبی نمیشدم...
+هوووففففف
*صبر کنید، اگه بیگ مانستر و سوپر مانستر بچه دار بشن...بچه شوم میشه سوپر بیگ مانستر ؟
قاشق رو به سمت یو جون پرت کردم: خفه شووووووو
یو جون مثل افراد بی گناه دستاش رو گرفت بالا: باشه، ولی نشونه گیری خوبی داری!
~شاید بچه شون بشه بیگ سوپر مانستر...
+هه سونگگگگگگ موش آب زیر کاه فاضلابییییی!
~اونیییی چرا اینجوری میکنی، حالا نیاز نیست نگران باشی. دیر نشده که....هنوز کلی وقت برای تولید بیگ سوپر مانستر داری...
یو جون تصحیح کرد: سوپر بیگ مانستر....
کفشم رو به سمتشون پرت کردم ولی جا خالی دادن: شما دوتا احمق! من قرار نیست عاشق یه مستر دانکی باشم!
*اما....
-یو جون...دهنت رو ببند...
*چشم هیونگ...
۴.۵k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.