<غرق شده در تاریکی ها > پارت پنجم:)
سال ها مثل برق و باد می گذشت.. انگار همین دیروز بود که ریگولوس به هاگوارتز آمده بود.. او حالا مردی بلند قامت و خوش قیافه شده بود.. او ۲۶ سال داشت و تحصیلاتش را در هاگوارتز تمام کرده بود . طی این سال ها اتفاقاتِ زیادی افتاده بود. او پدر و مادرش را دو روز پیش از دست داده بود. او جز گروه مرگ خواران شده بود. در تمام این مشکلات کسی جز خواهرش کنارش نبود. سیریوس هم او را ترک کرده بود... (فلش بک ۸ سال پیش)
سیریوس رو به ریگولوس گفت: بیا امشب باهم فرار کنیم..
ریگولوس: چی میگی احمق؟
سیریوس: من دیگه نمیتونم هرچی که پدر و مادر میگن رو گوش کنم..( و ساکَش را برداشت) تو هم یه بزدلی.. مثل همه ایناااااا
ریگولوس سر جایش ماند و سیریوس رفت.. برای همیشه...
زمان حال: امروز مراسم تدفین پدر و مادر ریگولوس بود . عمارت آنها امروز به یک مجتمع شلوغ تبدیل شده بود. آدم های مختلفی می آمدند و تسلیت میگفتند و میرفتند. گلاریس که حالا خانمی زیبا و ۲۱ ساله شده بود با نگاهی پر از غم به برادرش نگاه میکرد او واقعا قیافه ی خسته و آشفته ای داشت..
( عکس لباسای ریگولوس و گلاریس بالاست👆)
لایک?
سیریوس رو به ریگولوس گفت: بیا امشب باهم فرار کنیم..
ریگولوس: چی میگی احمق؟
سیریوس: من دیگه نمیتونم هرچی که پدر و مادر میگن رو گوش کنم..( و ساکَش را برداشت) تو هم یه بزدلی.. مثل همه ایناااااا
ریگولوس سر جایش ماند و سیریوس رفت.. برای همیشه...
زمان حال: امروز مراسم تدفین پدر و مادر ریگولوس بود . عمارت آنها امروز به یک مجتمع شلوغ تبدیل شده بود. آدم های مختلفی می آمدند و تسلیت میگفتند و میرفتند. گلاریس که حالا خانمی زیبا و ۲۱ ساله شده بود با نگاهی پر از غم به برادرش نگاه میکرد او واقعا قیافه ی خسته و آشفته ای داشت..
( عکس لباسای ریگولوس و گلاریس بالاست👆)
لایک?
۳.۲k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.